۱۰ مطلب با موضوع «استراتژی» ثبت شده است.

یکی از مفهوم‌هایی که  همیشه در زندگی بسیار به من کمک کرده است مفهوم استعاره است. استعاره نه به آن مفهومی که در ادبیات و صنایع ادبی وجود دارد. بیشتر منظور من در این نوشته را استعاره‌های مفهومی در برمی‌گیرند. استعاره به نوعی روشی در بیان یک موضوع است که به معنای به‌کاربردن یک واژه یا عبارت به‌جای عبارت دیگر است. هر زمان که سخنرانی افراد بزرگ را دیده‌ام یا نوشته‌های نویسندگان بزرگ را خوانده‌ام چیزی که بیشتر از همیشه از آنها در ذهنم باقی مانده است استعاره‌های زیبایی بوده که آنها استفاده کرده‌اند.

واژه‌ای که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم و استعاره‌ای که همیشه در ذهنم برای آن وجود دارد را بیان کنم "استراتژی" است. واژه استراتژی از کلمه یونانی استراتگوس گرفته شده است.

در گذشته ارتش یونان باستان از گروه‌های کوچک سربازان متعلق به خاندان‌های یونانی تشکیل شده بود که توسط افرادی به نام استراتگوس فرماندهی می‌شد. پس استراتگوس به معنی فرماندهی ارتش یا لشکر بوده است. همیشه با دوستم که حقوق بین الملل می‌خواند در این مورد صحبت می‌کنم که استراتژی از فیلدهای مرتبط با شما آغاز شد اما در حال حاضر دیگر پرچمدار استراتژی فیلدهای نزدیک به شما دیگر نیست.

به خاطر همین تعاریف اولیه استراتژی بیشتر جنس نظامی دارد مانند استراتژی یعنی نقشه و هدایت عملیات جنگی؛ به همین ترتیب اثر کلاسیک سان تزو به نام هنر جنگ در حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح هم به عنوان اولین کتاب و بحث در مورد استراتژی شناخته می‌شود. اما به تدریج تعریف‌های استراتژی رنگ دیگری گرفتند مانند استراتژی یعنی استفاده از منابع موجود سازمان به صورت کاراتر. نام‌های دیگری بر سر زبان افتادند از جک ولش، پورتر و میتنزبرگ تا هندرسون و رابرت گرنت.

در این نوشته من قصد ندارم تعریفی از استراتژی ارائه دهم چرا که اصولا به نظر من تعریف کلی برای استراتژی وجود ندارد. تعریفی که استراتژی برای من دارد قاعدتا تعریف مناسبی شاید برای شما نباشد چرا که جنس استراتژی به این شکل خشک نمی‌باشد. کلا درس استراتژی با دروس دیگر متفاوت است.

به نظر من "استراتژی مانند لباس است" به تن یکی می‌نشیند و به تن فردی دیگر نمی‌نشیند. یک استراتژی به یک سازمان می‌آید و جواب می‌دهد و در سازمان دیگر باعث نابودی می‌شود.

"استراتژی مانند لباس است"

از زمانهای گذشته تا به امروز، افراد زیادی بوده‌اند و هستند که علاقه دارند خوب به نظر برسند. علاقه به آراستگی و خوب به نظر رسیدن فکر نمی‌کنم چیز بدی باشد. به هرحال چه اشکالی دارد ما به ظاهر خود برسیم تا خوب به نظر برسیم. شاید افراط در آن برخی را آزار دهد اما در کل ظاهر خوب بهتر از ظاهر بد است. ظاهر اما موضوع مورد بحث من نیست و از زوایه دیگر به این موضوع می‌خواهم نگاه کنم. هر کس در حد نرمال به نظرم می‌تواند سعی داشته باشد خوب به نظر برسد. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که ما  می‌خواهیم فراتر از چیزی که هستیم، خوب به نظر برسیم.

ما برای خوب به نظر رسیدن نیازمند اندکی خوب بودن هستیم. نمی‌شود پر از اخلاقهای مزخرف بود ولی خوش اخلاق به نظر رسید. استادی داشتم که همیشه بیان می‌کرد حواستان باشد الکی خودتان را باد نکرده باشید. می‌گفت حتی نگذارید دیگران بیش از ظرفیت و پتانسیل بادتان کنند چرا که اگر ترکیدید دیگر به یک مرحله قبل نمی‌آیید تا تلاش کنید دوباره بالا بیایید. اگر ترکیدید می‌روید و تا صفر سقوط می‌کنید.

