9 آگوست برای همه افرادی که عاشقانه کتابها را دوست دارند روز خاصی است. یک روز خاص برای همه افرادی که از خواندن لذت میبرند. در این روز قرار است دوستداران کتاب گوشیهای هوشمند خود را کنار بگذارند و کتابی به دست گیرند و در آن غرق شوند. قرار است از هر چیزی که باعث حواسپرتی میشود فاصله گرفته شود و افراد فقط به کتابها عشق خود را نشان دهند. این عشق را میتوانند با خواندن کتاب، نوشتن کتاب، قرض و هدیه دادن کتاب، خرید کتاب، مرتب کردن کتابخانه و ... نشان دهند.
داییم چند مدت پیش کشته شد. دایی که تعداد دیدنش به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید. همیشه فقط میشنیدیم که سرمایهدار بزرگی است و پول از پارویش بالا میرود یا به قول خواهرها و برادرهایش اول سرمایهدار استان بوده است. به قدری هم را نمیشناختیم که در خیابان اگر هم را میدیدیم محال بود هم را بشناسیم. ظاهرا در یکی از واپسین روزهای 1399 در یکی از خانههای لوکسش بوده که افرادی آمدهاند و خودش و همسرش را کشتهاند و خانه را هم به آتش کشیدند. دایی کوچکم میگفت اینقدر تیر بر بدنش خالی کرده بودند که معلوم بود دشمنی عمیقی در کار بوده است.
الان نمیخواهم راجع
مدتی پیش داشتم متنی ترجمه میکردم که در میان آن به گفتگوی دو شخصیت رسیدم که برای من کمی نامفهوم بود. ظاهرا مکالمه برگرفته شده از یک رمان بود و به خاطر همین تصمیم گرفتم که سرچی کنم تا فضای رمان را ببینم و متن را بهتر متوجه شوم. دیالوگها از کتاب یاغی بود که بعدش متوجه شدم کتاب دوم یک مجموعه سه جلدی است. نام کتابها به ترتیب ناهمتا (divergent)، یاغی (Insurgent) و همپیمان (Allegiant) بود. ترجمه ناهمتا و یاغی به نظرم خیلی حرفهای انتخاب شده است ولی با همپیمان زیاد ارتباط برقرار نمیکنم اما خیلی کلمه بهتری هم برایش پیدا نمیکنم. داستان کتاب برایم جالب بود و بیشتر راجبش خواندم. متوجه شدم که فیلم هر کتاب هم ساخته شده است.
من هم که این روزها فیلم درمانی کم و بیش میکنم و الان تنها چیزی است که میتواند کمی من را از محیط و دغدغهها جدا کند و حالم را بهتر کند. قبلا موسیقی و فوتبال هم شاید این توانایی را داشتند ولی مدتی میشود که آن توانمندی گذشته خود را از دست دادهاند. راستش فیلمی که برگرفته شده از کتاب باشد اعتماد بیشتری میتوانم به آن داشته باشم. همیشه قبلش سعی میکنم اگر فرصتی باشد کتاب را هم کمی برانداز کنم ولی راستش این روزها اینقدر متن انگلیسی از سر و کلهام بالا میرود که دیگر حوصله خواندن یک رمان انگلیسی ندارم. البته کمی با کتاب بازی کردم و صفحاتش را بالا و پایین کردم ولی فکر میکنم کارم شبیه اسکیمینگ با درجه هزار بود.
ظاهرا کتاب ابتدا بر پایه شخصیت توبیاس نوشته شده اما
پیش نوشت: در سال 99 نه چندان مبارک فکر میکنم 11 کتاب موفق شدم بخوانم که دو کتاب در حوزه توسعه فردی، دو کتاب در حوزه محتوا و هفت کتاب در حوزه آیندهپژوهی بود. فکر کنم خیلی مشخص به سمت رساله دکتری غش کردهام و بر انتخابهایم خیلی تاثیر گذاشته است. در بین این کتابهای آیندهپژوهی کتابی بود به نام همیشه یک جایگزین وجود دارد. همان صفحات ابتدا را که خواندم متوجه شدم به درد کار من نمیخورد اما راستش اینقدر روان و جذاب بود که نتوانستم از کنارش بگذرم.
ادامه پیش نوشت: هر صفحهاش را که میخواندم به این فکر میکردم اگر قبل از سن ورود به دانشگاه این کتاب را داشتم اتفاقهای خیلی بهتری برایم میافتاد. کتاب بیشتر مربوط به ساختن آینده شخصی بود و چهار شخصیت در کتاب حضور داشتند که نگران از آینده خویش به کمک مربی خود سعی میکردند وضعیتهای احتمالی خود را بهتر ببینند. اما بخشی که الان میخواهم در موردش صحبت کنم موضوع تقویت خلاقیت است که در اواخر کتاب مطرح شده بود.
