۱۵ مطلب با موضوع «زندگی بهتر» ثبت شده است.

ژاپنی‌ها یک هنر باستانی از اجدادشان دارند که نامش کینتسوگی است. آنها زمانی که ظرف یا سفال یا کوزه‌ای می‌شکند این شیء را دور نمی‌اندازند بلکه با ماده‌ای از پودر طلا، نقره و پلاتین جسم شکسته را ترمیم می‌کنند تا با خطوط طلایی شیء جلوه زیباتری پیدا کند. فلسفه این کار هم این است که اگر چیزی صدمه یا آسیب می‌بیند به معنای زشت و خراب شدنش نیست بلکه صدمه و آسیب می‌تواند باعث شود زیباتر از قبل شود.

داستان زندگی ما است که هر چقدر کمبودها، شکست‌ها، ناامیدی‌ها، زخم‌ها، مشکلات و رنج‌های بیشتری تجربه کنیم با بلند شدن و ادامه دادن به انسان قدرتمندتری تبدیل می‌شویم. آدمی قدرتمند

نوجوان که بودم یک مربی داشتیم که قبل از اینکه تمرین را شروع کنیم در رختکن همیشه چند نکته‌ای برایمان داشت. یکی از حرفها این بود که بچه‌ها همیشه یادتون باشه از شما بهتر خیلی بوده و از شما بهتر هم خیلی‌ها هستند که در آینده خواهند اومد. در واقع می‌خواست به ما تلنگر بزند که دچار غرور نشویم و فکر نکنیم با چهار تا گل توی استان چیزی شده‌ایم و شور و میل به بهتر شدن خودمان را حفظ کنیم.

شبکه سلامت ساعت 7 بازی مافیا را از تلویزیون پخش می‌کند و من هم هر از مدتی که برسم نگاه می‌کنم. اوایل برایم کمی عجیب بود که چرا شبکه سلامت این بازی را پخش می‌کند. بعد از مدتی متوجه شدم که روانشناسی در حد یک دقیقه در آخر بازی می‌آید و در مورد بازی صحبت می‌کند تا برنامه رنگ و بوی سلامتی بگیرد.

نیوتن جمله معروفی دارد که می‌گوید چون من روی شانه غول‌ها ایستادم جلوتر را دیدم و پیشرفت کردم. با توجه به سابقه علمی نیوتن از حرفش چنین استنباط شده است که منظور او از غول‌ها تحقیقات پیشین حوزه علم است. احتمالا او خواسته تلنگری به همکاران و افراد بزند تا توجه بیشتری به کارها و مطالعات علمی دیگران داشته باشند و خیلی به خودشان فقط تکیه نداشته باشند.

در این دنیایی که ما زندگی می‌کنیم شاید خیلی زیاد شنیده‌ایم که برای رشد کردن باید زیاد تلاش کرد اما شاید پیشرفت افراد بیشتر به میزان استفاده از علم و توانایی دیگران برگردد.

در این مدت درباره مسائل زیادی فکر کردم و تصمیم گرفتم برخی کارها را کنار بگذارم. برخی از آنها برایم سخت بود اما چاره‌ای هم نبود. این خزان‌ها را باید در این مقطع تجربه می‌کردم تا جا را برای رویش‌های ممکن آینده باز کنم. به هر حال دل کندن از یک سری آدم‌ها و محیط‌ها که به آن حس تعلق پیدا کرده‌ای سخت است اما فکر می‌کنم وقت دل کندن بود. در این دنیا هیچ‌وقت نمی‌توان همه چیز را با هم داشت.

راستش برخی کارها هستند بعد از مدتی حس آدامس به آدم می‌دهند. دائم می‌جوی و می‌جوی و بعد از مدتی می‌بینی ای دل غافل سر خانه اولت هستی. البته به این کارها چنین حسی نداشتم اما حس می‌کنم سر خودم را کمی شلوغ کرده بودم که چیز بدی هم نیست اما به میزانی رسیده بود که گام‌های خودم را مسیر مشخص می‌کرد نه خودم. بگذریم از اینکه آستانه تحملم  نیز پایین آمده بود. از نظر من

