۲۲ مطلب با موضوع «موفقیت» ثبت شده است.

به نظرتان بین موفق و پیروز شدن تفاوتی وجود دارد؟

اصلا می توان هم موفق و هم پیروز بود؟
فرد موفق چه کسی است؟ او دائم در مسیر تلاش می کند. از دیگران یاد می گیرد. از شکست هایش درس می گیرد. با دیگران رقابت نمی کند و با خود رقابت می کند. او شاید ذاتا از دیگران ضعیف تر باشد اما این باعث نمی شود دست از تلاش بردارد. او بهانه ای برای تلاش نکردن ندارد.
فرد برنده و پیروز چه کسی است؟ او استعدادی دارد که به نسبت بقیه او را در شرایط بهتری قرار می دهد مثلا او ذاتا بخاطر هوش ریاضی نمره بالاتری می گیرد، ذاتا هنرمند است، ذاتا استعداد ورزشی خوبی دارد این ذاتا بهتر بودن باعث برنده شدن او در بسیاری از زمان ها می شود. اما گاهی اوقات برای برخی از این افراد اتفاقی می افتد، آنها همین که در بسیاری از زمان ها برنده می شوند آنها را راضی نگه می دارد و این از خود راضی بودن باعث می شود بازنده نهایی رینگ زندگی باشند. برخی افراد برنده به دنیا می آیند ولی بازنده می میرند. دقت کنیم ما می توانیم هم برنده و پیروز باشیم و هم موفق باشیم. اگر برنده به دنیا نیامدیم عیبی ندارد اما اگر موفق نشدیم ما مسئول موفق نشدن خود هستیم.

به شخصه بیشتر از چند کتاب در زمینه موفقیت و سمینارهایی از این دست به تعداد انگشتان دو دست شرکت کرده ام. معمولا کسی که در این دوره‌ها و سمینارها شرکت می‌کند یا دلداده استاد دوره می‌شود و کارش فقط تعریف و تمجید از استاد و مطالب آن می‌شود یا بعد از زمانی که به جایی نرسید می‌شود دشمن قسم خورده استاد و او را به عنوان شارلاتان و شومن و ... تعریف می‌کند.

راستش من به هیچکدام دچار نشدم و از این بابت خوشحالم ولی داستان این است ثروتمندان و افراد موفق جهان را باید دنبال کرد و دید آنها در چند دوره ثروت شرکت کرده‌اند یا افراد موفق جهان آیا با شرکت در سمینارهای موفقیت، موفق شده‌اند. ولی مسئله ای که وجود دارد این است آنها واقعیت را نمی‌گویند یعنی مثلا می‌گویند من در بدترین شرایط زندگی می‌کردم، معتاد بودم، ظرف می‌شستم، خنگ بودم اما یکدفعه ورق برگشت و من پولدار و موفق شدم. استعدادم پیدا شد و همه چیز اوکی شد و من چقدر خوشبختم.

آنها در واقع یک ویترین را به شما نشان می‌دهند و با برنامه‌هایی که حال شما را خوب کند سعی می‌کنند در لحظه فضای خوبی برای شما فراهم کنند. این بخش داستان برای من قابل قبول نیست. آنها سختی‌های موفق شدن و شکست‌هایشان را نمی‌گویند و یک حباب فقط برای افراد درست می‌کنند. بهرحال اگر انسانی استعداد خود را پیدا کند خودش بخش بزرگی از داستان است و حالا راه شکوفا کردنش بماند.
من مخالف جملات انگیزشی و یک سمینار موفقیت نیستم ولی حداقل برای کسی که در مسیر است و زمانی که خسته شده می‌خواهد یک تجدید قوا کند.

حتما شما هم این جمله راشنیده اید در موفقیت یا یادگیری هیچ اسانسوری وجود ندارد شما باید پله پله بالا بروید و به هدف برسید. سختی های هر پله و بخش را باید طی کنید تا به پله بالاتر راه پیدا کنید. طبیعی است شما از راه پله یک ساختمان هم که بالا می روید نمیتوانید از پله یک به بیست یا حتی پله شماره چهار بروید. شما باید این بالا رفتن را به صورت مستمر انجام دهید. شاید در پله ای هم بیش از اندازه توقف کنید بخاطر سختی پله اما اگر سختی ها شما را خسته نکند و مداومت به خرج دهید حتما به بالا خواهید رسید. تازه نکته دیگری که هست ما داریم راجع به راه پله ساختمان صحبت میکنیم که احتمالا عوامل خارجی کمی بر ان تاثیرگذار است حال که در مسیر زندگی و هدف ما عوامل خارجی و غیرقابل کنترل بسیاری مواجه میشویم که طبیعتا کلافگی بیشتری برای ما خواهند اورد.

