در زمان نمایشگاه کتاب بود که مطلبی با عنوان کتاب و کتابخوانی و هنر کتاب نخواندن منتشر کردم که مورد استقبال قرار گرفت و حال تصمیم گرفتم متن کامل‌تری از آن را منتشر کنم. این متن متعلق به کتاب جهان و تأملات یک فیلسوف شوپنهاور است. او در باب مطالعه کتاب و هنر نخواندن کتاب چنین می‌گوید:

به دست گرفتن کتاب برای دور کردن افکار شخصی مثل صرف نظر کردن از طبیعت برای تماشای موزه گیاهان خشکیده یا تماشای منظره‌ای حکاکی شده بر بشقابی مسی است.

هنگامی که مطالعه می‌کنیم، شخص دیگری به جای ما فکر می‌کند. ما فقط جریان ذهنی او را تکرار می‌کنیم و بخش اعظم تفکر به جای ما انجام شده است. بنابراین گاه اتفاق می‌افتد که شخصی که فراوان یعنی تقریباً تمام روز را مطالعه می‌کند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر می‌دهد. او به تدریج توان خوداندیشی را از دست می‌دهد؛ همچون شخصی که همواره سواری می‌کند و عاقبت راه رفتن را از یاد می‌برد.

مطالعه بیش از حد این اتفاق را برای افراد رقم می‌زند؛ آن‌ها را خرفت می‌کند. زیرا مطالعه زیاد و پیوسته بیش از کار مداوم یدی ذهن را از کار می‌اندازد، زیرا کار یدی دست کم به شخص اجازه می‌دهد تا افکار شخصی خود را داشته باشد. همچون فنری که به واسطه فشار مداوم جسمی خارجی عاقبت خصلت ارتجاعی خود را از دست می‌دهد. ذهن نیز تحت فشار مداوم افکار دیگران از کار می‌افتد همچون کسی که با پرخوری و پر کردن معده خود را تباه می‌کند و به تمام بدن آسیب می‌رساند. این چنین با تزریق خوراک بیش از حد به ذهن آن را مسدود کرده و از کار می‌اندازیم. زیرا فرد هر چه بیشتر مطالعه کند، کمتر اثر و یادی از آنچه مطالعه کرده در ذهنش خواهد ماند؛ چنین ذهنی چون لوحی است که بارها و بارها بر رویش نوشته شده باشند. این گونه است که تفکر غیرممکن می‌شود.

لائوتسه  فیلسوف مشهور چینی در کتاب دائو ده جینگ خود می‌گوید: زیاد دیدن کورت می‌کند، زیاد شنیدن کرت می‌کند. افراط در مطالعه‌ اندیشه‌ دیگران، فکرت را تضعیف می‌کند. آرزوی زیاد قلبت را پژمرده می‌کند! یک استاد دنیا را به نظاره می‌نشیند، پدیده‌ها را آزاد می‌گذارد تا با رنگ و بو و صدایشان بیایند و بروند. قلب او چون آسمان باز باز است! اما ... تنها به یک چیز اتکا و اعتماد می‌کند: «بینش درونی» خود.

هنگامی که شخص فقط مطالعه کند و بعدا درباره آنچه مطالعه کرده به تفکر نپردازد، مطالعه‌اش عمق نمی‌یابد و بخش اعظم آن از دست می‌رود. در واقع، تغذیه روحی نیز چون تغذیه جسمی است. به زحمت یک پنجم از آنچه هضم شده جذب می‌شود و مابقی در دفع و تبخیر و غیره هدر می‌رود.

از این همه نتیجه می‌توان گرفت که افکار روی کاغذ بیش از ردپاهایی بر ماسه نیستند؛ راهی که فلان شخص پیموده را می‌توان دید اما برای دیدن آنچه وی در راه دیده، باید چشمان او را داشت.

بنابراین انسان نباید زیاد به مطالعه بپردازد تا ذهنش به حضور جانشین، معتاد نشود و حقیقت را از یاد نبرد. تجربه صرف هم مانند مطالعه کمتر می‌تواند جای اندیشه را پر کند. رابطه تجربه با اندیشه همان رابطه بلع است با هضم و جذب. اگر تجربه ادعا کند که دستاوردهایش برای پیشرفت نوع بشر کفایت می‌کنند، مثل این است که دهان تمام سلامت بدن را ثمره کار خود بداند.

هرگز نمی‌توان کتاب‌های مزخرف را خواند و به مطالعه کتاب‌های عالی نیز پرداخت. کتابهای بد سم روحند و ذهن را نابود می‌کنند. شرط مطالعه کتاب خوب، نخواندن کتاب بد است. کتاب‌های مهم را هم باید دو مرتبه خواند، به این دلیل که مطلب در مرتبۀ دوم، به کمال فهم می‌رسد و آغاز تنها زمانی درک می‌شود که پایان معلوم باشد و تا حدودی هم به این خاطر که در مرتبۀ دوم دل و دماغ چنان تفاوت دارند که یکی دیگری را متأثر می‌سازد و این گونه می‌شود که شخص مطلب را به نوری دیگر می‌بیند.

تفاوت اثری که خوداندیشی در مقایسه با مطالعه بر ذهن می‌گذارد باور نکردنی است. این امر تفاوت بنیادین در طبیعت دو ذهن را شدت می‌بخشد، آن تفاوتی که یکی را به سوی تفکر و دیگری را به سوی مطالعه سوق می‌دهد. اهل فضل کسانی هستند که مطالعه خود را در میان صفحات کتاب‌ها انجام داده‌اند. اندیشمندان و نوابغ کسانی هستند که مستقیماً به سراغ کتاب طبیعت رفته‌اند.

مارتین لیندستروم را شاید بشناسید، او یکی از بزرگترین بازاریابان جهان است و کتاب خریدشناسی او در بین ده کتاب برتر بازاریابی جهان قرار می‌گیرد. او در مصاحبه‌ای بیان می‌کرد که من کتاب نمی‌خوانم، من کتاب‌ها را زندگی می‌کنم. من چیزی نمی‌خوانم، می‌روم در جامعه چیزها را می‌بینم و به دنبال راه‌حل‌ها می‌گردم.

باید تکلیف خود را در زندگی بدانیم که به دنبال چه چیزی هستیم. خرد یا اطلاعات، الماس یا بدلیجات، معلوم یا مجهول. به قول محمدرضا شعبانعلی اگر به دنبال دانشی هستیم که معلومات هستند با رفتن به یک دانشگاه و چند کتاب ناچیز آنها به دست می‌آید چرا که همچنانکه از نامشان پیداست، معلوم هستند! اما اگر به دنبال خرد و بینش هستیم پس به دنبال مجهولاتی هستیم که خیلی سخت به دست می‌آید و هیچ جای دنیا هم به ما برای به دست آوردن بینش و خرد گواهینامه‌ای نمی‌دهند. آنوقت دیگر اوضاع فرق می‌کند. اگر به دنبال الماس هستیم حواسمان باشد شتابزدگی و هوس ما را به سمت بدلیجات وسوسه نکند.

مقالات مرتبط: مطالعه هدفمند و کتابخوانی

                     یادگیری مدیریت

                     کتاب و کتابخوانی و هنر کتاب نخواندن

۲ ۰