۳ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است.

داشتم دفترچه خاطراتم را می‌خواندم که نگاهم به صفحه میخکوب شد. برخی دست‌خط‌ها و دلنوشته‌ها تو را گم می‌کنند و به جایی می‌برند که زمان زیادی طول می‌کشد تا خودت را پیدا کنی و خودت را جمع کنی مثل همین خط خطی‌هایی که در ادامه آمده است:

واهمه دارم...

 من از آغوش‌های بی‌عشق

از بازوانی که بی‌مقدمه باز شوند

از دوست داشتن‌هایی که محض رفع نیاز روی لب غلت بخورد و در دل بیفتد

من از چشمهای شوم، از نگاه بی‌حواس، از حضور بی‌وجود واهمه دارم

واهمه دارم...

اگر هستی، اگر در آغوشم می‌گیری، اگر نگاهم می‌کنی

بیا، بیا و فقط دوستم داشته باش

بگذار کمی عشق را لمس کنم

فقط همین...

بیا، بیا و مرا آغوش باش

و به اندازه تمام دوستت دارم‌هایی که بدهکاری به خود بچسبان

نگاهم کن و از چشم‌هایم ناگفته‌هایم را بخوان

تو نبودی و من با چشم‌هایت زندگی کردم

از لب‌هایت بوسه نوشیدم و در هوای داشتنت نفس کشیدم

دلتنگم...

بیا تا دلتنگیم را در گهواره دستانت تاب دهم

و تنهاییم را در بستر آغوشت خواب کنم

بیا و مرا آغوش باش...

پی نوشت: بخش‌هایی از این شعر منتسب به خانم سارا قبادی است. 

این روزها دیگر عادت کرده‌ایم به شنیدن خبرهایی که کاممان را تا جایی که می‌تواند تلخ کند. حمیدرضا صدر عزیز تا زمانی که بود و توان داشت سعی می‌کرد لحظه‌های فوتبال را برای ما چشم‌نوازتر کند، سکانس فیلم‌های سینمایی را جذاب‌تر از چیزی که اتفاق افتاده روایت کند یا گوشه‌ای به دور از هیاهوی زندگی قلم به دست بگیرد و ما را به درون صحنه‌هایی ببرد که در آن غوطه‌ور و گم شویم. از سکانس نهایی فیلم عشق و مرگ بگوید و آن را به همان شیرینی وودی آلن برایمان تعریف کند تا از ته دل بخندیم.

گفتن ندارد که حمیدرضا صدر از جمله آدم‌هایی بود که عاشقانه هوادار فوتبال و سینما بود اما هیچ وقت به خاطر عاشقی خود حاضر نبود دل کسی را بشکند. هیچ وقت ندیدیم که در مورد منچستر با نیش و کنایه حرف بزند تا تعصب و علاقه خود را به باشگاه لیورپول نشان دهد. فقط دوست داشت لذتی که از فوتبال می‌برد را با دیگران تقسیم کند.

ژاپنی‌ها یک هنر باستانی از اجدادشان دارند که نامش کینتسوگی است. آنها زمانی که ظرف یا سفال یا کوزه‌ای می‌شکند این شیء را دور نمی‌اندازند بلکه با ماده‌ای از پودر طلا، نقره و پلاتین جسم شکسته را ترمیم می‌کنند تا با خطوط طلایی شیء جلوه زیباتری پیدا کند. فلسفه این کار هم این است که اگر چیزی صدمه یا آسیب می‌بیند به معنای زشت و خراب شدنش نیست بلکه صدمه و آسیب می‌تواند باعث شود زیباتر از قبل شود.

داستان زندگی ما است که هر چقدر کمبودها، شکست‌ها، ناامیدی‌ها، زخم‌ها، مشکلات و رنج‌های بیشتری تجربه کنیم با بلند شدن و ادامه دادن به انسان قدرتمندتری تبدیل می‌شویم. آدمی قدرتمند