۲۵ مطلب با موضوع «مدیریت» ثبت شده است.

شهیندخت خوارزمی را شاید بشناسید. شاید معروف‌ترین کتابی که ترجمه کرده موج سوم الوین تافلر باشد. زندگی جالبی دارد از ورودش به رشته پزشکی دانشگاه شیراز و سپس انصراف از تحصیل در پشت درب درس آناتومی. بعد هم کمی رشته‌های ریاضی، فیزیک و زبان را زخمی می‌کند و وقتی این علوم رضایتش را جلب نمی‌کند می‌رود به سمت رشته روان‌شناسی و ظاهرا اولین دانشجوی رشته روان‌شناسی دانشگاه پهلوی می‌شود. بعد هم برای ادامه تحصیل راهی خارج می‌شود و سپس برمی‌گردد. چند روز پیش داشتم در میان کارهایم متنی از ایشان را می‌خواندم که برایم جالب بود. پیش خودم گفتم بخشی از آن را در اینجا به یادگار بگذارم (البته بخشی که برای خیلی‌ها طولانی است).

هرگاه حال من و همسرم به خاطر وضعیت ایران و اوضاع نابسامان جهان خراب می‌شود، به سراغ فیلم یا مقاله‌ای می‌رویم دربارە آخرین دستاوردهای علم و تکنولوژی. فضای ذهنیمان به طرز غریبی بهتر می‌شود. آینده‌نگری مرهمی است بر این رنج جانکاه.

جامعە بشری

نیوتن جمله معروفی دارد که می‌گوید چون من روی شانه غول‌ها ایستادم جلوتر را دیدم و پیشرفت کردم. با توجه به سابقه علمی نیوتن از حرفش چنین استنباط شده است که منظور او از غول‌ها تحقیقات پیشین حوزه علم است. احتمالا او خواسته تلنگری به همکاران و افراد بزند تا توجه بیشتری به کارها و مطالعات علمی دیگران داشته باشند و خیلی به خودشان فقط تکیه نداشته باشند.

در این دنیایی که ما زندگی می‌کنیم شاید خیلی زیاد شنیده‌ایم که برای رشد کردن باید زیاد تلاش کرد اما شاید پیشرفت افراد بیشتر به میزان استفاده از علم و توانایی دیگران برگردد.

نقل کرده‌اند روزی کاترین بزرگ روسیه تصمیم گرفت تا برای دیدار از قلمرو تحت فرمانرواییش سفری به دانوب انجام دهد. گریگوری پوتمکین، وزیر اعظم ملکه می‌دانست که دیدن فقر و تنگدستی مردم منطقه خوشایند ملکه نخواهد بود، از اینرو وزیر اقدام به بنای روستاهایی ساختگی در سواحل رودخانه دانوب نمود و این روستاهای ساختگی را با دهقانانی که به زور مجبور شده بودند تا هلهله شادی سر دهند، پر نمود تا از این طریق وانمود کند که قلمرو تحت فرمانروایی ملکه در شرایط پیشرفت و رونق قرار دارد. از آن زمان به بعد، اصطلاح "دهکده پوتمکین"برای اشاره به ظاهر و نمای خارجی جذاب یا طراحی انجام شده بـه منظور پنهان نمودن حقیقت یا موقعیتی ناخوشایند مورد استفاده قرار می‌گیرد.

این حکایت نشان از تأکید بلامنازع بر لایه‌های ظاهری و غفلت از سایر لایه‌های عمیق‌تر واقعیت است. داشتم با خودم فکر می‌کردم

بودن رنگ در بازاریابی کمی علامت سوال ایجاد می‌کند اما با کمی مطالعه می‌توان متوجه شد که در بازاریابی رنگی به نام سبز وجود دارد. مفهوم بازاریابی سبز با توسعه پایدار در هم آمیخته شده است و سخت می‌توان این دو مفهوم را از هم تفکیک کرد. بازاریابی سبز یعنی بازاریابی محصولات و خدماتی که به محیط زیست آسیب نمی‌رساند و بسیاری اوقات به بهبود آن هم کمک می‌کند.

تعریف بالا مفهوم ساده‌ای است که از بازاریابی سبز ارائه شده است. کمی جدی‌تر اگر بحث را دنبال کنیم به آمیخته بازاریابی می‌رسیم که باید در بازاریابی سبز رعایت شود. در بخش اول آن محصول سبز یعنی محصول و خدمات ما آسیبی به محیط زیست نرساند و به توسعه پایدار هم کمک کند. ما محصولی را تولید می‌کنیم که به کاهش آلودگی و ضایعات کمک کند و قابل بازیافت می‌باشد.

