۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدحسین قربانی» ثبت شده است.

نمی‌دانم از این دنیا باید حالم بهم بخورد یا عاشق زیبایی‌هایش باشم

نمی‌دانم از آمدن به این دنیا باید خوشحال باشم یا ناراحت

نمی‌دانم کی و کجا قرار است صدای ناقوس مرگ را بشنوم

نمی‌دانم حتی ازدواج خواهم کرد یا نه

نمی‌دانم خستگی‌ها من را از پا در می‌آورند یا روزی خوشی‌ها زیر دلم می‌زنند

نمی‌دانم افراد دنیا روزی مرا شماتت خواهند کرد یا روزی برایم دست خواهند زد

فقط می‌دانم در اینجایی که هستم باید تلاش کنم. چرا؟

چشم‌هایمان را باز می‌کنیم و می‌بینیم یک سال دیگر از زندگیمان گذشته است. سالی پر از فراز و نشیب، پر از آدم‌های جدید و پر از تجربیاتی که به زندگی هر کدام از ما اضافه شد اما همه اینها به کنار، این سال برای ما چقدر تلخ گذشت.

هنوز آرزو کردن سر سفره هفت سین و سبزه گره زدنمان تمام نشده بود که

موضوعی که در زندگی بارها به آن رسیده‌ام این است که حفظ انگیزه بسیار مهمتر از ایجاد انگیزه است. ایجاد انگیزه با دیدن یک کلیپ انگیزشی ایجاد می‌شود اما هیچوقت با دیدن یک کلیپ انگیزشی انسان موفق نمی‌شود. اگر انگیزه را مثل بنزین بدن تصور کنید کاملا روشن است که با یک بار بنزین زدن اتفاق خاصی برای شما نمی‌افتد. دور دور کوتاهی با آن می‌توانید بکنید و برگردید سر جای اولتان، همین ...

اگر شما باک یک ماشین را یکبار پر از بنزین کنید با آن می‌توانید به یک شهر نزدیک بروید و برگردید اما اگر بتوانید در فواصل مناسب بنزین بزنید می‌توانید به هر جا که دوست دارید سفر کنید. ما هم اگر می‌خواهیم به جایی که دوست داریم برسیم باید بتوانیم انگیزه خود را در زمان‌های مختلف بازیابی کنیم.

وقتی مقاله یا کتاب جدیدی می‌نویسم سرعت و بازدهی عجیبی دارم. معمولا 70 درصد کار را در مدت کوتاهی انجام می‌دهم اما بعد از آن دچار افت می‌شوم. اوایل خیلی ناراحت می‌شدم و به چرایی موضوع زیاد فکر می‌کردم. حتی زمانی که کتاب یا مقاله تمام شده است و به داوری می‌رود و اصلاحات می‌خورد، با سرعت بسیار کمی اصلاحات را رفع می‌کنم در حالی که با رفع این اصلاحات کار به پایان می‌رسد و من باید هیجان بیشتری نسبت به شروع کار داشته باشم اما انگیزه کمی همیبشه دارم و با بی‌حوصلگی اصلاحات را انجام می‌دهم که برخی اوقات این بی‌حوصلگی حتی منجر به رد مقاله‌ام هم شده است.

چرا در زمان شروع کار بسیار پرانگیزه هستم و به مرور و در زمان اصلاح و ادیت کار دیگر آن حس وجود ندارد. اولین چیزی که معمولا به ذهن انسان در این موارد می‌رسد، تنبلی است اما نه این جواب صحیحی برای من نمی‌تواند باشد چرا که نرخ انجام کارهای من نسبت به متوسط قطعا بالاتر است.فعلا چند دلیل برای آن پیدا کرده‌ام.

اولین موضوع این است که من شروع کار را به منزله پایان آن می‌دیدم یعنی زمانی که با انگیزه کار را شروع می‌کردم و حدود 70 درصد کار را پیش می‌بردم، دیگر در ذهن خودم کار را تمام شده می‌دانستم و این موضوع ناخودآگاه در مغز من تأثیر می‌گذاشت. انگار مغز می‌گفت

شخصیت ورزشکاران و مربیان ورزشکاران در ورزش می‌تواند از دور و با نگاهی سطحی، سلطه‌جو و قوی دیده شود، اما ویژگی‌های بسیاری وجود دارد که به ورزشکاران اجازه می‌دهد که نه تنها رهبر در زمینه ورزش باشند بلکه در تمام جنبه‌های زندگی نیز رهبر موفقی باشند.

