از نوجوانی به بعد همیشه منتظر بودهام، منتظر یک روز خوب که تمام زخمهایم را از بین ببرد، روزی که همه دردهایم درمان پیدا کنند ولی خب نشده است و الان میدانم قرار نیست هم بشود. اصلا قرار نیست دردهای ما درمان پیدا کنند و در نیمه پر لیوان ما فقط التیامهایی برای دردهایمان پیدا میکنیم. در حدی که زخمها را شستشو دهیم تا اوضاع خرابتر نشود و از پا در نیاییم.
مثل سرما خوردنهای پاییزی میماند که دیر یا زود یقمان را میگیرد و هر سال با قرص و مسکن باید خود را مجهز کنیم با اینکه میدانیم دوباره و دوباره قرار است بیاید و چند روزی حالمان را بد کند. اصلا یکسری دردها درمان ندارد، این جمله را کسی که باید میفهمد.
اصلا درد و غم و زخمهای کاری از بین نمیروند. دو حالت بیشتر ندارد یا ما را از پا در میآورند یا یک جایی در زندگی ما قبول میکنیم که باید با آن کنار بیاییم. همین پذیرفتن ساده است که رنجمان را کم میکند. اینکه بپذیریم این دنیا پر از لحظات سخت است، پر از لحظاتی که قرار است حالمان بد باشد، پر از زمانهای حرص دربیاری که دلمان میخواهد زمین را گاز بگیریم. اما با وجود همه اینها میخواهیم ادامه دهیم.
ارنست همینگوی میگوید دنیا جای زیبایی است و ارزش جنگیدن را دارد. راستش به قول مورگان فریمن در فیلم هفت من فقط با بخش دومش موافقم. با بخش اول جمله زیاد موافق نیستم. این دنیا به اندازه زیباییش، زشتی هم دارد اما با بخش دوم جمله موافقم که دنیا ارزش جنگیدن دارد چرا؟ چون چیزی جز آن نداریم. در نهایت این زندگی ماست و چیزی جز این نداریم پس راهی جز جنگیدن نداریم با اینکه میدان جنگمان نه عادلانه است و نه بسیاری اوقات جذاب. ولی راستش از میان همین دست و پا زدنهای زندگی هست که ما معنای زندگی خود را پیدا میکنیم و ادامه میدهیم.
مشکل اصلی این است که برای ما در بچگی دنیای دیگری در ذهنمان ساختند ولی بزرگ شدیم و چیزهایی را دیدیم که در تصوراتمان نمیگنجید. این دنیا اینقدر پرفراز و نشیب است که اگر معنایی در آن نداشته باشی خیلی راحت تو را کنار میزند. پس یک چیزی باید داشته باشی که تو را در بازی نگه دارد. برای یک نفر خانواده است، برای یک نفر عشق، برای یک نفر اعتقاد خاص و برای یک نفر هم یکسری خاطرات خاص. میدانم ورژن این چیزهایی که گفتم فرق میکند ولی راستش اصلا مهم نیست. همین که برای تو کار میکند مهم است.
پینوشت: از همه دوستانی که پیام دادند و پیگیر ننوشتن من بودند ممنونم. درگیر یکسری کارها بودم و فرصت نوشتن کمتر بود.