فکر می‌کنم برخی از شما هم مثل من یک دوست فیلم‌باز داشته باشید که هر از مدتی که شما را می‌بیند، چند فیلم در ذهنش باشد که انگار برای شما ساخته شده است و با هیجان شما را دعوت به دیدن این فیلم‌ها کند.

به شخصه هر چند اکثر اوقات آنها را با دیر دیدن ناامید می‌کنم اما واقعا چیزهایی که معرفی می‌کنند را سعی می‌کنم که ببینم. خلاصه اینکه حالا درست است که من دوستی ندارم که لواسان را به نامم بزند ولی از این مدل دوستان فیلم‌باز چندتایی دارم و اگر شما از این دوستان ندارید به من ارتباطی ندارد:)

فیلم می‌توانی مرا ببخشی

راستش این فیلم را دوست داشتم. داستان زندگی لی ایزریل به اندازه‌ای به نظرم جالب است که فیلمی براساس زندگی او برای مخاطبان جذاب از آب درآید. داستان نویسنده‌ای که دارد در میان جامعه‌ای دست و پا می‌زند که دیگر برای آثار عمیق ارزشی قائل نمی‌شود. در اینجا آدم چکار می‌تواند بکند؟ در جامعه‌ای که آدم‌هایش بیشتر به این علاقه دارند تا بدانند فلان فرد مشهور با چه کسانی رابطه داشته است، چه گرایش جنسی داشته است و یا اینکه چه جملات رکیکی را در فلان زمان به کار برده است.

اگر او بر روی ارزش‌هایش ایستادگی کند احتمالا باید تاوان‌های سنگینی دهد و شاید در این راه از بی پولی بی‌خانه شود و بمیرد. در سمت دیگر او می‌تواند خود را سطحی کند تا نامش در بین افراد جامعه مطرح شود و درآمد خوبی به جیب بزند. راه سومی هم می‌تواند وجود داشته باشد اینکه از جامعه خود انتقام بگیرد و این نگاه سطحی‌گرایانه را سخره کند.

شخصیت ایزریل برایم جالب بود. او یک فرد دائم‌الخمر و بی‌ادب و بداخلاق و اجتماع گریز است که برای اکثر افراد ارزشی قائل نیست. فردی که گاهی اوقات بوی تعفن از خودش و ویژگی‌های اخلاقیش بلند می‌شود. حتی درون خانه‌ای زندگی می‌کند که از بوی تعفن خفه‌کننده است. در سوی دیگر او گاهی می‌تواند طناز باشد و از هم‌نشینی با برخی افراد لذت ببرد، برای گربه‌ای که دوست دارد هر کاری می‌تواند انجام دهد. حتی برخی اوقات در رفاقت چیزی کم نگذارد و در سخت‌ترین شرایط هر کاری که می‌تواند برای دوستش انجام دهد.

مبارزه فردی که به خاطر ارزش‌ها و فردیتی که دارد بارها تحقیر می‌شود، ناامید می‌شود و کم می آورد اما سعی می‌کند ادامه دهد. به نظرم افراد زیادی در جامعه وجود دارند که هنوز که هنوز است سعی می‌کنند همرنگ جماعت نشوند، روی باورهای خود ایستادگی کنند و در شرایط سخت دست و پا بزنند.

فیلم کلمات (The words)

راستش این فیلم از یک سری جهات تقریبا با فیلم "می‌توانی مرا ببخشی" شباهت دارد. البته به نظرم تفاوت بزرگش این است که این فیلم می‌توانست خیلی بهتر ارائه شود. داستان‌های فیلم خیلی پتانسیل بهتری برای شخصیت‌پردازی و روایت بهتر داشتند. این فیلم داستان نویسنده‌ای است که کتاب پرفروشی به نام کلمات نوشته است و در جمعی ظاهرا فرهیخته داستان کتابش را روایت می‌کند.

