برای من زیاد پیش میآید که در هنگام خواندن کتاب یا دیدن فیلم یک کلمه جدید خودنمایی کند و بعد آن کلمه در زندگی واقعی به طرق مختلف سعی کند خود را نشان دهد. یکی از این کلمهها pyrrhic victory بود. یادم هست اولین کاری که کردم این بود که دیکشنری پویا را از کنار میز برداشتم و دنبال معنیش گشتم. به این معنی رسیدم برد برابر با باخت. در دیکشنریهای دیگر هم سرچ کردم و به این معانی رسیدم: پیروزی بدون فایده، پیروزی همراه با تلفات و خسارات زیاد، کسب پیروزی به قیمت و هزینهای که نمیارزد.
نیوتن جمله معروفی دارد که میگوید چون من روی شانه غولها ایستادم جلوتر را دیدم و پیشرفت کردم. با توجه به سابقه علمی نیوتن از حرفش چنین استنباط شده است که منظور او از غولها تحقیقات پیشین حوزه علم است. احتمالا او خواسته تلنگری به همکاران و افراد بزند تا توجه بیشتری به کارها و مطالعات علمی دیگران داشته باشند و خیلی به خودشان فقط تکیه نداشته باشند.
در این دنیایی که ما زندگی میکنیم شاید خیلی زیاد شنیدهایم که برای رشد کردن باید زیاد تلاش کرد اما شاید پیشرفت افراد بیشتر به میزان استفاده از علم و توانایی دیگران برگردد.
در این مطلب کمی راجع به احوالات خودم در این روزها، سوال پرتکرار این روزها، حرفهایی از جنس هدف و اشتیاق، علائم هشداردهنده در زندگی و آموختههایم از کرونا صحبت میکنم. اگر فکر میکنید این مطالب وقتتان را تلف نمیکند میتوانید همراه شوید.
برای اکثریت ما دوران زندگی به شکل یک بچه قورباغه شروع میشود. یک بچه قورباغه که شناور درون آب چشمان خود را باز میکند. ما به مانند آن بچه قورباغه این رودخانه را انتخاب نکردهایم. ما ناگهان بیدار شدیم و متوجه شدیم که در مسیری که توسط والدین، جامعه و محیطمان انتخاب شده است، قرار داریم و در حال حرکت به سمتی هستیم که آن را هم مسیر آب تعیین میکند.
شرایط رودخانه، روش شنا کردن و اهدافمان را مشخص میکند. کار ما در این جهان فکر کردن درباره مسیر رودخانه نیست بلکه کار ما موفقیت در این مسیر است و موفقیتی که از قبل توسط رودخانه برای ما تعریف شده است.
پس از مدتی مسیر رودخانه اکثریت ما، یک تالاب مشخص دارد؛ تالابی به نام دانشگاه. ما ممکن است تالاب مختلفی را انتخاب کنیم اما در کل تالابهای دانشگاهی آنقدرها هم تفاوت ندارند.
در آنجا ما آزادی بیشتری داریم؛ آزادی بیشتر برای تفکر درباره علاقههایمان، آزادی بیشتر برای انتخاب روابط، آزادی بیشتر برای هر آنچه قبلا برایمان فیلترهای بیشتری داشت. کمی که بیشتر فکر میکنیم و نگاه میکنیم، نگاهمان به محیط اطراف تالاب میافتد. جایی که قرار است ادامه مسیر زندگیمان را در آنجا بگذرانیم.
بالاخره بعد از بیست و اندی سال زندگی و اتمام زندگی دانشگاهی ما به بیرون تالاب پرت میشویم و دنیای اطراف به ما میگوید که بروید و زندگی خود را بسازید. زندگی در دنیایی که شاید قواعدش را زیاد بلد نیستیم. در دانشگاه، ما مثل کارکنان دولتی بودیم که مدیری داشتیم که کارهایمان را گوشزد میکرد اما در اینجا هیچکس مدیر زندگیمان نیست. در مدرسه و دانشگاه دائم به ما میگفتند دانشاموز و دانشجوی خوبی باید باشی، این نمرهها را باید کسب کنی و ...
الان از دانشگاه خارج شدهایم و هدایت کنندهای دیگر برای ما وجود ندارد. معلمان، اساتید و مدیران ما رفتهاند و ما کسی را برای راهنما بودن نداریم.
آشپز و سرآشپز بودن
پشت هر تلاشی موفقیت است. هر کسی که تلاش میکند در نهایت موفق میشود. بعد از جام جهانی و گرفتن پنالتی رونالدو بود که سایتها، روزنامهها و تلویزیون و همه جا پر شده بود از اینکه علیرضا بیرانوند سختی کشید و موفق شد. دائم از این صحبت میشد او در میدان آزادی میخوابید، رفتگری میکرد، در پیتزافروشی کار کرد اما در نهایت موفق شد.
