راستش راجع به مطلب دیگری میخواستم بنویسم اما روز جهانی کتاب و حق مولف (3 اردیبهشت) باعث شد که از خیر نوشتن آن مطلب بگذرم و کمی راجع به کتاب و کتابخوانی صحبت کنم.
کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است و این باعث شده است که کتابخوانها خیلی زود بالغ بشوند و از سنشان بیشتر بفهمند. کتابخوانهای واقعی آدمهای دوست داشتنی هستند. آنها چیزهایی دیدهاند که غیر کتابخوانها امکان ندارد از آن سر دربیاورند. مرگ انسانهایی را در داستانها تجربه کردهاند که برایشان بسیار عزیز بوده است. دهها خودکشی در جلوی چشمشان اتفاق افتاده است. آنها رنج دیگران را با تمام پوست و گوشت خود درک میکنند، آنها یاد گرفتهاند که در ناخوشایند ترین اتفاقات زندگی هم میتوان صبور بود.
آنها میدانند که زن بودن چگونه است و مردها را بهتر از خودشان درک میکنند. آنها همانهایی هستند که احساسات زن و دلیل رفتارهای به ظاهر عجیب زن را درک میکنند، آنها راجع به زنها مطالعه نکردهاند که سمینار پرفروشی داشته باشند یا برای خود مخاطبی جمع کنند. آنها همانهایی هستند که اشکهای نیامده یک مرد را میبینند، زمین خوردن و شکست یک مرد را میشناسند، شرمندگی مرد را از نگاهش میفهمند.
آنها میتوانند بدون اینکه در ماجرایی دخیل باشند، دنیا را در چارچوب دیگری ببینند. آنها زود از کوره در نمیروند، به حرفهای پشت سرشان خیلی اوقات با تبسم جواب میدهند. بدون اینکه عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت میبرند.
خلاصه کنم آدمهایی هستند که میتوان عاشقانه دوستشان داشت چرا که با شما حرف نمیزنند، با شما رابطه برقرار میکنند. آنها بلدند چطور به روحتان نفوذ کنند و به بخشهایی از روح شما وارد شوند که هیچکس دیگری کشفش نکرده است.
نگاه به کتابخوانی
از این حرفها که کمی فاصله بگیریم، نگاه به کتابخوانها همیشه در جامعه ویژه بوده است به خاطر همین شاید خیلی از افراد برای اینکه نشان دهند که روشنفکر هستند یا آدم خاصی هستد ادای کتابخوانی در میآورند. در واقع ما با انسانهایی روبهرو هستیم که بیشتر به دنبال احساس کتابخوانی هستند تا اینکه کتابخوان باشند. خب شاید فکر کنید کتابخوان شدن راحت است و این قدر ادا و اصول ندارد اما راستش را بخواهید کتابخوان شدن زیاد هم راحت نیست.
مارین ولف، مدیر سابق مرکز مطالعه و تحقیقات زبان در دانشگاه تافتس بیان میکند بشر هرگز برای خواندن متولد نشده است. برخلاف توانایی شنیدن صحبت و حرف زدن که توسط ژنهایی در انسان انجام میشود، توانایی خواندن با تلاش و زحمت فراوان به دست میآید. چرخه خواندن که افراد برای خود به وجود میآورند از ساختارهایی در مغز استخراج میشود که برای مقاصد دیگری تکامل یافتهاند و این چرخههای خواندن بسته به اینکه چه مدت و با چه شدتی از آنها استفاده میشود، میتوانند ضعیف یا قوی باشند.
خواندن درک و بینش افراد را شکل میدهد، چرا که برای خواندن شما نیاز دارید مکث کنید، فکر کنید و ادامه دهید اما زمانی که فیلمی تماشا میکنید یا آهنگی گوش میدهید مکثی برای تامل وجود ندارد.
کمی جدیتر که بخواهیم حرف بزنیم باید بگوییم ما چیزی به نام خواندن عمیق داریم که بیشتر مختص دنیای کتابها است. چرا که عمیق شدن در کار موضوعی است که زمانبر است. در دنیای کتابها نه لینکی وجود دارد، نه اینترنتی روشن است که بخواهد نوتیفیکیشنی بیاید و خواننده نیازی نیست تمرکزش را به هم بزند و به این فکر کند روی این لینک کلیک کند یا متن را ادامه دهد.
کتابخوان هَوَسی و معنوی
اما یک قدم بخواهیم بالاتر برویم به اینجا میرسیم که کتابخوانها هم متفاوت هستند و برخی از آنها کتابخوان هَوَسی و برخی کتابخوان معنوی هستند. خواندن هَوَسی با پردازش سریع اطلاعات همراه است که شاید بتوان گفت بخش اعظمی از کتابخوانها در این دسته قرار میگیرند.
