معمولا کلاس‌های آخر ترم نزدیک به امتحان دانشجویان کم و بیش می‌آیند. مخصوصا هفته آخر دانشگاه که معمولا کسی نمی‌آید. در یکی از کلاس‌هایم یکی از دانشجویان اهل سوریه تنها آمده بود. همیشه در طول ترم آرام بود و من به جز جواب برای حاضر بودن چیز دیگری از او نشنیده بودم. کمی از چگونگی امتحان پرسید، دلایلی برای چند جلسه غیبتش آورد و درباره مسائلی از این دست صحبت می‌کرد.

از کشورش سوال کردم. گفت که 8-6 ماهی است که نرفته است. می‌گفت بروم تا چه چیزی را ببینم. حال بد کشورم دیدن ندارد، حال بد خانواده و خویشاوندانم دیدن ندارد. کمی راجع به سیاست صحبت کرد، کمی راجع به افراد سیاسی کشورش و کمی هم راجع به اینکه چگونه در دانشگاه ایران پذیرش گرفته است. در پایان هم گفت تصمیم به بازگشت ندارم و از اینجا هم می‌خواهم به کشور دیگری بروم.

بعد از کمی صحبت کردن نظر مردمانش را نسبت به ایران جویا شدم. گفت بستگی به منطقه زندگی افراد این موضوع فرق می‌کند. چند دلیل هم آورد که به این دلیل در فلان منطقه خوب است و به این دلیل در فلان منطقه بد است. بعد از مدتی که یخش کمی آب شده بود از این گفت که نگاه تحقیرآمیز ایرانیان برخی از ما را اذیت می‌کند. نگاه از بالا به پایین که هر چه دارید از ماست. می‌گفت قبل از جنگ نگاه افراد بسیار مثبت‌تر بود. از زمانی گفت که زائر ایرانی را دوست داشتند مهمان کنند اما الان دیگر اوضاع تغییر کرده است.

به او گفتم

چند روز پیش اتفاق تکراری برایم افتاد که هیچ وقت شاید توجهم را جلب نکرده بود اما این بار لحظه‌ای مرا به فکر فرو برد. برای کاری به دانشگاه رفته بودم که روبه روی دانشکده مدیریت، در نزدیکی مسجد افراد خدماتی مشغول تمیز کردن زمین بودند. از کنار آن‌ها می‌گذشتم که سلام کردم و خدا قوتی به آن‌ها گفتم. با روی گشاده و لبخندی بر لب تشکر کرد و احوالپرسی مختصری انجام داد.

چقدر برخی کارهای کوچک می‌تواند دلنشین شود. کارهایی که هیچ هزینه‌ای برای انسان ندارد اما احساس خوب زیادی به انسان می‌دهد. روزی استادی می‌گفت ما در برابر همه انسان‌های دور و برمان مسئولیت داریم و موقعیت و جایگاه آن‌ها را نباید بیشتر از حد در برابر این مسئولیت دخیل کنیم. همیشه به شرکت‌های مختلف هم که می‌روم این مسئله را می‌بینم که شخص مستخدم یا خدماتی مکان چقدر در برابر تشکر تو خوشحال می‌شود و تو این خوشحالی را در صورت فرد می‌بینی، انگار احساس مهم بودن به فرد منتقل می‌شود.

وقتی دانشجو هستی و به استاد احترام می‌گذاری مثلا جلوی او بلند می‌شوی، با احترام با او برخورد می‌کنی، احساس خاصی به تو و استادت منتقل نمی‌شود. اما وقتی در جایگاه استاد قرار داری و احترام خاصی به دانشجویت می‌گذاری مثلا جلوی او بلند می‌شوی آن وقت برق خوشحالی را در چشم دانشجویت می‌بینی. این احساس‌ها را فکر می‌کنم نباید از دست داد. این احساس‌هایی که هزینه‌ای برای هیچکس ندارند اما حس‌های خوبی را بین آدمیان منتقل می‌کنند.

همه افراد جامعه ما مهم هستند و بهتر است حال همه خوب باشد تا زندگی‌های بهتری در جامعه وجود داشته باشد.

حس خوب

متأسفانه برخی رشته‌های علوم انسانی دچار آفت عوام زدگی شده‌اند. به این معنا که این رشته‌ها به علت درگیر بودن با زندگی روزمره و معیشتی مردم دچار شاخ و برگ‌هایی شده‌اند که آنان را از رده علمی بودن خارج کرده و به صورت مجموعه‌ای از عقاید و ذهنیت‌های بعضا نادرست درآورده است. به عنوان مثال علم اقتصاد را می‌توان نام برد. امروزه کمتر جامعه‌ای را می‌توان نام برد که در آن مباحث مرتبط با این علم و نارضایتی ناشی از سیاست‌های اقتصادی به ظاهر نادرست دولتمردان مطرح نشود.