راستش اگر چند سال پیش بود من هم همین حرفها را میزدم ولی الان دیگر کمی محتاطتر شدهام. شاید با بیشتر زندگی کردن و دیدن زندگی دیگران، دیگر به خود اجازه نمیدهم اینقدر صریح حکم صادر کنم. تلاش خوب است اما نمیتوانم بگویم پشت هر تلاش و سختی موفقیت است.
علیرضا بیرانوند سختی کشید و موفق شد اما بسیاری از آدمها در میدان آزادی شبها سر کردند و به همان اندازه هم سختی کشیدند و بسیار بیشتر هم استعداد در فوتبال داشتند اما موفق نشدند.
زندگینامه افراد کارآفرین را خواندهاید. افرادی که داستانشان پر از سختی است. نمیدانم یکی ظرف میشسته، یکی پول غذای خود را نداشته و ... در نهایت بعد از سختیها یکدفعه موفق میشوند. خب قبول این انسانها بعد از سختیها موفق شدهاند اما اگر یک سری به زندانها بزنیم متوجه میشویم که یکسری افراد هم خیلی سختی کشیدهاند و تلاش کردهاند اما در نهایت زندگی امانشان نداده و از پس مخارج بر نیامده و الان سر از زندان در آوردهاند. چرا کسی از این افراد و سختیهایشان حرف نمیزند.
چیزی که الان فکر میکنم درست است این موضوع میباشد:
موضوعی که در زندگی بارها به آن رسیدهام این است که حفظ انگیزه بسیار مهمتر از ایجاد انگیزه است. ایجاد انگیزه با دیدن یک کلیپ انگیزشی ایجاد میشود اما هیچوقت با دیدن یک کلیپ انگیزشی انسان موفق نمیشود. اگر انگیزه را مثل بنزین بدن تصور کنید کاملا روشن است که با یک بار بنزین زدن اتفاق خاصی برای شما نمیافتد. دور دور کوتاهی با آن میتوانید بکنید و برگردید سر جای اولتان، همین ...
اگر شما باک یک ماشین را یکبار پر از بنزین کنید با آن میتوانید به یک شهر نزدیک بروید و برگردید اما اگر بتوانید در فواصل مناسب بنزین بزنید میتوانید به هر جا که دوست دارید سفر کنید. ما هم اگر میخواهیم به جایی که دوست داریم برسیم باید بتوانیم انگیزه خود را در زمانهای مختلف بازیابی کنیم.
وقتی مقاله یا کتاب جدیدی مینویسم سرعت و بازدهی عجیبی دارم. معمولا 70 درصد کار را در مدت کوتاهی انجام میدهم اما بعد از آن دچار افت میشوم. اوایل خیلی ناراحت میشدم و به چرایی موضوع زیاد فکر میکردم. حتی زمانی که کتاب یا مقاله تمام شده است و به داوری میرود و اصلاحات میخورد، با سرعت بسیار کمی اصلاحات را رفع میکنم در حالی که با رفع این اصلاحات کار به پایان میرسد و من باید هیجان بیشتری نسبت به شروع کار داشته باشم اما انگیزه کمی همیبشه دارم و با بیحوصلگی اصلاحات را انجام میدهم که برخی اوقات این بیحوصلگی حتی منجر به رد مقالهام هم شده است.
چرا در زمان شروع کار بسیار پرانگیزه هستم و به مرور و در زمان اصلاح و ادیت کار دیگر آن حس وجود ندارد. اولین چیزی که معمولا به ذهن انسان در این موارد میرسد، تنبلی است اما نه این جواب صحیحی برای من نمیتواند باشد چرا که نرخ انجام کارهای من نسبت به متوسط قطعا بالاتر است.فعلا چند دلیل برای آن پیدا کردهام.
اولین موضوع این است که من شروع کار را به منزله پایان آن میدیدم یعنی زمانی که با انگیزه کار را شروع میکردم و حدود 70 درصد کار را پیش میبردم، دیگر در ذهن خودم کار را تمام شده میدانستم و این موضوع ناخودآگاه در مغز من تأثیر میگذاشت. انگار مغز میگفت
هنگامی که ورزشکاران به موفقیت می رسند، بیشتر اوقات بهتر بودن از لحاظ فیزیکی ورزشکاران را رسانهها به تصویر میکشند. ورزشکارانی که قوی و قدرتمند به لحاظ بدنی هستند و رسانهها و مردم هم بیشتر راجع به این موضوع که باعث موفقیت آنها شده است، صحبت میکنند.
بهترین ورزشکاران، همه آنها دارای چهار ویژگی هستند که هیچ ارتباطی به ورزش ندارد.
1- آنها تواضع و فروتنی دارند.
