این روزها دیگر عادت کرده‌ایم به شنیدن خبرهایی که کاممان را تا جایی که می‌تواند تلخ کند. حمیدرضا صدر عزیز تا زمانی که بود و توان داشت سعی می‌کرد لحظه‌های فوتبال را برای ما چشم‌نوازتر کند، سکانس فیلم‌های سینمایی را جذاب‌تر از چیزی که اتفاق افتاده روایت کند یا گوشه‌ای به دور از هیاهوی زندگی قلم به دست بگیرد و ما را به درون صحنه‌هایی ببرد که در آن غوطه‌ور و گم شویم. از سکانس نهایی فیلم عشق و مرگ بگوید و آن را به همان شیرینی وودی آلن برایمان تعریف کند تا از ته دل بخندیم.

گفتن ندارد که حمیدرضا صدر از جمله آدم‌هایی بود که عاشقانه هوادار فوتبال و سینما بود اما هیچ وقت به خاطر عاشقی خود حاضر نبود دل کسی را بشکند. هیچ وقت ندیدیم که در مورد منچستر با نیش و کنایه حرف بزند تا تعصب و علاقه خود را به باشگاه لیورپول نشان دهد. فقط دوست داشت لذتی که از فوتبال می‌برد را با دیگران تقسیم کند. از سکوهای امجدیه و واکنش‌های زیبای ستاره‌های فوتبال در گذشته می‌گفت مانند سوپر واکنش‌های ناصر حجازی که آن زمان دوربینی نبود تا آنها را ضبط کند.

حتی شنیدن صحبت‌هایش در مورد شازده کوچولو یا کیمیاگر آنقدر شنیدنی بود که تفاوتی نمی‌کرد آنها را چند بار خوانده باشیم. از فوتبالی می‌گفت که طبقه اجتماعی افراد را در خود حل می‌کند و همه را در کنار هم به تماشای یک بازی می‌نشاند. نه مثل رستوران‌ها و کافه‌هایی که انسان‌ها را کاملا جدا می‌کند یا ورزش‌هایی مانند تنیس و اسب سواری که فقط افراد به اصطلاح نایس روزگار می‌توانند تماشایش کنند. اینکه یک بازیکن ضعیف فوتبال هم می‌تواند جام‌های بزرگی را در کنار تیم خود ببرد و در کنار ستاره‌های بزرگ قدم بزند. از اینکه فوتبال ورزشی است که یک بچه ده ساله می‌تواند یک تحلیل عمیق از آن ارائه دهد و مورد تمسخر افراد بزرگ‌تر قرار نگیرد.

از شکست‌ها، تنهایی‌ها، خوشحالی‌ها و گریه‌هایی گفت که ما را بسیاری اوقات به هم نزدیک کرد. از برد دراماتیک مقابل استرالیا می‌گفت که یکی از بدترین بازی‌های تاریخ ملی را انجام دادیم و بعد از آن مردم با ریختن در خیابان‌ها، آن بازی را جاودانه کردند و به راستی که آن سوی نیمکت یعنی سکوها و تماشاگران مهم‌تر از خود فوتبال و ستاره‌هایش هستند.

در قاب دیگری از این گفت که بین طنز و هجو مرز باریکی است که ورود به آن برای خیلی‌ها پرتگاه است و انسانهای بسیاری نباید وارد این حوزه شوند. با وجود زندگی سخت، بیماری و از دست دادن عزیزان از این شاکر بود که به این سن رسیده است و فرصت این را داشته که با وجود انسانهای بادانش‌تر و خوش قریحه‌تر روبه‌روی مردم بنشیند و با آنها چیزهایی به اشتراک بگذارد.

در میان تمام رفتارهای ناشایستی که در جامعه و افراد به ظاهر فرهیخته وجود دارد تو انسان محترم روزگار ما بودی که مأخوذ به حیا بودنت ما را شیفته خود کرده بود. البته که برایمان تعریف کردی که حتی هنوز هم رابطه با شرم و حیایی با خانواده‌ات داری. از اینکه هنوز که هنوز است آقای صدر صدا می‌شوی و همسرت را خانم دولتی صدا می‌کردی.

حتی گاهی هم علاقه‌هایت را زیر سوال می‌بردی. از این می‌گفتی در میان اشعار زیبای حافظ و عارفانه‌های مولانا ذهنت را با اطلاعات بی‌مصرفی مانند نتیجه‌های فوتبال و بازی‌های کسل‌کننده و فیلم‌های بدردنخور پر کرده‌ای. راستش را بخواهی در حسرت ماندیم که چهره خندانی را از تو ببینیم و حداقل الان قابی از لبخندت داشته باشیم. هنوز نمایشنامه مرگ وودی آلن در خاطرمان مانده که برایمان گفتی مهم نیست که مرگ کی و کجا به سراغ من می‌آید، مهم این است که وقتی می‌آید من آنجا نباشم. اما تو آنجا بودی و ما را در میان انبوه خاطراتی که برایمان به یادگار باقی است تنها گذاشتی.

روحت شاد انسان محترم روزگار ما...25 تیر 1400

۶ ۰