خیلی از افراد علاقه دارند فقط خوب به نظر برسند. در برخی دورانها همکلاس‌هایی داشتم که هنگامی فردی در کلاس ارائه می‌داد آنها کتاب را ورق به ورق با او پیش می‌رفتند که اگر خدایی نکرده طرف اشتباهی انجام داد اولین نفر باشند که پیش چشم استاد خوب به نظر برسند. آنها دغدغه خوب به نظر رسیدن داشتند البته با کتاب باز. در پایان ارائه، آنها هیچ چیزی از محتوای ارائه نفهمیده بودند اما خوشحال بودند چرا که پیش فردی که می‌خواستند خوب به نظر رسیده بودند.

دوست دیگری داشتم که وقتی سر کلاس ارائه داشت با کمک عکسهای گرفته شده در شبکه‌های اجتماعی پست می‌گذاشت که کارگاه من در فلان دانشگاه و از این داستانهای خاص داشت. او فراتر از چیزی که ارائه می‌داد می‌خواست خوب به نظر برسد. در شرکتی چند سال پیش به پیشنهاد دوستی پستی را قبول کردم. یکی از کارکنان دائم در جلسات دوست داشت موضوعات را زیر سوال ببرد و انتهای حرفش این بود که من می‌توانم این موضوع را حل کنم. بماند که یکی از گزارشهای مداوم دریافتی ما از کارکنان دیگر دخالت ایشان در امور آنها بود. در برخی حوزه‌ها واقعا بااستعداد بود اما این خوب به نظر رسیدن و علاقه به نشان آن باعث شده بود که کارهای خوب خودش را هم خراب کند.

دلیل این خوب به نظر رسیدن زیاد از حد را در یک چیز می‌بینم و آن مهم بودن نظر مردم است. افراد دوست دارند مورد تأئید دیگران باشند. کم و زیاد آن البته در بسیاری از ما وجود دارد. لایک و لایکیسم زاییده این نقطه ضعف انسانی است. حالا که برخی افراد بیشتر و بیشتر زندگی برای مردم و مورد تأئید بودن دیگران را تمرین می‌کنند، بیایید ما بیشتر برای خودمان زندگی کنیم.

ورزشکاران جزء افرادی در جامعه محسوب می‌شوند که بسیار پرطرفدار هستند و توسط افراد زیادی تحسین می‌شوند. در میان 100 برنامه پرتماشاگر آمریکا در سال 2017، 81 برنامه جزء برنامه‌های ورزشی بودند. ورزش برای بسیاری افراد به عنوان سرگرمی تلقی می‌شود اما خود ورزشکاران از به دست آوردن نتایج فوق العاده خود یا ثبت رکوردها بدون کار سخت، استراتژی و پیشرفت کردن لذت نمی‌برند.

درسهای زیادی وجود دارد که می‌توان از ورزشکاران یاد گرفت. در اینجا به بررسی هفت استراتژی در ورزش خواهیم پرداخت که قابلیت به کار گرفته شدن در کسب و کار را هم دارند.

1- ساده‌سازی

امروزه دچار سیر تحول و تغییر هستیم. برخی اوقات که به عقب که می‌نگریم باورش سخت است که از یک سری وسایل استفاده می‌کردیم. دائم جهان در حال تغییر است و انطباق با جهان جزء ضروریات زندگی شده است. از تحولات که کمی فاصله بگیریم بحث تأثیرات این تحولات بر بخش‌های دیگر پیش می‌آید. امروزه تغییر در هر بخش منجر به تغییر در سایر بخش‌ها می‌گردد. این به هم پیوستگی و اثرگذاری متقابل از نظر برایسون سه مرز مهم را کمرنگ کرده است.