اوگیوی و توتکو ویژگی‌هایی مانند اقتدارگرایی، سختی، تفکر مستقل، بلوغ عاطفی و واقع گرایی را به عنوان ویژگی‌های مهم برای رهبری قلمداد می‌کنند. همیشه تنش و استرس روانی و احساسی که در طی یک رقابت ورزشی به وجود می‌آید، به عنوان یکی از واضح‌ترین ویژگی‌هایی که یک رهبر در آن شرایط قرار دارد می‌توان در نظر گرفت.
رئیس‌جمهور دوایت دی. آیزنهاور اظهار داشت که رهبران در حال حاضر دارای بال هستند و منتظر فرا خوانده شدن و استفاده از آن در شرایطی هستند که رهبری نیاز به ارائه آن دارد.
او معتقد است فردی که کار خود را خوب انجام می‌دهد به طور قانع کننده‌ای اعتماد به نفس دارد نگران مشکلات و بدخواهانش نیست، هر فردی که کار خود را درست انجام می‌دهد و دارای انگیزه‌های مناسب است از نظر دیگران مؤثر است.
همان‌طور که رهبران متولد می‌شوند و نمی‌توان تشریح کرد که چرا آنها رهبران بهتری نسبت به سایرین هستند نمی‌توان توضیح داد که چرا برخی افراد ورزشکار بهتری نسبت به بقیه هستند. ورزشکار با انجام ورزش دارای اعتماد به نفس می‌شود و با حضور در فضای رقابتی اعتماد به نفس خود را ارتقا می‌دهد که این باعت می‌شود این افراد نتایج مطلوبی را در زمینه‌های دیگر زندگی هم بتوانند به دست آورند. داشتن ویژگی اعتماد به نفس به یک فرد این امکان را می‌دهد که در  وضعیت ناآرام سازمان یا فضای موجود حضور موثر داشته باشد.
تحمل استرس نیز یک ویژگی مهم در رهبری است

یکی از مفهوم‌هایی که  همیشه در زندگی بسیار به من کمک کرده است مفهوم استعاره است. استعاره نه به آن مفهومی که در ادبیات و صنایع ادبی وجود دارد. بیشتر منظور من در این نوشته را استعاره‌های مفهومی در برمی‌گیرند. استعاره به نوعی روشی در بیان یک موضوع است که به معنای به‌کاربردن یک واژه یا عبارت به‌جای عبارت دیگر است. هر زمان که سخنرانی افراد بزرگ را دیده‌ام یا نوشته‌های نویسندگان بزرگ را خوانده‌ام چیزی که بیشتر از همیشه از آنها در ذهنم باقی مانده است استعاره‌های زیبایی بوده که آنها استفاده کرده‌اند.

واژه‌ای که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم و استعاره‌ای که همیشه در ذهنم برای آن وجود دارد را بیان کنم "استراتژی" است. واژه استراتژی از کلمه یونانی استراتگوس گرفته شده است.

در گذشته ارتش یونان باستان از گروه‌های کوچک سربازان متعلق به خاندان‌های یونانی تشکیل شده بود که توسط افرادی به نام استراتگوس فرماندهی می‌شد. پس استراتگوس به معنی فرماندهی ارتش یا لشکر بوده است. همیشه با دوستم که حقوق بین الملل می‌خواند در این مورد صحبت می‌کنم که استراتژی از فیلدهای مرتبط با شما آغاز شد اما در حال حاضر دیگر پرچمدار استراتژی فیلدهای نزدیک به شما دیگر نیست.

به خاطر همین تعاریف اولیه استراتژی بیشتر جنس نظامی دارد مانند استراتژی یعنی نقشه و هدایت عملیات جنگی؛ به همین ترتیب اثر کلاسیک سان تزو به نام هنر جنگ در حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح هم به عنوان اولین کتاب و بحث در مورد استراتژی شناخته می‌شود. اما به تدریج تعریف‌های استراتژی رنگ دیگری گرفتند مانند استراتژی یعنی استفاده از منابع موجود سازمان به صورت کاراتر. نام‌های دیگری بر سر زبان افتادند از جک ولش، پورتر و میتنزبرگ تا هندرسون و رابرت گرنت.