یکی از بزرگان ما میگوید گاهی ما به مطالب و مسائل روشن و آسان عمل نمی کنیم، اما نزد اساتید بزرگ می رویم و تقاضای فرمول و مطلب سنگین تر و مطالبی بالاتر از آنچه لازم است، می کنیم. در سطح کلاس اول می فهمیم ولی مطالب کلاس نهایی را می خواهیم. این علامت آن است که نمی خواهیم از راه صحیح، بالا برویم و به کمال برسیم. وقتی ما سختی خواندن یک کتاب در سال را به خود نمی دهیم، نمی شود از فردی که روزی یک کتاب و 365 کتاب در سال میخواند فرمول بخواهیم. ضرب المثل معروف را حتما شنیده ایم سنگ بزرگ نشانه نزدنه!

شما میتوانید در مسیر خود خسته شوید و این طبیعت پیمودن مسیر است شما میتوانید به خود استراحت دهید ولی یادتان باشد که توقف نباید بکنید.

چند روز پیش خیلی اتفاقی به بحث جالبی به نام عوامل مداخله گر برخورد کردم که البته قبلا هم با آن آشنا بودم ولی نوشته مرا بر سر ذوق اورد که من هم درباره اش بنویسم. بخشی از بحث عوامل مداخله گر بیان می‌کند که لزوما یه عامل نمیتونه مسبب یه اتفاقی بشه همیشه! مثلا نمیدونم برخورد داشتین یا خودتون اینجوری بودین یا نه. کنکور که تموم میشه همه میوفتن دنبال رتبه های برتر برای گیر اوردن منابع و فکر میکنن اون منابع رو اگر گیر بیارن دیگه تمومه و حتما رتبه خوب میارن ولی تا حالا دیدید کسی که رتبش خوب میشه سال بعد یا چند سال بعد اطرافیان فرد رتبه برتر هم، رتبشون خوب بشه. بالطبع اونا که نزدیکترند از همه به منابع و مطمئنا با جزئیات بیشتری هم از منابع باخبر میشن.

اگه یه فردی تونسته یه درسی رو بالا بزنه یا رتبه خوبی بیاره یه سری اتفاق های دیگه هم (به عنوان مجموعه ای از عوامل مداخله گر) مثل تست زدن زیاد، ساعت مطالعه بالا، مرورهای منظم، پیش زمینه قوی و ... حتما دخیل بوده و نمیشه گفت به خاطر یه جزوه یا کلاس بوده. درسته که تاثیر جزوه و کلاس هم کم نیس ولی هر ساله شاید نزدیک صدها نفر اون جزوه رو میخونن و اون کلاس رو میرن ولی آیا همشون درصد بالایی میزنن یا باهم همشون رتبه برتر میشن؟ پس بهتره واقع نگرانه بدانیم دانستن یک جزء که بخشی از یک کل است فقط درصدی به ما کمک میکند و ما باید به دنبال مجموعه ای از عوامل باشیم تا بخش راحت آن. همین مثال منبع کنکور، خب بالطبع دسترسی پیدا کردن به آن سختی زیادی ندارد. فقط کافی است به دانشگاه فرد رتبه برتر مراجعه کنید یا راحت تر از آن به شخص ایمیل بزنید یا گاهی اوقات راحت تر هم میشود در اینترنت کافی است جستجو کنیم. بعدا هم میگوییم ما تلاشمان را کردیم ولی نشد.   داشتن برنامه منظم و انضیاط شخصی در کار، نه گفتن به کارهای لذتبخش کوتاه مدت و ... بخشهای سخت تری از داستان است که معمولا افراد کمتر سراغ آن می روند.

