اواخر تیر بود و من سرمست از اینکه توانسته‌ام کمر دو پروژه‌ای که فشار زیادی وارد می‌کرد را خم کنم. دیگر آن چیز ترسناک روزهای گذشته نبودند و نگاه به آنها حتی برایم حس خوشایندی هم داشت. داشتم برنامه‌ریزی می‌کردم که کمی به کارهایی که دوست دارم بپردازم که تلفنم زنگ خورد. مثل اکثر اوقات پیش شماره تهران. به شماره نگاه کردم و امیدوار بودم موضوع یا کار جدیدی پیش نیاید. به پیام‌های تبلیغاتی هم آن لحظه می‌توانم بگویم راضی بودم. از دانشگاه بود؛ گفتند که کلاس تو برای ترم تابستان پر شده و از 26 تیر هم کلاس‌ها شروع می‌شود. کاش حداقل می‌گفتند از مرداد شروع می‌شود تا کمی رفرش شده باشم. هر کلاس تابستان مساوی با آنلاین شدن در سه روز هفته است و ظاهرا برای این گذاشته‌اند تا یکسری بچه‌ها چند درسی که تا فارغ‌التحصیلی فاصله دارند را پاس کنند و از شرشان خلاص شوند.

کلاس‌های آنلاین هم که خستگی خاص خود را دارد. می‌دانید من تجربه حرف زدن برای دیوار را هم دارم. یعنی از این کلاس‌هایی که تو می‌نشینی پشت لپ‌تاب و با انرژی و بدون تپق باید یکسری چیزها را توضیح دهی. زمانی هم که در اوج پرانرژی حرف زدن یک ماشین رد می‌شود تو باید سکوت کنی، نفس عمیقی بکشی و فکر کنی نویز صدای ماشین از چه زمانی وارد حرف‌هایت شده و دوباره آن بخش را ضبط کنی. شاید به خاطر همین اینکه می‌دانم موجوداتی آن بر سیستم حضور دارند و حرف‌هایم را در لحظه می‌شنوند و با هم گفتگو می‌کنیم برایم کافی است. همین که می‌دانم حداقل با جیک جیک کردن گنجشک داخل حیاط نیازی به سکوت و ضبط دوباره نیست.

اما خب آن روزها آستانه تحملم به پایین‌ترین سطح ممکن رسیده بود. روز اول کم مانده بود به بچه‌ها بگویم این قدر استاد باسوادتر واقعا باید کلاس‌های من پر شود. من از آن آدم‌ها بودم که هیچ وقت تصور این را نداشتم که روزی از تدریس خسته شوم اما خب تصورات همیشه شکل فانتزی دارند.

روز اول کلاس معمولا ابتدا هر کسی خودش را معرفی می‌کند، از علایقش و ذهنیتی که راجع درس دارد می‌گوید. بعد هم من روند پیش رفتن کلاس و شیوه امتحان را می‌گویم تا هر کسی اهل برنامه‌ریزی است برایش فکر کند. معمولا زمان صحبت درباره امتحان است که اکثر گوش‌ها تیز می‌شود اما صادقانه اعلام کردم بچه‌ها در کلاسهای قبلی هفتاد تا هشتاد درصد بچه‌ها نمره کامل را از بخش امتحان گرفته‌اند. تفاوت نمره شما بیشتر به پروژه کلاسی و فعالیت کلاسی برمی‌گردد. کمی هم تاکید می‌کنم که سر پروژه هم با هیچ احدالناسی شوخی ندارم و به خاطرش تا می‌توانید خون دل بخورید. البته واقعا سعی کرده‌ام ارزش کسی که کلی زحمت می‌کشد و مسئولیت‌پذیر است با کسی که فقط خوب حفظ می‌کند متفاوت باشد.

یادم هست که بعد از این صحبتها در دلم به خودم می‌گفتم خودت میدانی که این ترم وقت و حوصله بررسی دقیق پروژه‌ها و فعالیت‌ها را نداری. این قاطع صحبت کردن در مورد این داستان‌ها چیست. برخی اوقات فکر می‌کنم توصیه اساتید رسمی و باتجربه درست است و فقط باید بر طبق پروتکل تعریف شده عمل کرد. حداقل الان که خسته و درمانده هستم به کارم می‌آید.

ولی نمی‌دانم برخی اوقات نمی‌شود این شکلی عمل کرد. برخی اوقات هم خوب و بد داستان اینقدر صفر و یکی نیست. مثلا همین ترم پیش بود که دانشجویی بعد از کلی مِن مِن کردن و ترس و لرز و اظهار شرمندگی از این گفت که کارهای اپلای را انجام می‌دهد. اما خب معدل کلیش با نمره من بین 17 و 18 در نوسان است. اگر مقدور است و این داستانها نیم نمره‌ای کمک کنید به بالای 18 برسم. اگر کمک کنم انگار بی‌عدالتی در حق بقیه بچه‌ها شده است. از آن بر داستان این نیم نمره هم اشتباهی نیست که آدم بخواهد اینقدر سفت و سخت با آن برخورد کند.