روایت است پسری در یک روز گرم تابستانی پس از ساعت‌ها فوتبال از کوچه به خانه می‌آید و خسته و کوفته به دنبال میوه آبداری می‌گردد تا بتواند کمی از عطش خود را کم کند. هر چه در یخچال جستجو می‌کند میوه آبداری پیدا نمی‌کند و به طور اتفاقی خواهرش را می‌بیند که در اتاق نشمین به دقت در حال پوست گرفتن پرتقالی است. پسر به سراغ خواهرش می‌رود و از او می‌خواهد که پرتقال را به او بدهد و میوه دیگری را پوست بگیرد. اما خواهر در مقابل خواسته او مقاومت می‌کند و جر و بحثی بین این دو شکل می‌گیرد. در این میان پسر تلاش می‌کند پرتقال را از دست خواهرش بگیرد که پرتقال از دست خواهرش می‌افتد و زیر پای خواهر له می‌شود. در این داستان نه تنها برادر و خواهر به خواسته خود نمی‌رسند بلکه یک کینه بد هم نسبت به یکدیگر پیدا می‌کنند. اما این اتفاق می‌توانست رخ ندهد اگر این دو فرد اشتباهات زیر را انجام نمی‌دادند.

گوش ندادن به یکدیگر و مجادله به جای گفتگو

در این داستان خواهر می‌خواست پرتقال داشته باشد تا از پوست آن استفاده کند و برای خود مربای پوست پرتقال درست کند و پسر می‌خواست خود میوه را بخورد تا عطش کمتری داشته باشد. در این داستان خواهر می‌توانست از پوست پرتقال استفاده کند و برادر هم پرتقالی آماده و حاضر بدون زحمت برای خوردن داشته باشد اما گوش ندادن صحیح باعث شد مجادله‌ای به جای گفتگو بین خواهر و برادر شکل بگیرد.

گوش دادن در حال حاضر اینقدر جدی شده است که

یکی از عادت‌هایی که تقریبا اکثریت ما کم یا زیاد در خود داریم ندیدن اشتباهات خود است. در حالی که در دیدن اشتباهات دیگران بسیار تیزبین هستیم و هنوز اشتباه انجام نشده، ما آن را به دیگران متذکر می‌شویم. همین الان که به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم عادت‌های اشتباهی دارم که در چند سال گذشته همراه من بوده است اما انگار نه انگار که این کار اشتباه است با اینکه کلی هم نسبت به خود سخت‌گیر و حساس هم هستم. داشتم فکر می‌کردم که چرا تلاشی برای تغییر آنها نداشته‌ام. فکر می‌کنم به چند دلیل این اتفاقات افتاده است.

عادی و روتین بودن آن

برای اکثریت ما دوران زندگی به شکل یک بچه قورباغه شروع می‌شود. یک بچه قورباغه‌ که شناور درون آب چشمان خود را باز می‌کند. ما به مانند آن بچه قورباغه این رودخانه را انتخاب نکرده‌ایم. ما ناگهان بیدار شدیم و متوجه شدیم که در مسیری که توسط والدین، جامعه و محیطمان انتخاب شده است، قرار داریم و در حال حرکت به سمتی هستیم که آن را هم مسیر آب تعیین می‌کند.

شرایط رودخانه، روش شنا کردن و اهدافمان را مشخص می‌کند. کار ما در این جهان فکر کردن درباره مسیر رودخانه نیست بلکه کار ما موفقیت در این مسیر است و موفقیتی که از قبل توسط رودخانه برای ما تعریف شده است.

پس از مدتی مسیر رودخانه اکثریت ما، یک تالاب مشخص دارد؛ تالابی به نام دانشگاه. ما ممکن است تالاب مختلفی را انتخاب کنیم اما در کل تالاب‌های دانشگاهی آنقدرها هم تفاوت ندارند.

در آنجا ما آزادی بیشتری داریم؛ آزادی بیشتر برای تفکر درباره علاقه‌هایمان، آزادی بیشتر برای انتخاب روابط، آزادی بیشتر برای هر آنچه قبلا برایمان فیلترهای بیشتری داشت. کمی که بیشتر فکر می‌کنیم و نگاه می‌کنیم، نگاهمان به محیط اطراف تالاب می‌افتد. جایی که قرار است ادامه مسیر زندگیمان را در آنجا بگذرانیم.

