۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسیر زندگی» ثبت شده است.

مسابقه دوی ماراتن المپیک 1968 در مکزیکوسیتی آغاز شده بود. در میان افراد شرکت‌کننده یک دونده سطح جهانی به نام جان استیون اکواری از تانزانیا نیز حضور داشت. در این مسابقه به دلیل شرایط جغرافیایی و ارتفاع زیاد مکزیک دوندگان با کمبود اکسیژن مواجه بودند و این موضوع کار را برای آنها سخت‌تر می‌کرد. ورزشکاران زیادی در طول مسیر به خاطر گرفتگی شدید عضلات به روی زمین دراز کشیدند و  نای بلند شدن نداشتند و به همین دلیل از ادامه مسیر صرف نظر کردند.

حالا

ژاپنی‌ها یک هنر باستانی از اجدادشان دارند که نامش کینتسوگی است. آنها زمانی که ظرف یا سفال یا کوزه‌ای می‌شکند این شیء را دور نمی‌اندازند بلکه با ماده‌ای از پودر طلا، نقره و پلاتین جسم شکسته را ترمیم می‌کنند تا با خطوط طلایی شیء جلوه زیباتری پیدا کند. فلسفه این کار هم این است که اگر چیزی صدمه یا آسیب می‌بیند به معنای زشت و خراب شدنش نیست بلکه صدمه و آسیب می‌تواند باعث شود زیباتر از قبل شود.

داستان زندگی ما است که هر چقدر کمبودها، شکست‌ها، ناامیدی‌ها، زخم‌ها، مشکلات و رنج‌های بیشتری تجربه کنیم با بلند شدن و ادامه دادن به انسان قدرتمندتری تبدیل می‌شویم. آدمی قدرتمند

در این مدت درباره مسائل زیادی فکر کردم و تصمیم گرفتم برخی کارها را کنار بگذارم. برخی از آنها برایم سخت بود اما چاره‌ای هم نبود. این خزان‌ها را باید در این مقطع تجربه می‌کردم تا جا را برای رویش‌های ممکن آینده باز کنم. به هر حال دل کندن از یک سری آدم‌ها و محیط‌ها که به آن حس تعلق پیدا کرده‌ای سخت است اما فکر می‌کنم وقت دل کندن بود. در این دنیا هیچ‌وقت نمی‌توان همه چیز را با هم داشت.

راستش برخی کارها هستند بعد از مدتی حس آدامس به آدم می‌دهند. دائم می‌جوی و می‌جوی و بعد از مدتی می‌بینی ای دل غافل سر خانه اولت هستی. البته به این کارها چنین حسی نداشتم اما حس می‌کنم سر خودم را کمی شلوغ کرده بودم که چیز بدی هم نیست اما به میزانی رسیده بود که گام‌های خودم را مسیر مشخص می‌کرد نه خودم. بگذریم از اینکه آستانه تحملم  نیز پایین آمده بود. از نظر من

بچه که بودیم به پدر اصرار کردیم که برای خانه پرنده‌ای بخرد. پدرم هم بعد از چند روز با قناری خوش‌رنگی به خانه آمد. آن زمان در محله ما مُد شده بود که همه پرنده بخرند. آن‌هایی که وضعشان بهتر بود، طوطی می‌خریدند و با ذوق و شوق از کلمات خاصی که طوطی به زبان می‌آورد، می‌گفتند. یکی از تفریحات سرگرم‌کننده آن روزها هم این بود که برویم حرف بد یاد آن طوطی بیچاره بدهیم تا در جایی طوطی شَرَف آن خانواده را به باد فنا بگیرد.

ما هم حالمان با قناریمان خوب بود. سر زیبایی و چَهچَهی که می‌زدند با بچه‌ها بحث می‌کردیم و هر کسی اصرار داشت قناری خود را برجسته نشان دهد. مادرم قناری را زیاد دوست نداشت. می‌گفت نگاه کنید پاسیوی خانه را چکار می‌کنند. صبح بوده که اینجا را تمیز کرده‌ام اما انگار هیچ کاری نکرده‌ام. کلی روضه می‌خواند که کثیفی دارند، دانه این بر و آن بر می‌ریزند و رسیدگی می‌خواهند.

ما هم حرف‌های صدمن یه غاز تحویل مادر می‌دادیم که مادر ببین این‌ها به خانه رنگ و بوی دیگری می‌دهند. اصلا آبادی خانه شده‌اند. مادرم هم از آن نگاه‌های عاقل اندرسفیه می‌کرد و با زبان بی‌زبانی می‌گفت که رنگ و بو و آبادیشان به سرتان بخورد. اگر دوستشان دارید خب خودتان حداقل یکبار به آن‌ها غذا بدهید، جایشان را تمیز کنید و ... ما هم از آن قول‌هایی که هیچ وقت قرار نبود عملی شود، می‌دادیم. آن موقع خب بچه بودیم و همه چیز را با هم میخواستیم.

از آن دوران خیلی گذشته است. فکر می‌کنم ترم‌های اولی بود که وارد مقطع دکتری شده بودم و به تدریس آنلاین علاقمند شده بودم. نمی‌دانم

در دور یک چهارم نهایی المپیک 1928 آمستردام بابی پیرس (Bobby Pearce) استرالیایی به مصاف وینسنت ساورین (Vincent Saurin) فرانسوی رفته بود. پیرس با قدرت و فیزیک خاص خودش همه رقیبان را در دورهای قبل تار و مار کرده بود. به گفته حاضرین، او در نزدیکی خط پایان قایق خود را متوقف می‌کرد تا رقبایش را از دوردست‌ها تماشا کند.

او با ساورین هم فاصله خوبی در مسابقه ایجاد کرده بود که ناگهان صدای دسته‌ای اردک توجه او را جلب کرد.

چند وقت پیش دوستی به دیدارم آمد. میان بحث‌هایمان حال هم اتاقیش را جویا شدم. گفت خبر کرونا که آمد دمش را روی کولش گذاشت و به سمت شهرستانش گریخت. بعد هم لبخندی زد و گفت نمی‌دانم او چرا از کرونا می‌ترسد. از صبح تا شب روی تختش دراز کشیده و یا سایت‌ها را بالا و پایین می‌کند یا در خوابی عمیق فرو رفته است. او از بیهوده زندگی کردنش، از هدر دادن کل زمان و زندگیش نمی‌ترسد ولی از یک ویروس کوچک می‌ترسد. آخر داستان این است که او را می‌کشد، مگر الان واقعا زندگی می‌کند.

کمی داستان تلخی است اما واقعیت است کرونا به اندازه سبک زندگی ما خطرناک نیست. تو اگر با کرونا جانت را از دست می‌دهی با کارهای عبث و بیهوده‌ای که در زندگی انجام می‌دهی فاتحه جسم و جان و روحت را خوانده‌ای. تو زندگیت را باخته‌ای عزیز من حالا چه فرقی می‌کند این ویروس در زندگی تو چه نقشی ایفا می‌کند.

یاد افرادی می‌افتم که با ذوق و شوق تولد خود را در زمین و زمان به اشتراک می‌گذارند