همه ما داستان افراد موفقی را شنیده ایم که قبل از ساعاتی که باید در مکان کار یا مسابقه و ... حضور پیدا می کردند. مدیرانی که قبل از زمان شروع کارشان در محل کار حضور می یابند یا ورزشکارانی که قبل از شروع زمان تمرین در مکان تمرین حضور پیدا می کردند. اما چیزی که مهم تر است این است که آن‌ها با هدف مشخص، زودتر در مکان حضور پیدا می کردند. لری برد بازیکن بسکتبال بوستون سلتیکس چندین ساعت قبل از شروع بازی به سالن مسابقه می رفت. او همیشه از یک طرف زمین شروع به دریبل زدن تا سمت دیگه زمین می کرد و تمام این مدت سرش پایین بود. واقعا چرا؟چون میخواست سانت به سانت زمین را بررسی کند. او می خواست بدونه کدوم قسمت زمین مشکل دارد تا اگر در طول مسابقه بخواد توپ را برای کس دیگه ای ارسال کنه، به اون نقطه ارسال نکنه و باعث از دست رفتن توپ نشه یا اقدام به شوتزنی در آن منطقه از زمین نکند.
در واقع او حاضر بود کاری رو انجام بده که بقیه بسکتبالیست ها حاضر به انجام آن نیستند و بخاطر همین امر در پرتاب جزء برترین های تاریخ بسکتبال محسوب می شود.

کار اصلی مغز پیشرفت ما نیست، کار اصلی مغز متاسفانه حفظ حالت موجود است. قسمت ناخودآگاه مغز ما تمام تلاش خود را می کند که ما همیشه در شرایط فعلی باشیم و پیشرفتی نکنیم.

مغز ما بسیار کم مصرف است و از روش هایی استفاده می کند که همواره این مصرف را پایین نگه دارد. بنابراین تلاش می کند که هر رفتاری را به صورت یک عادت در بیاورد تا بتواند از روی آن الگوی مشخص در حالت ناخودآگاه حرکت کند. مثل رانندگی کردن که در ابتدا مغز انرژی بسیار زیادی را صرف آن می کند اما مغز تمام تلاش خود را می کند که این فعالیت را به صورت یک عادت ناخودآگاه در خود ذخیره کند و بخاطر همین امر ما پس از مدتی بدون فکر کردن و به صورت کاملا ناخودآگاه رانندگی می کنیم و اصلا خسته نمی شویم.

اتفاقات جدید مصرف مغز را بالا می برد و از همین رو تمام تلاش مغز حفظ حالت موجود به هر طریقی است. به فعالیتهای عادت وار خود فکر کنید و نگاهی به زمان حضور در شبکه های اجتماعی افراد بیندازید.

برگرفته شده از کتاب جواشیم دپوسادا

واژه جالبی است که تازه یاد گرفته ام. معنی ان چیست؟ وقتی انسان گرفتار غرور می‌شود و تصور می‌کند همه چیز را می‌داند، انعطاف ندارد و حاضر نیست چیزی را یاد بگیرد! >این واژه را اولین بار که مفهوم و معنیش را درک کردم برایم خیلی اشنا بود انگار انسان های با این مدل را زیاد دیده بودم. زیاد نمیخواهم بنویسم فقط یک کلام در مورد افراد عام جامعه نمی گویم ولی هر کس فکر کند چقدر انسان متخصص یا استاد دانشگاه و ... را با این خصوصیت می شناسد. خاصیت اصلی مدرک دکتری در حال حاضر اعطای با افتخار این خصوصیت به افرادی است که این دوره را پشت سر می گذارند. البته افراد موثر و با اراده در هر صنف و حرفه ای پیدا می شوند هر چند تعدادشان کم باشد(این را گفتم که کمی اوضاع را فقط ارام کرده باشم).

دوباره عید شد و من چرتکه به دست، اتفاقات سال گذشته را نگاه می کنم. بعضی عادت‌های خوب پیدا کرده‌ام بعضی نق زدن‌های تلخ، آدم‌هایی که رابطه‌ام با آن‌ها در حال قطع شدن است و آدم‌های جدیدی که خوشحالم بابت آشنا شدن با آن‌ها در سال قبل.

شکست‌ها، موفقیت‌ها، جان کندن‌ها، تلاش‌ها، اهمال کاری‌ها، رسیدن و نرسیدن‌ها و همه و همه.....