قیمت سبز قیمتی است که باید دارای منطق خاصی برای ارزش‌گذاری باشد. یعنی به میزانی که قیمت تعیین شده است ارزش افزوده وجود داشته باشد و به میزان کارایی و کیفیت محصول یا خدمات، قیمت تعیین شود.

مکان سبز مکانی است که آسیبی به محیط زیست نرساند، مکان سبز شامل دو بخش است: در بخش داخلی مکان سبز باید محیطی باشد که کارکنان احساس آرامش در درون سازمان داشته باشند و محیطی دلنشین برای آنها فراهم شود و بحث ارگونومی تجهیزات رعایت شود. بخش خارجی هم به مکان‌های شرکت اشاره دارد که در جای مناسب و با مکان‌یابی مناسب ایجاد شده باشد و آسیبی برای محیط اطراف، همسایگان و منطقه نداشته باشد.

ترویج سبز به انتقال اطلاعات زیست محیطی که با فعالیت‌های شرکت مرتبط است، اشاره دارد. در ترویج سبز می‌توان سبک زندگی سبز را ترویج کرد و ارتباط محصولات و خدمات شرکت با مسئولیت‌های اجتماعی و محیط زیستی اشاره کرد.

در همه این موارد بحث توسعه پایدار باید رعایت شود. به عنوان مثال در مکان سبز اگر ساختمانی را احداث می‌کنیم که برای بازه زمانی خاصی کاربرد دارد باید این قابلیت را داشته باشد که با تغییر کاربری استفاده‌های دیگری از آن در زمان‌های آینده صورت بگیرد.

سبزشویی (green washing)

سبزشویی به این موضوع اشاره دارد

علوم عصب‌شناختی، چگونگی تصمیم‌گیری، خطاهای ذهنی از جمله موضوعاتی هستند که اکثر دوستانم علاقه دارند در وقت آزاد به مطالعه آن بپردازند. علوم شناختی  از آن رشته‌هایی که خواندنش بسیار جذاب به نظر می‌رسد.

حوزه علوم شناختی یا علوم ذهنی نحوه دریافت و استفاده از دانش و اطلاعات را در ذهن افراد بررسی می‌کند. بنا به تعریف هربرت الکساندر سایمون علوم شناختی یعنی مطالعه هوش و نظام‌های هوشمند با توجهی خاص به محاسبه رفتارهای هوشمندانه. این یعنی برای توسعه علوم شناختی ما نیاز به رشته‌های مختلفی مثل هوش مصنوعی، روانشناسی، فلسفه و ... داریم. در این بین سوگیری شناختی (cognitive biases) یکی از موضوعات مورد توجه است که در علوم شناختی به آن پرداخته می‌شود.

سوگیری شناختی (cognitive biases)

همه ما به اقتضای شرایط زندگیمان در معرض قضاوت و تصمیم‌گیری هستیم. خواه دانشجو باشیم یا استاد، خواه مدیر باشیم یا کارمند، خواه ثروتمند باشیم یا فقیر، خواه زن باشیم یا مرد و ... ذهن آدم مستعد بسیاری از انحرافات و سوگیری‌ها است. دانشمندان علوم ذهنی و شناختی به فرآیندهایی که در آن ذهن منحرف می‌شود و به جانبداری از قسمتی از واقعیت می‌پردازد، جهت‌گیری یا سوگیری ذهنی می‌گویند. در واقع خطاهایی هستند که به صورت نظام‌مند منجر به گرایش، باور و نگرشی غلط می‌شوند و در تصمیم‌گیری، استدلال، شناخت  و قضاوت ما تأثیر می‌گذارند.

به باور پژوهشگران، سوگیری ذهن الگویی نظام‌مند دارد که با رشد و تکامل سوگیری‌ها می‌تواند قضاوت نادرست و تفسیر غیرمنطقی از امور جهان داشته باشد. ما با شناخت بهتر جانبداری‌های ذهن خود می‌توانیم تصمیمات، قضاوت‌ها و دانش خود را بهبود ببخشیم. در این بین شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد آنچه خودآگاهی می‌نامیم روایتی بیش نیست. ذهن بهترین روایتی که خوشایند ما است را می‌سازد و ما آن روایت را خودآگاهی می‌پنداریم.