مرز میان حوزه‌های داخلی و بین المللی:

برنامه ریزی استراتژیک برایسون

در کشور ما و فرهنگ ما نگاه کوتاه مدت و  فرصت طلبانه رایج بوده است و در حال حاضر رایج‌تر هم شده است. وقتی راننده تاکسی قیمت 1500 را بخاطر نیاز شدید مسافر به تاکسی 3000 می گیرد، به نظرتان این فرد اگر به جایگاه بالایی برسد در فرصتهای تصمیم‌گیری بالا چکار می‌کند؟ در دانشگاه یک رویداد ورزشی که برگزار می شود انواع و اقسام سوء استفاده‌ها را می بینیم. از طولانی کردن رویداد توسط عوامل اجرایی برای دریافت پول بیشتر تا فاکتور کردن دوبل تغذیه‌ای که برای شرکت کنندگان فراهم شده است.

وقتی در مکان آکادمیک این اتفاق ها می‌افتد چه انتظاری از دیگر نهادهای ورزشی می‌توان داشت. وقتی اساتید یک دانشگاه بخاطر استاد راهنما شدن از هزار حیله استفاده می‌کنند صحبت از وجود گرگ در جامعه شبیه یک لطیفه است. واقعیت این است در فرهنگ ما منفعت طلبی ریشه دار شده است. فردی که تا دیروز با استادی مشکل داشت، امروز بخاطر نمره بالای استاد او را فردی دقیق و محترم می شمارد.

فردی که تا دیروز سیستم را قبول داشت امروز بخاطر جلوگیری سیستم از ادامه فعالیتش تبدیل به دشمن سیستم می‌شود. اکثر نق زدن ما از اجتماع و دولت برای درست شدن نیست بلکه درد ما این است که چرا ما در جایگاهی نیستیم تا بتوانیم ما از فرصت‌ها استفاده کنیم. مانند انسانی که قبل از مسئولیت، دائم به سیستم نقد وارد می کرد اما بعد از  مسئولیت در سیستم، به ساکت‌ترین انسان روی زمین تبدیل شده است.

قبل از مصاحبه دکتری بود که اولین بار با آن آشنا شدم. در برخی دانشگاه‌های خارج از کشور از دانشجو برای ورود به مقطع دکتری قیف تخصص می‌خواهند. برایم جالب بود و درباره‌اش بیشتر خواندم، هر چه بیشتر خواندم برایم جالب‌تر شد. داستان از این قرار است که برای متخصص شدن در یک حوزه نیازمند محورهای مکملی هم برای تخصص در آن حوزه هستیم مثلا وقتی می‌خواهی یک  معلم زبان خوب شوی علاوه بر تخصص کامل بر زبان نیازمند مهارت‌های مکملی مثل روش تدریس خوب یا ارتباط خوب با دیگر اساتید یا فن بیان خوب و ... هم هستی و این مهارتهای مکمل در متخصص شدن تو کمک شایانی می‌کنند.

این مهارت‌ها نیازمند تعادل می‌باشد و هر مهارتی به میزانی که نیاز است باید وارد قیف تخصص شوند. هر مهارت 5 سطح دارد که از مهارت پایه تا تخصص کامل متغیر است. ما برای متخصص شدن در یک موضوع علاوه بر مهارت علمی آن موضوع، نیازمند مهارت‌های عمومی آن بخش هم برای متخصص شدن هستیم.

دنیا در حال تغییر است یا بهتر بگویم در حال انفجار تغییر است. یکی از مسائلی که همیشه برای من جذاب بوده، بحث عدم قطعیت و استراتژی های آن است. دنیای اینده پر است از عدم قطعیت و بهتر است خود را برایش اماده کنیم. هنری مینتزبرگ جمله ای داره که میگه وقتی محیط، قابل پیش بینی است، شما نیازمند افراد باهوش هستید و وقتی محیط، غیرقابل پیش بینی است، شما نیازمند افراد دارای توان سازگاری هستید.

هر چند سخت اما دوست دارم مثبت فکر کنم که  نیروی انسانی سازگار باکیفیت بسیاری در ایران برای اینده وجود خواهند داشت.

داستان معروف مرد ماهیگیر.