در این نوشته من قصد ندارم تعریفی از استراتژی ارائه دهم چرا که اصولا به نظر من تعریف کلی برای استراتژی وجود ندارد. تعریفی که استراتژی برای من دارد قاعدتا تعریف مناسبی شاید برای شما نباشد چرا که جنس استراتژی به این شکل خشک نمی‌باشد. کلا درس استراتژی با دروس دیگر متفاوت است.

به نظر من "استراتژی مانند لباس است" به تن یکی می‌نشیند و به تن فردی دیگر نمی‌نشیند. یک استراتژی به یک سازمان می‌آید و جواب می‌دهد و در سازمان دیگر باعث نابودی می‌شود.

"استراتژی مانند لباس است"

ماه رمضان هم به اتمام رسید. چند باری قصد کردم که راجبش بنویسم اما نشد تا اینکه زمان از دست رفت و این ماه به پایان آمد اما به هر حال به خودم گفتم سعی خود را بکنم تا چند کلامی از این ماه بنویسم.

ماه رمضان، ماهی که برای ما ایرانیان علاوه بر مذهبی بودن آن، نوستالژی‌های خاصی را به همراه دارد. از بچگی‌هایمان گرفته که اصرار داشتیم ما را برای سحری بیدار کنند تا اینکه بتوانیم تا ظهر دوام بیاوریم و روزه کله گنجشکی بگیریم. از سحری‌هایی که به اصرار مادر باید تا لقمه آخر غذا می‌خوردیم تا حال و هوایی که دعاها و مناجات خاص آن زمان برایمان داشت.

از افطارهایی که بدو بدو می‌خواستیم کل سفره را خالی کنیم اما به زور و اجبار مادر ابتدا باید آب جوش افطار را می‌خوردیم. داغ داغ می‌خوردیم تا رخصت رسیدن به گزینه‌های دیگر روی سفره صادر شود.

دلمان برای آن بچگی‌ها تنگ شده است. از اینکه به ما هم التماس دعا می‌گفتند تا فکر کنیم داریم بزرگتر می‌شویم. از آن حال خوب روزه کله گنجشکی که بعدها هر چه کردیم آن شیرینی بار اول برایمان زنده نشد که نشد. نمی‌دانم چه شده است؛ حس‌هایمان مثل گذشته نیست، زولبیا و بامیه‌هایمان خوشمزگی سابق را ندارند. آن طاقت فرسایی با پایان شیرین داستان دیگر وجود ندارد. مثل اینکه مثل فیلم‌هایمان پایان باز وجود دارد.

سریال‌ها و فیلم‌های گذشته در ماه رمضان هم حس و حال دیگری به ما منتقل می‌کرد. انگار واقعی‌تر بودند، احساس نزدیکی بیشتری با آن داشتیم و انتظار شیرینی برای شروع شدنشان می‌کشیدیم.

اولین ماه رمضان بدون برنامه ماه عسل

رایان وستوود مدیر عامل شرکت سیمپلاس می‌باشد که فعال در فروش پلاتین است. او کارآفرینی با تجربه و همچنین نویسنده کتاب‌های پرفروش و سخنران معروف در کارآفرینی است. او در مقاله زیر به این موضوع می‌پردازد که چرا استفاده از کارکنانی که سابقه ورزشی دارند برای یک سازمان می‌تواند مفید واقع شود.

به سختی می‌توان موفقیت‌های الهام‌بخش ورزشکاران نخبه جهان را به رسمیت نشناخت. شجاعت، تمرکز، راهبری شخصی و یک چشم‌انداز مناسب از پیروزی، اساس هر داستان موفقیت است. به عنوان یک کارآفرین، باید به این نکته توجه کرد که ویژگی‌های شخصیتی یک ورزشکار المپیک که طی سال‌ها آموزش رشد می‌کند می‌تواند از مهارت‌های مورد نظر شرکت‌های پیشرو امروزی نیز باشد.

زمانی که دیدگاه شرکت شما شامل یک فرهنگ کار مثبت، سازنده، با انگیزه، حامی و پشتیبان است توجه خود را باید روی افرادی متمرکز کنید که تا حد زیادی تجربه پیمودن یک مسیر متمرکز را داشته‌اند. در اینجا پنج دلیل وجود دارد که چرا استخدام افراد با سابقه ورزشی یک حرکت پیروزی بخش برای شرکت شما می‌تواند باشد.