اول اینکه اگر کسی به من بگوید خلاقیت ذاتی نیست و کاملا قابل یادگیری است اولین فکری که به سرم میزند
راستش راجع به مطلب دیگری میخواستم بنویسم اما روز جهانی کتاب و حق مولف (3 اردیبهشت) باعث شد که از خیر نوشتن آن مطلب بگذرم و کمی راجع به کتاب و کتابخوانی صحبت کنم.
کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است و این باعث شده است که کتابخوانها خیلی زود بالغ بشوند و از سنشان بیشتر بفهمند. کتابخوانهای واقعی آدمهای دوست داشتنی هستند. آنها چیزهایی دیدهاند که غیر کتابخوانها امکان ندارد از آن سر دربیاورند. مرگ انسانهایی را در داستانها تجربه کردهاند که برایشان بسیار عزیز بوده است. دهها خودکشی در جلوی چشمشان اتفاق افتاده است. آنها رنج دیگران را با تمام پوست و گوشت خود درک میکنند، آنها یاد گرفتهاند که در ناخوشایند ترین اتفاقات زندگی هم میتوان صبور بود.
آنها میدانند که زن بودن چگونه است و مردها را بهتر از خودشان درک میکنند. آنها همانهایی هستند که احساسات زن و دلیل رفتارهای به ظاهر عجیب زن را درک میکنند، آنها راجع به زنها مطالعه نکردهاند که سمینار پرفروشی داشته باشند یا برای خود مخاطبی جمع کنند. آنها همانهایی هستند که اشکهای نیامده یک مرد را میبینند، زمین خوردن و شکست یک مرد را میشناسند، شرمندگی مرد را از نگاهش میفهمند.
آنها میتوانند بدون اینکه در ماجرایی دخیل باشند، دنیا را در چارچوب دیگری ببینند. آنها زود از کوره در نمیروند، به حرفهای پشت سرشان خیلی اوقات با تبسم جواب میدهند. بدون اینکه عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت میبرند.
خلاصه کنم
از ابوالفضل بیهقی نقل است که هیچ کتابی نیست که به یکبار خواندن نیارزد یا هر کتابی به یکبار خواندن میارزد. اما همه ما به تجربه دریافتهایم که بسیاری از کتابها به یکبار خواندن نمیارزد حتی برخی کتابها ارزش ورق زدن هم ندارند. در شرایط بالعکس برخی کتابها هم هستند که همیشه و همه وقت میتوان و باید آنها را خواند. ارزش این کتابها اگر با تکرار خواندن افزوده نشود، کاسته هم نمیشود.
امروز ما با پدیدهای به نام انفجار مطبوعات و اطلاعات روبهرو هستیم. با تولید انبوه کتاب نه فقط خواندن کتاب بلکه خرید کتاب هم دشوار شده است. فراوانی و تولید انفجارگونه کتاب از یکسو برای کتابدوستان و کتاببازان و عاشقان کتاب ناخوشایند است و از سوی دیگر باعث تشویش خاطر آنان است که نمیدانند تکلیفشان با این همه کتاب چیست.
اصلا چرا باید کتاب خواند؟
اول اینکه به کمک کتاب میتوانیم با پیشینه فرهنگی بشر و علوم آن آشنا شویم. دوم اینکه کتاب میتواند دورافتادگی و شکاف جغرافیایی و تاریخی بین ما و افراد معاصر دیگر را پر کند.
چقدر باید کتاب خواند؟
در زمان نمایشگاه کتاب بود که مطلبی با عنوان کتاب و کتابخوانی و هنر کتاب نخواندن منتشر کردم که مورد استقبال قرار گرفت و حال تصمیم گرفتم متن کاملتری از آن را منتشر کنم. این متن متعلق به کتاب جهان و تأملات یک فیلسوف شوپنهاور است. او در باب مطالعه کتاب و هنر نخواندن کتاب چنین میگوید:
به دست گرفتن کتاب برای دور کردن افکار شخصی مثل صرف نظر کردن از طبیعت برای تماشای موزه گیاهان خشکیده یا تماشای منظرهای حکاکی شده بر بشقابی مسی است.
هنگامی که مطالعه میکنیم، شخص دیگری به جای ما فکر میکند. ما فقط جریان ذهنی او را تکرار میکنیم و بخش اعظم تفکر به جای ما انجام شده است. بنابراین گاه اتفاق میافتد که شخصی که فراوان یعنی تقریباً تمام روز را مطالعه میکند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر میدهد. او به تدریج توان خوداندیشی را از دست میدهد؛ همچون شخصی که همواره سواری میکند و عاقبت راه رفتن را از یاد میبرد.