داستان کتاب هم زندگی یک نویسنده را روایت می‌کند که در حال تلاش برای دست و پا کردن نامی برای خود است. او شبانه‌روز تلاش می‌کند تا کتاب خوبی بنویسد اما پدرش کارش را نامیدکننده می‌داند و او را به بی‌مسئولیتی متهم می‌کند. ناشرها هم به او بهایی نمی‌دهند و خیلی واضح به او می‌گویند که کتابش با یک نویسنده گمنام هیچ بازاری برایش وجود ندارد. متاسفانه او در راهی قدم گذاشته است که یک شبه اتفاق خاصی برایش رخ نمی‌دهد.

در شرایط ناامیدکننده خود با دست نوشته‌هایی روبه‌رو می‌شود که کلماتش هوش از سرش می‌برد. تردید وجودش را فرا می‌گیرد. یک راه ساده برای معروف شدن پیدا می‌شود. فارغ از کلیت فیلم باید بگویم که شخصیت پیرمرد فیلم را خیلی دوست داشتم. خودش، عصبانیتش، احوالاتش و رفتارهایش و تمام چیزی که نشان می‌دهد.

فیلم معضل اجتماعی

در این سال‌ها سعیم بر این بوده که زیاد اهل شبکه‌های اجتماعی نباشم و فکر می‌کنم به نسبت میانگین جامعه هم زیاد اهل شبکه‌های اجتماعی نبودم. البته محدودیت‌های زیادی برای استفاده از آنها دارم و از زمانی که یادم می‌آید پیام‌هایم در این شبکه‌ها مسکوت بوده است. ولی می‌خواهم بگویم برای یکی مثل من که زیاد درگیر این شبکه‌ها نبودم، این فیلم مانند پتکی محکم بر تمام وجودم و تمام افکاراتم در این زمینه بود.

درواقع ما با یک جامعه خسته روبه‌رو هستیم که حوصله عمیق شدن ندارد. یک چیزی باید باشد که او را سرگرم کند و وقتی که در اختیار دارد را به شکلی قابل تحمل کند. یک چیزی باشد که بتواند شکست‌ها و خودخوری‌های روزمره‌اش را با آن کمی التیام دهد و فراموش کند. بعد از مدتی تصورش خیلی راحت است که شبکه‌های اجتماعی علایق ما را حتی از خودمان بهتر بشناسند و بدانند چطور می‌تواند احساسات ما را درگیر کنند؛ حتی چیزهایی که خودمان بارها در وجودمان سانسور کرده‌ایم.

راستش در حال حاضر حتی در مورد استفاده از موجود موثری مانند گوگل هم گاهی اوقات تردید تمام وجودم را فرا می‌گیرد و به جایگزین‌ها فکر می‌کنم. فکر می‌کنم دیدن این فیلم واجب است. زمان زیادی از دیدن این فیلم می‌گذرد اما هنوز برخی صحبت‌ها و دیالوگ‌های فیلم از جلوی صورتم رد می‌شود. از جهاتی این فیلم یاد فیلم دایره را هم برایم تداعی می‌کرد.

بالا را نگاه نکن

شاید اولین چیزی که در مورد این فیلم به ذهنم می‌آید این باشد که دیدن دی‌کاپریو در نقش یک استاد دانشگاه اتوکشیده برای من جالب بود که به نسبت فیلمی مانند تلقین پیشرفت محسوسی در بازی کردن چنین نقش‌هایی داشته است. داستان از این قرار است که شهاب سنگی از آسمان قرار است شش ماه و چهارده روز بعد بر فرق سر زمین فرود آید و این را یک دانشجوی دکتری نجوم دانشگاه میشیگان در زمان بررسی پروژه‌اش و در حالی که اهنگ رپ گوش می‌کند، کشف می‌کند.