1- ورزشکاران دارای انضباط شخصی هستند

تصمیم یک ورزشکار برای خروج از رختخواب و یا ماندن در رختخواب برای 5 ساعت تمرین کردن یک انتخاب شخصی است. اما ورزشکاران ارتباط مستقیمی بین منظم رفت و آمد کردن در ابتدا می‌بینند و این چیزی است که آن‌ها را با انگیزه نگه می‌دارد. ورزشکاران قبلا با حفظ توازن تمرین و استراحت هماهنگ هستند. آنچه کارفرما نیاز دارد یک کارمند مولد و با انگیزه است که مفهوم مدیریت زمان در زندگیش کاربرد داشته است.

2-  مفهوم کار تیمی را تا حدی درک می‌کنند

همه ما در بخشی از زندگی خود عضوی از یک گروه بوده‌ایم. گروه به معنی چند نفری که رابطه متقابل با هم دارند و معمولا یک هدف مشترک آنها را به هم متصل می‌کند، چیزی که موجب انسجام و همبستگی اعضا می‌شود. مسئله مهم یک گروه هدف تشکیل آن و هدف اعضای گروه است. این هدف است که موجب تداوم گروه و ایجاد انگیزه برای حفظ گروه می‌شود. به هر حال انسان موجودی اجتماعی است و نمی‌تواند به هیچ گروهی تعلق نداشته باشد. جمله معروفی از بزرگی بیان می‌کند: انسان در گروه متولد می‌شود و در گروه زندگی و کار می‌کند و در گروه بیمار و درمان می‌شود. من از جمله افرادی بوده‌ام که همیشه برای پیوستن به یک گروه سخت‌گیر بوده‌ام. این را در مورد گروه غیررسمی بیان می‌کنم چه برسد که گروه مورد نظر دارای ساختار خاصی هم باشد.

چندی پیش چند تن از دوستانم قصد تشکیل گروهی داشتند و من هم مثل همیشه از دعوتشان تشکر کردم و دلایلی برای نبودن آوردم. به اصرار یکی از دوستان قبول کردم در جلسه اول گروه حضور داشته باشم. معمولا جلسه اول جلسه جالبی است. افرادی با روحیه‌های متفاوت در جمع حضور دارند که شناخت آنچنانی از یکدیگر ندارند. یکسری افراد در حال تجزیه و تحلیل رفتارهای دیگران هستند، یکسری افراد علاقه به در دست گرفتن گروه دارند، یکسری افراد خودشان هستند و یکسری افراد هم با نقابی بر صورت سعی می‌کنند جور دیگری خود را نشان دهند. وقتی یک گروه تشکیل می‌شود، اوایل شور و نشاط عجیبی میان اعضا است. هنوز اسم یکدیگر را افراد، رسمی و با احترام صدا می‌کنند، آدم‌ها خواسته‌هایشان را با کلی مقدمه بیان می‌کنند، برای انجام یک شوخی با احتیاط رفتار می‌شود و ...

من از گروه فاصله خاصی داشتم و خیلی در برنامه‌ها و جلسه‌ها فعال نبودم. مدتی که گذشت گروه به دلایل شخصی از بین رفت. ظاهرا اهداف فردی بر اهداف جمعی گروه غلبه کرده بود. تا بوده و یادم می‌آید همین بوده است ما آدمیان معمولا منفعت شخصی را به منفعت جمعی ترجیح می‌دهیم. تضاد میان منافع، گروه را به دو نیمه تقسیم کرد و هیچکدام از طرفین هم حاضر به کوتاه آمدن از موضع خود نبودند. فکر می‌کنم نتیبجه مشخص است. چیزی که در این موارد مرا بسیار به فکر فرو می‌برد این است که برخی اوقات خودخواهی انسانها به قدری است که پیش خودت می‌گویی کاش کمی گروه زدگی یا گروه اندیشی وجود داشت که اصلا مورد مطلوبی نیست و هیچ‌گاه موافق این سندروم نبوده‌ام اما گاهی با دیدن انسان‌های خودخواه فکر می‌کنی برای برخی افراد مقداری نیاز است.