مطالعه بیش از حد این اتفاق را برای افراد رقم میزند؛ آنها را خرفت میکند. زیرا
در کتاب چرا عقب افتادهایم علی محمد ایزدی نقل شده است:
در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم. بچهای بسیار شلوغ میکرد. خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم.
ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفتهای. به او گفتهای شکلات میخرم ولی نخریدی!!! با کمال تعجب بازداشت شدم!! در بازداشتگاه چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!!! آنها با نگاه عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامهام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!! آنها گدای یک بسته شکلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند!!!
داشتم فکر میکردم که اگر ما در یک کشور دیگر به دنیا میآمدیم چه سرنوشتی داشتیم. چقدر با شخصیت حال حاضرمان تفاوت داشتیم.
کتاب خواندن مثل شمشیر دو لبه است. همان قدر که خوب است میتواند انسان را از هر چه کتاب است زده کند و اعتمادتان به هر چه کتاب است را میتواند خدشهدار کند. هر کس باید یک روز بنشیند محاسبه کند که چقدر کتاب خوانده است که ارزشی برایش نداشته است. در واقع هزینهای کردهایم که برایمان فایده نداشته است. شاید شما هم مثل خیلی از انسانها بگویید نه به هر حال خواندن هر کتابی یکسری مزایا دارد. نمیدانم ولی برای من در زندگی هیچ چیز نمیتواند ارزش وقت و زمانی که برایم از دست رفته است را داشته باشد و البته برایم دستاورد خوبی هم نداشته است.
در حال حاضر میلیونها کتاب در جهان وجود دارد که قاعدتا ما در زمان محدود زندگی خود قادر به خواندن آنها نیستیم پس بهتر است برای خواندن کتاب و انتخاب کتاب هم خوب زمان بگذاریم، فکر کنیم و مطالعه و کتابخوانی خود را هدفمند کنیم.
بخاطر ارزشی که زمانمان دارد باید بدانیم برای چه کتابهایی باید هزینه کنیم و زمانمان را برای چه کتابهایی بگذاریم. اولین نکتهای که قبل از این سوال میخواهم بیان کنم این است
نوشته زیر در باب اهمیت اوقات فراغت از کتاب کارلا هندرسون است. یکی متخصصین در زمینه اوقات فراغت که سالهاست در این زمینه فعال می باشد.
اگر مردم مکانی را برای بازی کردن نداشته باشند و سازمان هایی مانند دولت فضاهایی را برای تفریح و سرگرمی تعیین نکند، دنیا محل دلتنگ کننده ای خواهد بود. اگر فرصتی برای فراغت و تفریح وجود نداشته باشد، جهان کاملا متفاوت خواهد بود. زندگی چگونه خواهد بود اگر هیچکس اوقات فراغت یا وقت ازاد نداشته باشد؟ مردم در تمام طول روز مشغول کار کردن باشند، از زمانی که مادران از خواب بیدار می شوند و در هر ثانیه از زندگی خود مشغول تمیز کردن خانه و مراقبت از فرزندان باشند؟ کودکان باید به درس خواندن و انجام کارهای روزمره خود بپردازند، بدون اینکه بازی کنند، مردم هرگز خود را از کار بازنشسته نکنند، دانشجویان نتوانند به تماشای رویدادهای ورزشی مورد علاقه خود بپردازند یا اینکه به تماشای کنسرت بروند. فناوری فقط برای کار و نه برای امور اجتماعی استفاده می شود و تولیدکنندگان تجهیزات امادگی جسمانی کار نکنند و هیچ سینما و مجتمع ورزشی وجود نداشته باشد. اگر مردم وقت ازاد داشته باشند و هیچ مکان تفریحی یا فرصتی نباشد زندگی نابود می شود. اگر پارک، تفریح، ورزش، هنر یا فرصت هایی در فضای باز وجود نمی داشت، مردم جایی را برای استراحت در خارج از خانه های خود و کودکان هیچ زمینی برای بازی نداشتند. مناطقی برای تفریح در دسترس نبود. هیچ فعالیت فوق برنامه ای وجود نمی داشت، ورزش جوانان، تنیس، فوتبال و سایر تیم های لیگی هم وجود نداشت. در این شرایط کودکان کجا شنا کردن را یاد می گرفتند؟ موسسه سالمندان وجود نمی داشت و خانواده ها در تعطیلات برای دیدن عجایب طبیعت به کجا می رفتند؟ نوازندگان هیچ جایی برای نواختن نداشتند، هنر ممکن بود در دسترس عموم نباشد و مردم بخاطر کمبود فضا برای ورزش کردن، چاق و تنبل تر می شدند. بدون فراغت و تفریح، دنیای ما یک مکان کاملاً متفاوت بود.