عوام زدگی خطرهای مهلکی برای علم به دنبال دارد:

سطحی نگری و نگاه قشری به مسائل،

وفور شایعه، دروغ، تحریف و تهمت،

برداشت‌های فردی و گرایش‌های گروهی در تفسیر مطالب،

ایجاد نارضایتی‌های کاذب و احساسی در عوام،

این موارد همگی از آفت‌های عوام زدگی است که باید کنترل و مهار شود.

برگرفته شده از مقاله آقای سید مصطفی شریعت زاده

عوام زدگی

استراتژی

چند روز پیش آخرین جلسه کلاس دانشگاهی من برگزار شد. البته من به دلیل مشغولیت‌هایی نتوانستم حضور پیدا کنم اما از چند هفته پیش به این موضوع فکر می‌کردم که در آخرین مقطع تحصیلی حضور دارم و دیگر کلاسی برای من در کار نیست. انگار خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کردم تمام شد. انگار همین دیروز بود روزهایی که دانشجوی کارشناسی شده بودم و سر به هوایی‌های خاص خودم را داشتم بعد مقطع ارشد آمد و سریع به روز دفاع پایان‌نامه رسیدم و حالا هم در این مقطع، آخرین کلاس دانشگاهی هم برگزار شد. اساتید از ترم اول یکی یکی آمدند و چیزهایی بیان کردند و رفتند.

من هم مثل هر دانشجویی چه در این مقطع و چه در مقاطع پیشین برخی اساتید داشته‌ام که برایم عزیزترند و بیشتر دوستشان دارم. هنوز هم برخی کلاس‌ها از یادم نمی‌رود که گذر زمان را متوجه نمی‌شدم و با اتمام وقت ناراحت بودم و لذت کلاس را با تمام وجود چشیده بودم. همچنین کلاس‌های دیگری که خود را به در و دیوار می‌زدم تا کلاس تمام شود. نه اینکه لزوما آن استاد بد باشد و طرح درس بلد نباشد، می‌توانم بگویم یک سری اساتید به مدل رفتاری و یادگیری شما می‌خورند و برخی نمی‌خورند.

برای فهمیدن یک مفهوم برخی اوقات ما از مفاهیم موازی استفاده می‌کنیم مثلا در یکی از نوشته‌هایم در مورد مدیریت گلف است، نوشته‌ام. خب خیلی هم  به جا انداختن بحث برای افراد دیگر کمک هم می‌کند. اما بحث مهمی که به نظرم هر کدام از ما باید به آن جدی توجه کنیم و ساعتی را برای تفکر درباره موضوع بگذاریم این است که استعاره ما در زندگی چه می‌تواند باشد.

مثلا برخی افراد می‌گویند زندگی دار مکافات است و هر عملی انجام دهی گریبان تو را نگیرد، گریبان فرزندت را در زندگی خواهد گرفت.

برخی می‌گویند زندگی بازی است و باید بیذیری که یک روز شکست می‌خوری و یک روز می‌بری.

برخی دیگر می‌گویند زندگی تلخ است و پر از اتفاقات بد است که تو باید آن‌ها را تحمل کنی و دوام بیاوری.

افراد دیگری می‌گویند زندگی زیباست به خاطر اینکه زندگی پر از اتفاقات خوب است و پر از انسان‌هایی است که دوستشان داریم.

افراد دیگری هم هستند که می‌گویند زندگی معلم است و پر از چیزهایی است که می‌توان یاد گرفت و تجربه کرد، فقط باید شاگرد خوبی باشی.

برخی می‌گویند زندگی مثل شبکه‌های اجتماعی است شما نمی‌توانید پست‌ها و فعالیت‌های دیگران را کنترل کنید اما می‌توانید آن‌ها را دنبال کنید یا از دنبال کردن آن‌ها انصراف دهید.

برخی اوقات فکر می‌کنم استعاره زندگی افراد موفق چه بوده است؟ خب استعاره برای هر کدام از آن‌ها متمایز بوده است. استعاره برای هر کدام از ما هم متفاوت است. چه استعاره‌ای برای هر انسان مناسب است؟ استعاره‌ای که هر فرد را بتواند انسان بهتری کند. استعاره‌ای که ویژگی‌های بهتری در ما به وجود بیاورد. استعاره‌ای که ما را ارزشمندتر کند. اما بحث آخر این است که هر فرد خودش باید استعاره خودش را پیدا کند و فرد دیگری نمی‌تواند در این موضوع به او کمک کند. در میان شلوغی‌های زندگی گاهی باید فکر کرد که استعاره من در زندگی چیست؟

استعاره

فرض کنید شما در انجام دو کار مهارت دارید و موقعیت شغلی هر دو کار برای شما پیش می‌آید. شما به هر دو موقعیت شغلی به یک اندازه علاقه دارید و به یک میزان در هر دو مهارت دارید. چه کار می‌کنید؟ مسلما اگر دو موقعیت شغلی وجود داشت که یکی بر دیگری ارجح بود و یکی برای فرد مناسب‌تر بود انتخاب کار راحتی بود. اگر بین این دو موقعیت بمانید و قادر به تصمیم‌گیری نباشید دچار مسئله خر بوریدان شده‌اید.