از این چیزها بگذریم. کلاس‌ها گذشت و گذشت و به نیمه راه رسیده بودیم. در این میان چیزهای کوچکی که قبلا برایم هیچ اهمیتی نداشت می‌توانست باعث ناراحتی شود. مثلا پیام‌های طولانی متنی و صوتی بچه‌ها برایم عذاب آور شده بود. یک روز یکی از بچه‌ها در کلاس گفت استاد شما در پیام‌ها با سر کلاس خیلی متفاوت هستید. گفتم بد نیست بحث نتیکت را در کلاس مطرح کنم. از اینجا شروع کردم که شما یادتون نمیاد یک زمانی یک چیزی به نام یاهو مسنجر وجود داشت و ما با اینترنت دیال آپ که هر از مدتی هم صدای قار قار می‌داد و سرعتش از لاک پشت کندتر بود واردش می‌شدیم. کلی صبر می‌کردیم تا یک نفر برای صحبت پیدا شود و بعد از اینکه پیدا می‌شد نمی‌دانستیم چه باید بگوییم. فقط به صفحه مانیتور نگاه می‌کردیم و دل دل می‌کردیم چه بنویسیم. البته آن زمان اگر طرف خدایی نکرده از جنس مخالف بود و کسی متوجه این موضوع می‌شد حکم ارتداد برای ما توسط خانواده و جامعه صادر می‌شد.

هیچ وقت هم در یاهومسنجر از سر خجالت یا شاید بلد نبودن آداب معاشرت حرف‌ها و سوال‌هایی که داشتیم را نمی‌زدیم. از نیم ساعت حرف زدن شاید بیست دقیقه این احوالپرسی‌های حوصله‌سربر بود که به هیچ دردی نمی‌خورد. یکسری بچه‌ها هم مثل ما در دوران اینترنت لاک پشتی هستند. یک مدلی در ذهنشان نقش بسته که هر چه پسوندهای پرطمطراق و طولانی‌تری به استاد خود ببندند برای شروع پیامشان بهتر است. برخی واژه‌ها را که من باید سرچ کنم تا بفهمم معنیش چیست مثل دانشجویی که بعد از کلی مقدمه و سلام و درود بی‌پایان و بیکران دیگر گفته بود خوشحالم این ترم می‌توانم نزد شما تلمذ کنم.

برخی دیگر حرف‌هایشان مثل دعا کردن و نیایش برخی افراد جامعه است. احتمالا دیده‌اید طرف اینجوری دعا می‌کند که خدایا من بدبخت‌ترینم، بیچاره‌ترینم، اصلا من گناهکارترین ولی بیا این خواسته من را برآورده کن. انگار خدا به میزان بدبختی انسان به خواسته‌ها جواب می‌دهد. مثلا پیش خودش می‌گوید آخه من این خواسته را برآورده کنم یا این خواسته را. این یکی را هم بخواهم برآورده کنم بهم زیاد فشار میاد. برخی واقعا همین مدلی پیام می‌دهند استاد بنده حقیر کوچک سراپاتقصیر گناهکار .... لطف کنید حالا که اینقدر بدبختم کمک کنید. خلاصه اینکه گفتم این مقدمه‌های طولانی دو سه دقیقه‌ای را من باید گوش دهم تا برسم ببینم حرف حسابتان چیست. از هر کلاس 5 نفر این کار را کنند هم ببینید چه داستانی برای من می‌شود.

کلاس که تمام شد اینترنت گوشی را وصل کردم یکی بچه‌ها دقیقا بعد از کلاس پیام داد استاد خودتون گفتید طول و تفصیل ندهید و زیاده‌گویی نکنیم و حاشیه نرویم و زیاد احوالپرسی نکنیم به خاطر همین سریع می‌روم سراغ اصل مطلب. خنده‌ام گرفته بود. انگار بچه‌ها از پسوندها استفاده نکنند حس می‌کنند بی احترامی می‌کنند که برایش توضیح می‌دهند ببین استاد عزیز من می‌خواستم کلی از این پسوندهای پرزرق و برق برایت بنویسم ولی خودت نخواستی. برای رفرنس هم به خودم ارجاع می‌دهند تا خیالشان راحت شود.

زمانی که سوالها را در سامانه بارگذاری کردم معنیش این بود که این ترم پرفشار کوتاه برای من به پایان رسیده و  چند کلام پایانی هم فقط در گروه واتساپی کلاس باید بنویسم. هر چند که ظاهرا کمی انرژی باید بماند برای ترم آخری که قرار است مجازی باشد. اما یک سری چیزها را برایتان نتوانستم بنویسم که به یادگار جایی که نمی‌خوانید می‌نویسم.

ممنون به خاطر وقت و احترامی که برای کلاس داشتید. به هر حال یادم نمی‌رود برخی‌هایتان کرونا نفستان را به شماره انداخته بود اما باز هم برای نیامدنتان به خاطر حال وخیمتان با صدای نالان ویس می‌فرستادید و کلی معذرت‌خواهی می‌کردید که نمی‌توانید سر کلاس زیاد صحبت کنید و فعال باشید. آخر سر هم با وجود کرونا برخی سعی کردید بهترین پروژه‌ها را تحویل دهید. فکر می‌کنم همه ما در کنار یکدیگر یک جای عجیبی از تاریخ قرار داریم. جایی که در کنار هم با وجود روحیه پایین با تمام چیزی که برایمان مانده خودمان را جلوی توپ می‌اندازیم تا این توپ لعنتی از روی خط دروازه عبور نکند و بازنده نشویم.

برای شما که از کشور می‌روید و برای شما که می‌مانید بهترین‌ها را خواستارم.

۶ ۰