مردی برای تهیه شام به ماهیگیری می رفت. فردی که ماهیگیری او را مشاهده می کرد متوجه شد هر وقت ماهیگیر یک ماهی بزرگ می گیرد، ان را به اب باز می گرداند و هر وقت ماهی کوچک می گیرد، ان را نگه می دارد. به سمت مرد رفت و از ماهیگیر دلیل کارش را جویا شد. ماهیگیر پاسخ داد: خیلی ساده است چون ماهی تابه من کوچک است. در روش قیاسی افراد و سازمانها از پیدا کردن راه حل های جدیدی که می تواند مشکلات بزرگ را به خوبی مشکلات کوچک حل کند اغماض می کنند و بر حل مشکل کوچک خود متمرکز می شوند اما در روش استقرایی فرد یا سازمان ابتدا راه حل های جدید را در نظر می گیرند و سعی می کنند مشکلاتی را پیدا کند که این راه حل ها می توانند انها را حل کند. بنابراین اگر مرد ماهیگیر بر کوچکی ماهی تابه تمرکز نمیکرد، می توانست ماهی های بزرگتری را به خانه خود ببرد و مقداری از ان را بفروشد و یا به همسایه گرسنه اش بدهد و یا مقداری از ان را برای روزهای اینده منجمد کند. برگرفته شده از کتاب مدلهای کسب و کار آلن آفوا

دیروز در تکمیل تحقیقی دوباره به موضوع آشنایی برخوردم تناقض استاکدیل. اولین بار فکر می‌کنم در کتاب بهتر از خوب "جیم کالینز" بود که  با آن مواجه شدم. داستان دریا سالاری که بعد از هشت سال  از اردوگاه زندانیان جنگ ویتنام آزاد شد. استاکدیل می‌گوید که هیچوقت نسبت به پایان ماجرا تردید نداشتم نه تنها مطمئن بودم آزاد می‌شوم بلکه می‌دانستم پیروزی نهایی با من است.

دقت کنید او بیش از 20 بار شکنجه شد و از حقوق یک زندانی هم محروم بود.بعد در جواب سوال چه کسی نتوانست آن شرایط زندان را تحمل کند جواب داد خوشبین ها!!! همان‌هایی که فکر می‌کردند جشن میلاد مسیح آزاد می‌شوند و سال نو می‌شد و آزاد نمی‌شدند. بعد می‌گفتند در عید پاک آزاد می‌شویم، عید پاک هم می‌گذشت و آزاد نمی‌شدند. بعد نوبت روز شکرگذاری می‌رسید، آن هم می‌آمد و می‌رفت و خبری از آزادی نبود.

استاکدیل می‌گوید نباید نسبت به عاقبت خود تردید کنی وگرنه می‌بازی و باید جرأت داشته باشی و با واقعیت هر چند تلخ و ناگوار روبه‌رو شوی. همه ما در گذر عمر با حقایق تلخ و حوادث کمرشکنی روبه رو می‌شویم. شاید بیماری، جراحت، تصادف و از دست دادن عزیزان یا شغل خود باشد. نکته‌ای که وجود دارد بودن یا نبودن در سختی نیست بلکه روش برخورد با این واقعیات تلخ است. در واقع تناقض استاکدیل بیان می‌کند به پایان خوش ماجرا ایمان داشته باش در عین حال با وقایع تلخ زندگی هم باید روبه‌رو شوی.

داستان این است که نمی‌توانی موفق شوی وقتی هیچ خونی از دماغت بیرون نیامده، وقتی شلوارت یکبار کثیف نشده، بدون یکبار زمین خوردن نمی‌توانی موفق شوی. تقریبا اکثر شرکت‌های موفق همزمان و بطور منظم با بیشتر حقایق ناگوار وضع موجود جامعه‌شان روبه‌رو می‌شوند. شکست می‌خورند و یاد می‌گیرند و می‌دانند روزی موفق می‌شوند شاید دیر اما حتمی.

این مختص شرکت‌ها نیست خیلی از افراد بزرگ جهانمان شرایط بسیار بدی را در زندگی تجربه کرده‌اند اما به آینده خوب خود شک نکردند. سعی می‌کنم هر تحقیقی انجام دادم بخش جالبی از آن را به اشتراک بگذارم توصیه استاکدیل را فراموش نکنید در جشن میلاد مسیح آزاد نمی‌شویم پس مقاومت کن. راستی کتاب بهتر از خوب برای هر کسی و هر وضعیت و هر شغلی جالب است. خواندنش را توصیه می‌کنم.