اول از همه، بهترین ورزشکاران بسیار فروتن و متواضع هستند، مهم نیست که با چه رکوردی و به چه شکلی موفق شدهاند. آنها میتوانند ارزیابیهای انتقادی صادقانه از خود داشته باشند و به دنبال بهبود خود باشند. آنها توانایی دیدن خود به درستی، زمانی که دیگران مشغول تحسین آنها هستند را دارند. این توانایی به آنها اجازه میدهد که فروتن بمانند و به طور منظم به آنها یادآوری میکند که بیشتر باید یاد بگیرند.
2- آنها روزانه به دنبال بازخورد هستند
شما هم سرتان شلوغ است؟
افراد زیادی در پاسخ به انجام ندادن کاری یک دلیل دارند. من سرم شلوغ است پس نمیرسم این کار را انجام دهم. اکثر افراد دوست دارند با نشان دادن سرشلوغی ترحم دیگران را جلب کنند. اما افراد خودشان این وضعیت را انتخاب کردهاند و اگر به کاری نمیرسند به خاطر سر شلوغی نیست بلکه به خاطر این است که آنها انتخاب کردهاند این کار را انجام ندهند و به کارهای دیگری بپردازند.
یکی از بزرگترین بهانههایی که برای انجام ندادن کارها میآوریم نداشتن زمان کافی است. همه ما 24 ساعت زمان در شبانهروز در اختیار داریم. با این حال افرادی مانند انیشتین، بیل گیتس، مارتین لوترکینگ با استفاده از همین زمان دستاوردهایی داشتهاند که به مراتب بزرگتر از دستاوردهای بسیاری افراد دیگر بوده است. تفاوت در نتیجه از قصد و توجه به دست میآید. مسئله این نیست که این افراد وقت اضافی داشتهاند بلکه آنها وقت مورد نیازشان را ایجاد میکردند. وقتی چیزی در زندگیتان به اولویت شما تبدیل میشود، ناگریز خواهید بود که از چیزهای دیگر صرفنظر کنید. اگر چیز بیمصرفی در زندگی شما وجود دارد که زمانتان را تلف میکند چرا اجازه میدهید این اتفاق بیفتد؟ با دانستن این واقعیت که قرار نیست در طول روز ساعات اضافی داشته باشید چگونه میتوانید زمان مورد نیاز برای انجام دادن کارهای ضروری را ایجاد کنید.
راه حل:
به طور واضح مدیر منابع انسانی نقش مهمی در تصمیمگیری کسب و کار ایفا میکند. به نظر شما چگونه میتوان تصمیمات بهتری در زمینه منابع انسانی گرفت. فرض کنید میخواهید با تغییر فرهنگ سازمانی شرکت، کارایی کارمندان را افزایش دهید. به چه شکل متوجه مناسب بودن این اقدام برای سازمان میشوید. اجازه دهید با یک داستان شروع کنیم.
مردی در وسط میدان تایمز در منهتن ایستاده بود و بشکن میزد. بعد از مدتی زنی به او نزدیک شد و پرسید: ببخشید آقا شما برای چه بشکن میزنید؟
بیل شنکلی مربی بزرگ دهه 70 باشگاه لیورپول در مورد فوتبال چنین میگوید: فوتبال مسئله مرگ و زندگی نیست بلکه فراتر از مرگ و زندگی است. از هیجان و لذت و دوری از روزمرگی که بگذریم، زندگی عادی یه چیزی کم دارد و ما را به سمت یک چیز هدایت میکند و آن داشتن قهرمان است. کسی که قرار است همه خواستههای جامعه را برآورده کند. کسی که زیر فشارها کم نمیآورد و چشم امید همه به او میباشد. چون فقط یک قهرمان میتواند که مسیر زندگی را قابل تحمل و دلنشین کند. پس قهرمان آماده میشود، روی پاهای خودش میایستد و میجنگد و در نهایت به چیزی که میخواهد، دست مییابد.
قهرمانان همه سدها را میشکنند و تمام معماها را حل میکنند. تا اینجا داستان خیلی سخت نیست و دوست داشتن قهرمان هم راحت است اما اوضاع وقتی پیچیده میشود که دو قهرمان وجود دارند. به هر حال شاید کسی که برنده میشود، شخصی نباشد که ما دوست داشته باشیم ولی این قانون بازی است. قهرمانان سختی میکشند، صبر میکنند، میجنگند، زخم برمیدارند ولی تسلیم نمیشوند. آنها به ما یاد میدهند که برای پیروزی راهی نداریم جز اینکه امید داشته باشیم و هر نفس و هر لحظه بجنگیم تا چیزی یا کسی نتواند این امید را از ما بگیرد. هر کسی در زندگی خودش قهرمانی را انتخاب میکند و او میتواند از فیلدهای مختلفی باشد، ورزش، سینما، موسیقی، تاریخی، مذهبی و حتی خانواده خود. در زندگی در انتها کسی موفق میشود که فقط نظارهگر نباشد و از قهرمانان ببیند و یاد بگیرد و پیش برود و موفق شود.