انتقاد از مشکل سیبها و پرتقالها برای اولین بار فکر میکنم برای فراتحلیل اسمیت و گلاس 1977 مطرح شده است که روشهای مختلف روان درمانی و طیف بزرگی از مشکلات در افراد مختلف را با هم ترکیب کرده بودند. استدلال این بود که فراتحلیل با انواع مختلف مطالعات و بدون پروتکل منجر به نتایج بیمعنی میشود و بیان سادهاش این است که نمیتوان برای جامعه آماری سیب با جامعه آماری پرتقال نسخه پیچید. شاید بگویید قصد ما در تحقیق مثلا مقایسه است اما زمانی این کار درست است که بخواهید درباره میوهها تحقیق کنید و در این صورت هم جامعه آماری شما شامل موز و انجیر و لیمو و ... هم میشود. به طور کلی در حال حاضر این اصطلاح در مباحث علمی بیشتر بدین خاطر مطرح میشود که برای تحقیق باید به مشابهت و همگنی جامعه آماری و مطالعات توجه شود.
کمی از مسائل علمی و داستانهایش فاصله بگیریم. اصطلاح سیبها و پرتقالها به تدریج وارد زندگی انسانها هم شده است و از آن برای اشاره به قیاسهای نادرست و مواردی که به طور عادی قابل مقایسه و اندازهگیری با هم نیستند نیز استفاده میشود. هیچ سیبی نباید بخاطر پرتقال مقصر، مسبب یا معلول شناخته شود و البته برعکس آن هم نباید اتفاق بیفتد.
در زندگی واقعی این مسئله زیاد به چشم میخورد. مثلا طرف مارک زاکربرگ را مثال میزند که دانشگاه را ول کرد و موفق شد اما اصلا نمیداند رشته او چقدر با رشته او متفاوت بود و اصلا دانشگاه او با دانشگاه فعلی او چقدر متفاوت بود و او در چه دنیای متفاوتی رشد کرده بود. به هر حال فرهنگ هر کشور، آموزشها و تواناییهای افراد خیلی متفاوت است.
چند وقت پیش مهدی مهدوی کیا حرف جالبی زده بود که بهترین الگو برای فوتبالیستهای جوان توماس مولر است چون که نه قیافه خاصی و نه تکنیک و قدرت بدنی خاصی دارد. او فقط خیلی سختکوش است و برای اهدافش مبارزه میکند. اینکه آدمها الگویشان را مسی قرار میدهند کمی غیر طبیعی است چرا که انگار اصلا دوست ندارند به استعداد متفاوت و کارهایی که فقط او قادر به انجام آنها است توجه کنند. در کل دیدن مشابهت و همگنی، موضوع مهمی در هر چیزی است.
در گذشته خیلی از دوستانم که در خانواده نظامی به دنیا آمده بودند همیشه از رفتار بوروکراتیک والدینشان مینالیدند و آن رفتارها را با پدر دوستشان که یک آدم فرهنگی است مقایسه میکردند. خب خیلی سخت است که انتظار رفتارهای یک فرد فرهنگی را از فرد نظامی داشت. دوست دیگری داشتم که آرزو داشت پرفسور سمیعی شود یا دوستانی که دوست داشتند مریم میرزاخانی شوند بدون اینکه توجه کنند این افراد در چه محیط و با چه توانمندیهای هوشی رشد کردهاند.
ویلیام بلیک جمله معروفی دارد که میگوید هیچ پرندهای آنچنان اوج نخواهد گرفت اگر تنها با بالهای خودش پرواز کند. راستش چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم فقط بخشی از خوشبختی یا موفقیت در زندگی دست ما است. ما حتی برای اینکه انسان خوبی شویم نیاز به ارتباط با انسانهای سالم یا خواندن کتابهای خوب داریم. برای موفقیت کاری، درسی، زندگی به انسانها و محیط خوب نیاز داریم. این جبر جغرافیایی چه بخواهیم و چه نخواهیم بر آینده خیلی از ما تأثیرگذار است. کسی که در روستاهای سیستان و بلوچستان درس میخواند حقیقتش خیلی سختتر میتواند تبدیل به پرفسور سمیعی شود که در خانواده فرهیختهای که پر از آدم منصبدار است رشد کرده است.
جالبه
شاید بشه گفت با مباحث «قدر» و «ترکیب» که مرحوم صفایی حائری شرح میدن مرتبطه
هر انسانی استعداد ها و زمینه های متفاوتی نسبت به دیگران در وجودش داره و اینها در ترکیب باهم و با محیط و سایر عوامل خروجی های متفاوتی هم خواهند داشت
وقتی این مسأله تفهیم بشه درک تفاوت شغلها و جایگاه ها خیلی راحت تره
مثال هاتون قابل فهم بود کاملا، ممنونم