بالاخره بعد از بیست و اندی سال زندگی و اتمام زندگی دانشگاهی ما به بیرون تالاب پرت می‌شویم و دنیای اطراف به ما می‌گوید که بروید و زندگی خود را بسازید. زندگی در دنیایی که شاید قواعدش را زیاد بلد نیستیم. در دانشگاه، ما مثل کارکنان دولتی بودیم که مدیری داشتیم که کارهایمان را گوشزد می‌کرد اما در اینجا هیچکس مدیر زندگیمان نیست. در مدرسه و دانشگاه دائم به ما می‌گفتند دانش‌اموز و دانشجوی خوبی باید باشی، این نمره‌ها را باید کسب کنی و ...

الان از دانشگاه خارج شده‌ایم و هدایت کننده‌ای دیگر برای ما وجود ندارد. معلمان، اساتید و مدیران ما رفته‌اند و ما کسی را برای راهنما بودن نداریم.

آشپز و سرآشپز بودن

شما هم سرتان شلوغ است؟

افراد زیادی در پاسخ به انجام ندادن کاری یک دلیل دارند. من سرم شلوغ است پس نمی­‌رسم این کار را انجام دهم. اکثر افراد دوست دارند با نشان دادن سرشلوغی ترحم دیگران را جلب کنند. اما افراد خودشان این وضعیت را انتخاب کرده­‌اند و اگر به کاری نمی­‌رسند به خاطر سر شلوغی نیست بلکه به خاطر این است که آن­‌ها انتخاب کرده‌­اند این کار را انجام ندهند و به کارهای دیگری بپردازند.

یکی از بزرگترین بهانه­‌هایی که برای انجام ندادن کارها می‌­آوریم نداشتن زمان کافی است. همه ما 24 ساعت زمان در شبانه‌­روز در اختیار داریم. با این حال افرادی مانند انیشتین، بیل گیتس، مارتین لوترکینگ با استفاده از همین زمان دستاوردهایی داشته­‌اند که به مراتب بزرگ­تر از دستاوردهای بسیاری افراد دیگر بوده است. تفاوت در نتیجه از قصد و توجه به دست می‌­آید. مسئله این نیست که این افراد وقت اضافی داشته­‌اند بلکه آن­‌ها وقت مورد نیازشان را ایجاد می­‌کردند. وقتی چیزی در زندگیتان به اولویت شما تبدیل می­‌شود، ناگریز خواهید بود که از چیزهای دیگر صرف‌­نظر کنید. اگر چیز بی­‌مصرفی در زندگی شما وجود دارد که زمانتان را تلف می­‌کند چرا اجازه می‌­دهید این اتفاق بیفتد؟ با دانستن این واقعیت که قرار نیست در طول روز ساعات اضافی داشته باشید چگونه می‌­توانید زمان مورد نیاز برای انجام دادن کارهای ضروری را ایجاد کنید.

راه حل:

گاهی انسان‌هایی را می‌بینی که میزان فروتنی و تواضع آنان برایت عجیب است. فردی که افراد زیادی را زیر بال و پر خودش گرفته است یا به افراد زیادی کمک می‌کند. افراد او را تحسین می‌کنند و جمله‌های محبت آمیزی به سوی او روانه می‌شود. جمله‌هایی مثل خدا خیرت دهد و ...

در کمال تعجب می‌بینی او نه تنها خوشحال نمی‌شود بلکه با مکثی پرمعنا جواب می‌دهد من کاری برای آن‌ها نکردم. من فقط زندگی این افراد را کمی بهبود بخشیده‌ام، کمی که آن‌ها شرایط زندگی کردن داشته باشند، کمی که یک مشکل را از دوششان برداشته باشم، کمی که یک ناراحتی را از میان خیل ناراحتی‌هایشان برداشته باشم.

تو بعد از شنیدن این حرفها به او نگاه می‌کنی و به این فکر می‌کنی میزان دهندگی یک آدم چقدر می‌تواند باشد، چقدر یک انسان می‌تواند دست‌گیر دیگران باشد. با اینکه این فرد در حال کمک کردن است اما  از کم بودن میزان کمکش ناراحت است. این فرد را دیگر نمی‌توانی در کنار دیگر انسان‌ها قرار دهی. افراد دهنده کسانی هستند که احساس می‌کنند چیزهایی دارند که می‌توانند به دیگران بدهند. این موضوع دهندگی می‌تواند انرژی، زمان، پول، کالا و ... باشد. بخشیدن ویژگی ذاتی آن‌ها محسوب می‌شود.

در سوی دیگر افراد گیرنده‌ای وجود دارند