در این حال و هوا حدس می‌زنید مهمترین اخبار آن روزها چیست؟ راجع به صلاحیت یا عدم صلاحیت یک عضو فلان کنگره، رابطه دو سلبریتی با یکدیگر، آمدن فلان موبایل جدید به بازار و احتمالا همان چیزهایی که همین الان هم به وفور در سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی مختلف می‌توانید ببینید. همین الان مگر ما به مسائل مهمی مانند گرم شدن زمین، آلودگی فزاینده محیط زیست، کمبود آب، نابودی جنگل‌ها و زیستگاه‌ها، بحران‌های مختلف اجتماعی و اقتصادی چقدر توجه می‌کنیم. واقعا چرا توجه نمی‌شود؟ اگر بخواهیم خیلی ساده و یک خطی فکر کنیم باید گفت چون برای یکسری ازما بهتران این ندیدن‌ها سود هنگفتی دارد. روندهایی که شاید یک زمانی برسد که قدرت مقابله با آن را دیگر نداشته باشیم.

به هر حال کافی است به افزایش تدریجی سطح آب دریاها به دلیل ذوب یخ‌های قطبی نگاه کنید یا به میانگین دمای خاورمیانه گوشه چشمی بیندازید که از سال 1990 به میزان 1.5 درجه سانتیگراد افزایش یافته است که بیش از دو برابر میانگین جهانی است. دیدن روندهای این مسائل خیلی راحت آینده را نشان خواهد داد. نکته  این است که برخلاف نام فیلم نگاه کنیم و ببینیم چقدر در این مسائل خود ما دخیل هستیم؟

نکته جالب‌تری که گاهی اوقات ذهن من را درگیر می‌کند، می‌دانید چیست؟ اینکه افراد بانفوذتر، ثروتمندتر یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذارید در تشدید این روندها و سیکل‌های منفی تاثیرگذارترند. اما آیا آنها که مثلا برای مقابله با تغییرات اقلیمی یا هر چیز دیگر منفی دور هم جمع می‌شوند یا کنفرانس برگزار می‌کنند بعد از تمام شدن جلسه و پاره کردن تارهای صوتی خود حاضرند اسپیلیت هتل‌های سوپرلوکس خود را فقط برای نیم ساعت خاموش کنند.

نمی‌دانم فکر کنم بهتر است که به فیلم برگردیم. پرفسور میندی داستان نمی‌تواند مباحث علمی را ساده توضیح دهد و خب حق هم دارد چرا که باید مسئله‌ای که بر پایه محاسبات ریاضی است را بدون ریاضی و فکت‌های علمی توضیح دهد. مردم جامعه و حتی بالاترین مقام کشور هم قاعدتا حوصله شنیدن حرف‌های پیچیده او را ندارند. اگر شخصی مثل رئیس جمهور حوصله داشته باشد هم باید بنشیند بررسی کند و ببیند این پدیده چه تاثیری روی موضع و قدرت سیاسی او خواهد گذاشت.

افرادی مثل دکتر میندی چکار می‌توانند بکنند آیا باید سکوت کنند و همرنگ افراد بالادست جامعه شوند یا باید از طریق رسانه‌ها به مردم اعلام کنند یا منتظر باشند که شهاب سنگ اینقدر نزدیک شود که با یک نگاه ساده به بالا برای همه دیده شود.

به نظرم اکثر نقاط دنیا سعی بر این است که با چیزهای سطحی مردم سرگرم باشند و کسی نمی‌خواهد مردم به بالا و چیزهای عمیق نگاه کنند. بیشترین چیزی که می‌بینیم شاید تحریف و مصادره به مطلوب کردن فکت‌های موجود باشد، شبکه‌های اجتماعی که سرگرممان کرده‌اند و  افراد مشهور به ظاهر جذاب و دوست داشتنی برایمان به وجود آورده‌اند.

شاید آیندگان هیچ وقت نتوانند درک کنند که ما چگونه در روزگاری زندگی می‌کردیم که حرف‌های عمیق و مهم، زیر خروارها دابسمش و افراد شومن و لودگی دفن می‌شدند و قهرمان‌های پوشالی که حتی نمی‌توانستند یک مشت ساده بزنند، کل زندگی اکثریت افراد جامعه را درگیر خود می‌کردند.

۰ ۰