چند وقت پیش دوستی به دیدارم آمد. میان بحثهایمان حال هم اتاقیش را جویا شدم. گفت خبر کرونا که آمد دمش را روی کولش گذاشت و به سمت شهرستانش گریخت. بعد هم لبخندی زد و گفت نمیدانم او چرا از کرونا میترسد. از صبح تا شب روی تختش دراز کشیده و یا سایتها را بالا و پایین میکند یا در خوابی عمیق فرو رفته است. او از بیهوده زندگی کردنش، از هدر دادن کل زمان و زندگیش نمیترسد ولی از یک ویروس کوچک میترسد. آخر داستان این است که او را میکشد، مگر الان واقعا زندگی میکند.
کمی داستان تلخی است اما واقعیت است کرونا به اندازه سبک زندگی ما خطرناک نیست. تو اگر با کرونا جانت را از دست میدهی با کارهای عبث و بیهودهای که در زندگی انجام میدهی فاتحه جسم و جان و روحت را خواندهای. تو زندگیت را باختهای عزیز من حالا چه فرقی میکند این ویروس در زندگی تو چه نقشی ایفا میکند.
یاد افرادی میافتم که با ذوق و شوق تولد خود را در زمین و زمان به اشتراک میگذارند