این مسئله فلسفی را ژان بوریدان، فیلسوف فرانسوی در قرن چهاردهم و بر اساس افسانه‌ای قدیمی مطرح کرده است که در آن خری به یک اندازه گرسنه و تشنه است و به این دلیل که نمی‌­تواند بین دو انتخاب کاملا فاصله مساوی خوردن یونجه یا نوشیدن آب یکی را انتخاب کند، درنهایت می‌­میرد. این افسانه باعث پیدایش روش خر بوریدان شده است که در آن با حذف گزینه‌هایی که بیشترین آثار منفی دارد، تصمیم نهایی گرفته می‌شود.

یک سری موقعیت‌ها در زندگی برخی از ما پیش می‌آید که نمی‌دانم برای شما هم پیش آمده یا خیر و اینقدر خوش شانس بوده‌اید که این موقعیت برای شما پیش نیامده باشد. دست روزگار گاهی افرادی را در جایگاه بالاتر شما قرار می‌دهد که نمی‌توان با این موضوع کاری کرد. این افراد گاهی جوری برخورد می‌کنند که سنگینی رفتارشان تا مدت زیادی شما را آزرده می‌کند و تایم زیادی هم طول می‌کشد تا اندوه به وجود آمده در دل شما از بین برود.

هر چه قدر که این رفتار را ربط بدهی به بیشعور بودن و انسان نبودن و بی‌شخصیتی طرف مقابل هم دردی را دوا نمی‌کند. حتی فکر کردن به اینکه این هم می‌گذرد هم کاری نمی‌کند، فکر کردن به اینکه من برای کارهای مهمتری در این دنیا هستم هم مسئله را حل نمی‌کند. مسئله اینقدر برایت سنگین هست که به دست روزگارم نمی‌توانی موضوع را حواله بدهی. فقط باید نگاه کنی و خود را به بیخیالی بزنی که این هم نمی‌شود ولی به هر حال هر چیزی زمانی دارد. بالاخره یک روز این آزرده بودن از بین می‌رود اما فراموش نمی‌شود.

چه در محیط کاری چه در محیط دانشگاهی این موضوع برایم اتفاق افتاده است پس می‌توانم بگویم ربطی به محیط خاصی هم ندارد و نمی‌توانم بگویم در کدام‌یک برای من سخت‌تر بوده است اما چیزی که در آخر با خود زمزمه کردم این بود هر چند که من الان آزرده نیستم اما یک جای ماجرا همچنان باگ دارد، یک چیزی سر جای خودش نیست.

دست روزگار

شرایط نامطلوب

همه ما بخشی از زندگی خود را دوست نداریم، بخشی از افراد موجود زندگی خود را دوست نداریم، بخشی از اطلاعات ذهن خود را دوست نداریم، بخشی از کارهای خود را دوست نداریم اما این بخش‌ها قابل حذف نیستند و همراه ما ظاهرا باید باقی بمانند. به قول معروف کار که نشد ندارد اما در صورت حذف، ما به خود هم ضربه می‌زنیم.

مثل شکست‌های ما در زندگی که اصلا اطلاعات خوشایندی نیست که بخواهیم آن را مرور کنیم اما فراموشی آن باعث می‌شود دوباره آن خطاها را تکرار کنیم. من برخی کارهای حال حاضر خودم را دوست ندارم و می‌دانم در آینده هم برخی کارها وجود دارند که آن‌ها را دوست نخواهم داشت ولی باید انجام دهم چرا؟

به خاطر اینکه هیچ‌وقت در زندگی همه چیز بر وفق مراد انسان نیست. مثلا شما یک ایده دارید که به آن خیلی علاقه دارید اما به جذب سرمایه گذار برای ایده خود علاقه ندارید ولی به خاطر هزینه مجبورید این کار را انجام دهید. شما دوست دارید یک محصول تولید کنید تا مشکلی در جامعه را برطرف کنید، بسیار به این کار علاقه دارید اما وقتی وارد آن می‌شوید متوجه وجود کارهای اجرایی بسیاری در عمل می‌شوید که شما هیچ علاقه ای به انجام آن ندارید ولی اگر می‌خواهید آن مشکل را حل کنید نیاز است کارهای عملی آن را هم بپذیرید.

مجید حسینی نژاد موسس شرکت علی بابا بیان می‌کرد من شکست‌های زیادی داشته ام اما چیزی که خیلی خوب انجام می‌دادم این بود که به آن فکر می‌کردم و آن را خوب بازنگری می‌کردم و با این کار، اشتباه را  تبدیل به تجربه می‌کردم.

جزئیات دوست نداشتنی