این دسته کتابخوانها به دنبال رضایت آنی و لذت فوری و هر چیزی که هوس کنند، هستند. مثلا گاهی در زندگی ما هوس لواشک میکنیم و گاهی هم دلمان برای یک بستنی لک میزند. کتابخوان هوسی هم گاهی هوس خواندن رمان نادر ابراهیمی میکند و وسط خواندن رمان نگران کسب و کارش و سرمایه گذاری در بورس میافتد. مثل نیاز جنسی میماند که افراد هر از مدتی به نیاز خود پاسخ میدهند که الزاما چیز بدی هم نیست.
کتابخوان معنوی یک فرد کاملا متفاوت با کتابخوان هوسی است. کتابخوان معنوی برای لذت، تفکر، تحلیل و رشد کتاب میخواند. این دسته افراد عاشق کتابها هستند به قدری که در یک کتاب غرق میشوند. به حدی از خواندن کتاب لذت میبرند که سرعت خواندن آنها بسیار کند طی میشود. افراد حامی این دسته بیان میکنند
خواندن کتاب، شرکت در یک مسابقه فرمول یک نیست بلکه سوار کالسکه شدن و از نقطه نقطه مسیر لذت بردن است. ما اینجا مسابقهای نداریم بلکه تعامل داریم. فرصت تعاملی برای برقراری رابطه صمیمی با کتاب داریم. مثل دو نفری که عاشق یکدیگر هستند و در یک رابطه طولانی و پیچیده حضور دارند. برای دو معشوق واقعی نیاز جنسی فقط بخشی از داستان است، موضوع مهم رابطه این دو فرد است که دوست دارند در سراسر ارتباط لحظات خوبی را با هم سپری کنند. کتاب روح این افراد را لمس میکند و پس از مدتی آنها در دنیای کتاب گم میشوند مثل زمانی که با معشوقه خود هستید و گذر زمان را احساس نمیکنید.
کدام بهتر است؟
هر دو خوب هستند مثل کسی که هر از مدتی هوس ورزش کردن میکند و فردی که بدون ورزش کردن یک چیزی در زندگی کم دارد. فردی که واقعا کتاب را دوست دارد و فردی که به خاطر نیازش به سراغ کتاب میآید. فردی که سفر کردن را دوست دارد و فردی که به خاطر کارش باید سفر کند. بد و خوبی وجود ندارد، مثل سوالهای بیخودی میماند که کلی از وقتمان را هدر دادهایم تا بفهمیم کدام بهتر است. زن بهتر است یا مرد؟ علم بهتر است یا ثروت؟ هر دو خوب هستند فقط کافی است هر کدام را که دوست داریم از آن در جهت درست استفاده کنیم. بعد از آن هم برخی چیزها هستند که ما با کارهایمان بد و خوبش را مشخص میکنیم. کمک به دیگران از روی ترحم گاهی میتواند از توهین برای یک نفر بدتر باشد.
اما به صورت کلی شاید بتوان گفت افراد هوسی برای کسب و کار مناسبتر هستند و افراد معنوی برای دانشگاهی بودن مناسبترند. بگذریم از اینکه الان شرایط به گونهای پیش رفته است که آرزو داریم کاش دانشگاه پر از آدمهای هوسی باشد تا اینکه به سمت برخی از این آدمهای اخمو برود که از خواندن کتاب فخر میفروشند و دنبال این هستند که افراد بیایند از آنها بخاطر خواندن کتاب تشکر کنند و بیشتر جلویشان خم و راست شوند.
راستش را بخواهی من از این آدمها زیاد دیدهام. آدمهایی که در آزمایشگاه همه کار انجام میدهند اما پایشان که از آزمایشگاه بیرون میگذارند انگار چیز دیگری برای ارائه ندارند. حتی بلد نیستند لبخند بزنند، به اطرافیانشان عشق بدهند، خلاصه کنم بلد نیستند اصلا زندگی کنند.
شما را نمیدانم ولی من آدمهایی که غرق در کتاب را میشوند بیشتر دوست دارم. خواندن یکی از معدود فعالیتهای متمایز انسانی است که ما را از بقیه مخلوقات بشر جدا میکند. شاید وقتش رسیده باشد که کمی جدیتر به آن فکر کنیم.
مطالب مرتبط: هنر کتاب نخواندن. شما چه نوع کتابخوانی هستید؟
کتاب و کتابخوانی و هنر کتاب نخواندن
کتاب و کتابخوانی و هنر کتاب نخواندن 1
مطالعه هدفمند و کتابخوانی و هنر کتاب نخواندن2
خیلی مطلب مفیدی بود، ممنونم.
خود من به این نتیجه رسیدم که بعضی اوقات کتاب رو برای وقتپرکردن میخونم، نه افزایش آگاهی!