یک سری موقعیتها در زندگی برخی از ما پیش میآید که نمیدانم برای شما هم پیش آمده یا خیر و اینقدر خوش شانس بودهاید که این موقعیت برای شما پیش نیامده باشد. دست روزگار گاهی افرادی را در جایگاه بالاتر شما قرار میدهد که نمیتوان با این موضوع کاری کرد. این افراد گاهی جوری برخورد میکنند که سنگینی رفتارشان تا مدت زیادی شما را آزرده میکند و تایم زیادی هم طول میکشد تا اندوه به وجود آمده در دل شما از بین برود.
هر چه قدر که این رفتار را ربط بدهی به بیشعور بودن و انسان نبودن و بیشخصیتی طرف مقابل هم دردی را دوا نمیکند. حتی فکر کردن به اینکه این هم میگذرد هم کاری نمیکند، فکر کردن به اینکه من برای کارهای مهمتری در این دنیا هستم هم مسئله را حل نمیکند. مسئله اینقدر برایت سنگین هست که به دست روزگارم نمیتوانی موضوع را حواله بدهی. فقط باید نگاه کنی و خود را به بیخیالی بزنی که این هم نمیشود ولی به هر حال هر چیزی زمانی دارد. بالاخره یک روز این آزرده بودن از بین میرود اما فراموش نمیشود.
چه در محیط کاری چه در محیط دانشگاهی این موضوع برایم اتفاق افتاده است پس میتوانم بگویم ربطی به محیط خاصی هم ندارد و نمیتوانم بگویم در کدامیک برای من سختتر بوده است اما چیزی که در آخر با خود زمزمه کردم این بود هر چند که من الان آزرده نیستم اما یک جای ماجرا همچنان باگ دارد، یک چیزی سر جای خودش نیست.