شناخت سوگیری‌های ذهنی چه فایده‌ای دارد؟

1-افزایش توان مدیریت زندگی روزمره

فهم سوگیری‌های شناختی نیازمند تفکر درباره مثال‌های واقعی در زندگی است. مطالعه و تفکر درباره شرایط متفاوتی که ما در آن اسیر ذهن خود می‌شویم به افزایش آگاهی و در نتیجه کنترل بیشتر در زندگی واقعی می‌انجامد. بگذارید از یک مثال واقعی برای روشن کردن قضیه استفاده کنم. وظیفه نفس کشیدن را می‌توان به مغز بسپاریم که بیشتر مواقع همین گونه است. در این حالت ما بدون اینکه متوجه باشیم نفس می‌کشیم. پس تنفس می‌شود پدیده‌ای ناخود آگاه. در عین حال هر لحظه‌ای که اراده کنیم می‌توانیم کنترل تنفس را در دست بگیریم و آن را تبدیل کنیم به پدیده‌ای خود آگاه. در این حالت می‌توانیم سرعتش را کم و زیاد یا آن را کوتاه و بلند کنیم و در یک کلام طعم قدرت اراده را بچشیم. آگاهی بیشتر از سوگیری‌های شناختی می‌تواند بسیاری از تصمیم‌ها، واکنش‌ها و قضاوت‌های ناخود آگاه را به سمت هدایت خودآگاه ببرد. به زبانی دیگر ذهن اسیر ما خواهد بود نه ما اسیر ذهن.

2- بهینه‌سازی فرایند تصمیم‌گیری

هر چه بیشتر درباره خطاهای ذهن بدانیم، کمتر اسیر خطاهایش می‌شویم و روند تصمیم گیری منطقی‌تر می‌شود. به علاوه در هر تصمیم و انتخاب زوایایی بررسی می‌شود که شاید ذهن پیش‌تر آن‌ها را نمی‌دیده است.

3- افزایش درک ارتباط بین نسلی

هر چه بیشتر درباره جانبداری‌های ذهن بدانیم، بهتر می‌توانیم شرایط ذهنی انسان‌ها در موقعیت‌های مختلف را درک کنیم. سن و سال عامل مهمی در شکل‌گیری با رهایی از برخی از سوگیری‌های شناختی‌اند. مثلا برخی سوگیری‌های شناختی با بالا رفتن سن و سال تقویت و برخی به واسطه تجربه کمرنگ می‌شوند. آگاهی در این باب گفتگوی همدلانه و درک بیشتری را در افراد با وجود تفاوت سن فراهم می‌کند.

4- ابزار خودشناسی

سوگیری شناختی همیشه بد نیست. بسیاری از آنان ریشه تکاملی دارند. به بیان دیگر تکامل مغز به گونه‌ای بوده تا با سوگیری شناختی به محاسبه سود و زیان بپردازد و با تشخیص تهدیدها و فرصت ها واکنشی مناسب و سریع نشان دهد. تصمیم‌گیری فرایندی پیچیده و دشوار است. شناخت سوگیری‌های شناختی، درک عملکرد ذهن را افزایش می‌دهد.

5- درک بهتر اخبار و اطلاعات

شناخت جانبداری‌های ذهن به درک بهتر اخبار دریافتی یاری می‌رساند. پیشرفت فناوری و گسترش رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی باعث شده هر روز حجم وسیعی از اخبار و اطلاعات را دریافت کنیم. تشخیص اخبار درست از نادرست و در پیام‌های پنهان نیازمند آگاهی بالاتر از ساز و کارهای ذهنی است. هر چه بیشتر درباره سوگیری‌های شناختی بدانیم، کمتر احتمال دارد در تحلیل اطلاعات دچار خطا شویم و بالطبع احتمال قضاوت و واکنش غلط نیز پایین می‌آید.

6- تقویت آزاداندیشی

تعصب مانع آزاداندیشی است. هر چه بیشتر درباره آن بدانیم کمتر اسیر سوگیری‌های شناختی می‌شویم. رهایی از جانبداری‌های ذهن به تفکر باز می‌انجامد و منجر به تقویت آزاداندیشی نیز می‌شود.