یک گروه خوب گروهی نیست که مثلا ده نفر اعضای با قابلیت 95 داشته باشد. گروهی خوب است که قابلیت‌های اعضای آن متفاوت باشد هم 90 باشد، هم 80 و 70 و 30 و... مثل یک تیم فوتبال است که اگر شما در تیمتان 22 بازیکن تاپ داشته باشید قاعدتا تیم موفقی نخواهید داشت و بیشتر درگیر حاشیه‌های ستاره‌های تیمتان خواهید بود. تیمی خوب است که 11 بازیکن خوب و سه یار تعویضی مناسب و افرادی با کیفیت پایین‌تر و جوان داشته باشد. من به شخصه توی گروه عاشق آن افرادی هستم که وجود گروه براشون زیاد فرقی نداره ولی تلاش می‌کنند تعارضات را حل کنند مثل آن دسته از خانم‌های باحال چاقی که باشگاه می‌روند تا به بقیه حس خوب بدهند. این خانمها می‌دانند که مثل بقیه خوب نیستند اما می‌روند که با تعریف کردن از بقیه حال دل دیگران را خوب کنند. یه روز هم اگر باشگاه نتوانند بیایند انگار آن باشگاه از محبت خالی می‌شود. این مدل آدم‌ها کارشون خیلی درسته و قدرشون را باید دونست.

رابطه‌ها تشکیل می‌شوند، آدمیان به زندگی ما می‌آیند و گاهی هم بدون خداحافظی، بخاطر مشکل شخصی یا به دلیل خاص دیگری کوله خود را برمی‌دارند و می‌روند. می‌روند که می‌روند.... تو می‌مانی و خاطرات، خاطراتی که گاهی نسیم خنکی بر صورت تو می‌نشاند و گاهی مانند دردی همیشگی تو را همراهی می‌کند. خاطرات چیز عجیبی است، آمدنش با تو است اما رفتنش دیگر با تو نیست. فقط تنها کاری که می‌توانی کنی این است که کمتر شیر خاطرات را باز نگه بداری.

در اینجا مطلبی نوشته­‌ام با عنوان انسانها از دور قشنگترند. مطلب بسیار مختصری است که با موضوعی که الان می­‌خواهم درباره­‌اش بنویسم بسیار نزدیک است. البته بگذریم که کوتاه بودن آن برای خودم بسیار جالب است. در زمان ارشد کتاب­‌های استادی از دانشگاه تهران را که می­‌خواندم کتاب‌هایش بسیار برای من جذاب بود و شیفته کتاب­‌هایش شده بودم. کم کم نوشته­‌هایش باعث شده بود که دیدن او برایم شبیه رویا شود.

گذشت و گذشت و من کنکور دکتری شرکت کردم و از قضا به مصاحبه دانشگاه تهران دعوت شدم. روز مصاحبه را هنوز یادم می‌­آید. افراد پراسترسی که یک نگاه دیدن آنها کافی بود تا متوجه استرس آن‌ها شوی اما من استرسی نداشتم چرا که می‌خواستم کسی را ببینم که به نوعی شیفته‌­اش بودم. با دوستی که حدود ده سال از من بزرگتر بود به محوطه سبز دانشگاه رفتیم و منتظر شدیم تا شماره­‌ها بگذرند تا نوبت ما برسد. دوستم هم استرسی نداشت چرا که هر دو می­‌دانستیم با توجه به رتبه خوبمان و شرایطی که نسبت به بقیه داشتیم حداقل در یکی از دانشگاه‌­های تهران قبول خواهیم شد.

بالاخره نوبت به من رسید و وارد جلسه مصاحبه شدم. با اساتید ارتباطات خوبی برقرار کرده بودم و یادم است که گذر زمان را احساس نمی‌­کردم به طوری که وقتی از جلسه خارج شدم؛ افراد دیگر با تعجب پرسیدند چرا اینقدر جلسه طول کشید. یادم هست چند باری ساعتم را نگاه کردم تا باورم شود یک ساعت من در داخل حضور داشته­‌ام. بعد از جلسه یک چیز در ذهن من بولد شده بود. همه اساتید رفتار خوبی داشتند به جز استادی که من شیفته­‌اش بودم. بله برخی اوقات این گونه است همه افراد به جز آنکه تو می­‌خواهی. همه افکارم به هم ریخته بود. تمام حس‌ه­ای خوبم به حس‌­های منفی تبدیل شده بود. به خود می­‌گفتم کاش هیچ وقت او را نمی­‌دیدم، کاش هیچ وقت حس خوبم از بین نمی‌­رفت.

راستش قبلا از برخی دانشجویانش شنیده بودم