خوشحالم که  در بهار می‌توانم رنگ مورد علاقه ام سبز را بیشتر ببینم. خوشحالم برای حال دل خوب آدم‌ها، خوشحالم این چند روز خیلیا با وجود مشکلاتشون حالشون خوب میشه. خوشحالم برای دیدن دوباره بعضی دوستان و آشنایان، خوشحالم از دور ریختن کینه‌‌ها و دل تکونی‌ها.

خوشحالم برای آرزوهای خوبی که مردم برای خودشان و دیگران می‌کنند اما یه نکته ای رو نباید غافل شد
قبل از اینکه بخواهید ارزو کنید یادتون باشه اتفاقات بزرگ در یک سال تلاش به وجود نمیاد پس به تناسب تلاشتون و بازه زمانی آرزو کنید.

تا آوریل 1954 باوری کلی بین مردم وجود داشت و آن باور این بود انسان توانایی فیزیکی شکستن رکورد 4 دقیقه را ندارد و نمی تواند در کمتر از 4 دقیقه یک مایل بدود. در واقع وقتی انسانهای سابق شکست خورده بودند همه به این نتیجه رسیده بودند که زندگی اینگونه است و ما تواناییش را نداریم اما وقتی راجر بنستین  رکورد 4 دقیقه را شکست از ان روز تا به امروز بیش از 20 هزار نفر اینکار را انجام داده اند. واقعا چه چیزی تغییر کرد؟

فقط باور جدیدی شکل گرفت. افراد می دانستند اینکار قبلا انجام شده پس انجام ان امکان پذیر است. اکثر انسان ها احتیاج دارند که ببینند شخصی کاری را قبلا انجام داده تا توانایی انجام را در خود ببینند. در واقع دیدگاه چشمی دارند یعنی با توجه به شواهد و مدارک تصمیم به کاری می گیرند اما دیدگاه ذهن درک ان چیزی است که میبینی. با وجود شکستها، باوجود وضعیت بد اقتصادی،با در نظر گرفتن حرفهای ناامید کننده مردم امکان دارد من موفق شوم.

>در سالیان گذشته همیشه بازیکنی که رباط صلیبی پاره میکرد اعتقاد بر این بود دیگر به ان کیفیت قبلی خود برنمی گردد اما بعد از مدتی بازیکنانی با ذهنیت و باوری امدند که می دانستند می توانند. در همین سالها افراد زیادی موفق به شکست سرطان شده اند، پدیده ای که قبلا امیدی برای مبارزه با ان وجود نداشت.

هر چه انجام یک کار سخت تر باشد موفقیت رسیدن به آن شیرین تر است. رسیدن به هدف سخت شیرین است اما ان شجاعت در کار و شخصیت و روحیه ای که در حین کار در تو به وجود می اید مهم تر از خود هدف است. در میان تلاشهایت اگر نگاهی به خود بیندازی، متوجه می شوی که تو چقدر انسان بهتر و قوی تری شده ای. فکر کنم جمله ای از نیچه است که می گوید مشکلی که تو را نکشد تو را قویتر می کند.

قبل از مصاحبه دکتری بود که اولین بار با آن آشنا شدم. در برخی دانشگاه‌های خارج از کشور از دانشجو برای ورود به مقطع دکتری قیف تخصص می‌خواهند. برایم جالب بود و درباره‌اش بیشتر خواندم، هر چه بیشتر خواندم برایم جالب‌تر شد. داستان از این قرار است که برای متخصص شدن در یک حوزه نیازمند محورهای مکملی هم برای تخصص در آن حوزه هستیم مثلا وقتی می‌خواهی یک  معلم زبان خوب شوی علاوه بر تخصص کامل بر زبان نیازمند مهارت‌های مکملی مثل روش تدریس خوب یا ارتباط خوب با دیگر اساتید یا فن بیان خوب و ... هم هستی و این مهارتهای مکمل در متخصص شدن تو کمک شایانی می‌کنند.

این مهارت‌ها نیازمند تعادل می‌باشد و هر مهارتی به میزانی که نیاز است باید وارد قیف تخصص شوند. هر مهارت 5 سطح دارد که از مهارت پایه تا تخصص کامل متغیر است. ما برای متخصص شدن در یک موضوع علاوه بر مهارت علمی آن موضوع، نیازمند مهارت‌های عمومی آن بخش هم برای متخصص شدن هستیم.