سوگیری لنگر انداختن (Anchoring Effect)

لطفا بدون اینکه از جایی نگاه کنید به این دو سؤال بیندیشید: به نظر شما جمعیت آرژانتین از ۶۴ میلیون نفر بیشتر است یا کمتر؟ بسیار خب، حالا حدس می‌زنید حدودا چند نفر در آرژانتین زندگی می‌کنند؟ لطفا پاسخ را پیش خودتان نگه دارید. لنگر انداختن

ورزشکاران، گلادیاتورهای امروزی هستند. حتی زمانی که هیچ تماشاگری وجود ندارد آنها با پشتکار کار می‌کنند و الهام‌بخش همه هستند تا رویاهای خود را تحقق بخشند و به دنبال بزرگی کردن و سرافرازی هستند. با این وجود، ورزشکاران همیشه پیروز نیستند؛ ورزشکاران واقعا بزرگ ویژگی‌هایی دارند که آن‌ها را از رقابت جدا می‌کند و به آن‌ها اجازه می‌دهد تا فراتر از همه انتظارات موفق باشند.

محیط کسب‌وکار شبیه به ورزش است. به هر حال ورزش می‌تواند یک کسب‌وکار بزرگ باشد. بنابراین صاحبان کسب‌وکار چگونه می‌توانند از ورزشکاران موفق یاد بگیرند؟ چه ویژگی‌هایی می‌تواند به صاحبان کسب‌وکار در دستیابی به موفقیت در یک بازار بسیار رقابتی کمک کند؟ در این مقاله به دنبال خلاصه کردن پنج ویژگی برتر از ورزشکاران بسیار موفق هستیم که می‌تواند توسط صاحبان کسب‌وکاری که می‌خواهند سرافراز باشند، دنبال شود.

انگیزه قوی برای موفقیت

رایان وستوود مدیر عامل شرکت سیمپلاس می‌باشد که فعال در فروش پلاتین است. او کارآفرینی با تجربه و همچنین نویسنده کتاب‌های پرفروش و سخنران معروف در کارآفرینی است. او در مقاله زیر به این موضوع می‌پردازد که چرا استفاده از کارکنانی که سابقه ورزشی دارند برای یک سازمان می‌تواند مفید واقع شود.

به سختی می‌توان موفقیت‌های الهام‌بخش ورزشکاران نخبه جهان را به رسمیت نشناخت. شجاعت، تمرکز، راهبری شخصی و یک چشم‌انداز مناسب از پیروزی، اساس هر داستان موفقیت است. به عنوان یک کارآفرین، باید به این نکته توجه کرد که ویژگی‌های شخصیتی یک ورزشکار المپیک که طی سال‌ها آموزش رشد می‌کند می‌تواند از مهارت‌های مورد نظر شرکت‌های پیشرو امروزی نیز باشد.

زمانی که دیدگاه شرکت شما شامل یک فرهنگ کار مثبت، سازنده، با انگیزه، حامی و پشتیبان است توجه خود را باید روی افرادی متمرکز کنید که تا حد زیادی تجربه پیمودن یک مسیر متمرکز را داشته‌اند. در اینجا پنج دلیل وجود دارد که چرا استخدام افراد با سابقه ورزشی یک حرکت پیروزی بخش برای شرکت شما می‌تواند باشد.

1- ورزشکاران دارای انضباط شخصی هستند

تصمیم یک ورزشکار برای خروج از رختخواب و یا ماندن در رختخواب برای 5 ساعت تمرین کردن یک انتخاب شخصی است. اما ورزشکاران ارتباط مستقیمی بین منظم رفت و آمد کردن در ابتدا می‌بینند و این چیزی است که آن‌ها را با انگیزه نگه می‌دارد. ورزشکاران قبلا با حفظ توازن تمرین و استراحت هماهنگ هستند. آنچه کارفرما نیاز دارد یک کارمند مولد و با انگیزه است که مفهوم مدیریت زمان در زندگیش کاربرد داشته است.

2-  مفهوم کار تیمی را تا حدی درک می‌کنند

فرافکنی به معنی خوی و خصلت‌های خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن و تعارض‌ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن تعریف شده است. به عنوان مثال شاید شما هم افرادی دیده‌اید که در شغل خود از زیر کار فرار می‌کنند، مسئولیت خود را درست انجام نمی‌دهند اما در جمع‌های مختلف از منتقدان اصلی بی‌مسئولیتی دیگران و دولت هستند. به نوعی واژه فرافکنی به ضرب‌المثل معروف کافر همه را به کیش خود پندارد برمی‌گردد. فرد چاپلوسی را تصور کنید که دائم در حال خم و راست شدن جلوی مدیرانش است اما زمانی که یک نفر دیگر برای کاری پیش مدیریت می‌رود سریع برچسب چاپلوسی را به آن فرد می‌زند.

آیا در مدیریت هم فرافکنی صورت می‌گیرد؟

مدیران و کارمندانی وجود دارند که هر اتفاق ناخوشایندی در حوزه مسئولیتشان پیش می‌آید آن را به عوامل محیطی ارجاع می‌دهند. حرفهایی از جنس در این کشور نمی‌گذارند کار درست انجام شود. با این حقوقی که به من می‌دهند انتظار دارند کارشان را سرموقع و باکیفیت انجام دهم یا موارد دیگری که به اصطلاح افراد دلیل‌تراشی انجام می‌دهند. معمولا مکانیزم‌های فرافکنی در مدیریت به چند صورت انجام می‌گیرد:

1- تحریف:

تصور کنید می‌توانید بین الماس و بطری آب یکی را انتخاب کنید. کدام را انتخاب می‌کنید؟ به طور واضح الماس باارزش‌تر است و انتخاب آن معقولانه‌تر به نظر می‌رسد. اگر چه آب برای بقای انسان بیشتر از الماس مفید است، اما الماس‌ها قیمت بیشتری در بازار دارند. ما در طول زندگی بسیار آب مصرف می‌کنیم، به دلیل همین موضوع ارزش آن پایین محسوب می‌شود. موضوع ساده است، آب فراوان است و الماس کم است و چیزهایی که کمیاب‌ترند ارزش بالاتری برای ما دارند.

اما حال تصور کنید در یک بیابان، سرگردان و بدون نوشیدنی و مواد غذایی هستید. حال از بین الماس و آب کدام را انتخاب می‌کنید. انتخاب شما فرق کرده است. چرا؟ الماس همچنان باارزشتر و کمیابتر است اما این به خاطر پارادوکس ارزش است. این پارادوکس را با آدام اسمیت می‌شناسند. اگرچه قبل از آن افلاطون و جان لاک هم سعی در توضیح این موضوع داشتند.

این اصل به ما می‌گوید تعریف ارزش به سادگی آن چیزی که به نظر می‌رسد نیست. ما در شرایط عادی به ارزش یک شی فکر می‌کنیم اما در شرایط حیاتی چیزی که ارزش بیشتری پیدا می‌کند ارزش مصرفی می‌باشد. ما در اینجا به هزینه فرصت توجه داریم، یعنی چیزی که در صورت انتخاب نکردن مورد دیگر از دست خواهیم داد. به عنوان مثال الماس چه ارزشی دارد وقتی نتوانیم از بیابان جان سالم بدر ببریم.

این موضوع فقط برای نیازهای حیاتی مثل آب نیست و در مورد بیشتر چیزها صدق می‌کند. زمانی که از چیزی بیشتر استفاده می‌کنید. به همان اندازه مفید بودن آن برای شما کمتر می‌شود. بیشترین غذایی را که دوست دارید انتخاب می‌کنید. با ذوق و شوق دو سه عدد آن را می‌خورید اما چهار و پنجمین عدد ممکن است دل شما را بزند. این موضوع به خاطر مفهوم مطلوبیت است.

ارزش محصولات به زمان، مکان، نیازهای فردی و شرایط بستگی دارد. شرایطی که در آن ممکن است کالایی ارزنده به زباله‌ای بی‌ارزش تبدیل شود. تمایلات و احساسات ما به شدت تحت تاثیر جهان اطراف قرار دارد. بنابراین آرزوها و رویاهای ما می‌توانند با مهاجرت از یک شهر به محیطی جدید تغییر کنند. منگر در این باره معتقد است ارزش به طور کامل ذهنی است. ارزش محصول در توانایی او در برآوردن نیازهای انسانی یافت می‌شود و ارزش واقعی بستگی به مطلوبیت محصول در حداقل استفاده دارد.

پارادوکس ارزش

پیش از اجرای هر گونه تغییر باید واکنش افراد درگیر در تغییر را پیش بینی کرد. مثلا اگر قرار است در سازمان تغییراتی انجام شود باید واکنش کارکنان را پیش بینی کرد. در یک خانواده وقتی پدر تصمیم به تغییر شغل دارد با پیش‌بینی واکنش اعضای خانواده می‌تواند بهتر اعضای خانواده را متقاعد به این تغییر کند. سه متغیر معمولا به شما کمک می‌کند که متوجه شوید افراد درگیر در تغییر تمایل چندانی به تغییر ندارند. این سه مولفه عبارتند از: