همیشه سعی کردهام آرامشم را در زندگی حفظ کنم. اما برخی اوقات حرفهایی آدم را به هم میریزد. به جمله همیشگی خودم برمیگردم همیشه شروع یک دوستی، رابطه، موقعیت شغلی و انتخاب با ما است اما پایانش با ما نیست. پایانش حرفهایی است که تا ابد از تو میگویند و تا ابد تو خواهی شنید و بهاهایی است که به خاطر آن انتخاب باید بپردازی. اما گزینه انتخاب بعدی هم داری که میخواهی آن حرفها متعلق به پشت سر تو باشد یا آنها را بیاوری جلوی چشمانت و ذره ذره آنها را دائم مرور کنی.
در این زمانها اوضاع وقتی بدتر میشود که این حس را داری که برای مجموعهای زحمت کشیدهای و کارهای شایستهای برای آن مجموعه انجام دادهای اما به جای قدردانی و چند حرف دوستانه و محبتآمیز در پایان خط حرفهایی را میشنوی که سوهان روحت میشود و این حرفها را هم در آینده خواهی شنید.
یکی از دوستانم یک شب خیلی ناراحت بود و خواست درد و دلی بکند و از دوست مشترکمان حرف بزند. از این میگفت که وقتی فردی از مشکلات شخصی و خانوادگیش برای تو حرف میزند و تو به او کمک میکنی، وقتی چند شب برای دوری از احساسات بد به تو پناه میآورد و تو به او جا میدهی و تر و خشکش میکنی خیلی بیچشم و رو است که الان به شکلی رفتار میکند که انگار ما غریبهایم و همه چیز را فراموش کرده است.
در پایان هم گفت من نمیدانم چگونه با این بچه بودنش کار میکند و رفتارش با همکارانش چگونه است ولی من فهمیدهام که علاوه بر بچه بودنش بسیار بیشعور هم است.
مثل همیشه سکوت کرده بودم تا بشنوم. بشنوم و بشنوم تا حرفهایش تمام شود، تا هر چه خشم جمع شده است را خالی کند، بگوید و بگوید تا چیزی درونش دیگر باقی نماند. برخی اوقات ادمها به اسم درد و دل میآیند تا خشم و عصبانیتشان را به تو منتقل کنند. خب خیلی خوب است که ادم نه گفتن را بلد باشد ولی برخی اوقات به هر حال فرد رابطه نزدیکی با تو دارد. همیشه گفتهام دوستی خوب است اما در عین خوب بودن و لحظات خوبش بد هم میباشد چرا که هم مسئولیتهایی برای تو میآورد و هم برخی اوقات زخمهایی ماندگار بر تن تو میزند.
صحبتهایش که تمام شد کمی سکوت کردم و بعد از مدتی گفتم به نظر من کار آن شخص درست نبوده است و حرفهای تو هم درست است اما مشکل اصلی از زمانی شروع شده است که تو با توقع و انتظار، این کارها و کمکها را برای او انجام دادهای. همیشه میگویم هدف بازی، ورزش و سرگرمی چیست؟ هدف تمام اینها شاد بودن و لذت بردن است اما اگر برای انجام این فعالیتها انتظار پاداش و جایزهای داشته باشی زمانی که آن جایزه یا پاداش محقق نشد لذت بردن بازی را هم خراب میکند. تو فراموش میکنی که چقدر آن فعالیت برای تو لذتبخش بوده است و چقدر در زمان فعالیت حالت خوب بوده است. همه تمرکزت را جوری معطوف به توقع و انتظارت کردهای که همه چیز یادت رفته است.
تو میخواهی آدم خوبی باشی، خب باش اما نباید این خوبی را بعدا از دیگران مطالبه کنی. قبول دارم خیلی سخت است و نیاز به ممارست و تمرین بسیار دارد و شاید خود من خیلی اوقات درگیر این انتظارها بودهام اما به هر حال تجربه به من نشان داده آدم باید به خودش فقط تکیه کند تا بداند چرا زمین خورد و چرا زمین نخورد.
سریال شهرزاد هیچوقت سریال مورد علاقه من نخواهد بود و هیچوقت هم آن را نگاه نخواهم کرد اما یک دیالوگ آن که اتفاقی دیدهام مطمئنا دیالوگ دوستداشتنی برای من هست و خواهد بود جایی که شهرزاد به خواهرش میگوید هیچوقت به هیچ چیز و هیچ کس در زندگیت تکیه نکن جز خودت. منتظر نباش که هیچکس کنارت وایسته و بیاد دستتو بگیره.
زندگی با این رویکرد خیلی سخت است اما انسان را قویتر میکند. خوبی را باید بخاطر خودش دوست داشت نه به خاطر چیزهای دیگر. چیزهای دیگر حس و حال آن خوبی را خراب میکند. چند روز پیش حرفی پشت سر خودم شنیدم که بخاطر بیان دور از واقعیت موضوعی کمی برایم عجیب بود و حالم را خراب کرده بود ولی با یادآوری این حرفها به خودم آن را فراموش کردم. هیچکس به خود آدم از خودش نزدیکتر نیست ولی برخی اوقات انگار نیاز است کسی دیگر چراغ قوهای به درون ما بیندازد و چیزهایی را به ما نشان دهد که فراموش کردهایم.
من با این جمله "همیشه خوب باش آنکس که فهمید همیشه در کنارت خواهد ماند و آنکس که نفهمید روزی دلش برای خوبیهایت تنگ میشود" مخالفم. به نظرم هر فردی ظرفیتی در دریافت خوبی دارد و ما باید به اندازه ظرفیتش خوبی کنیم. این زندگی است و قاعده و قانونش مشخص است یکسریها لیاقت دریافت خوبی بیشتری دارند و شایسته وقت بیشتری هستند. به برخی آدمها باید سریع جواب داد، در جلسه مهم هم آنها لیاقت این را دارند که جوابشان را به لحظه داد اما این کارها را نباید بعدا مطالبه کرد. بگذریم از اینکه برخی افراد حتی نه تنها لیاقت گذاشتن زمان کم را ندارند بلکه لیاقت گذاشتن وقت را اصلا ندارند.
به هر حال همه را دوست داشته باشیم اما خود را وابسته به زمان، مکان و شخص خاصی نکنیم تا بتوانیم مسیر زندگی را بهتر طی کنیم. اگر در محیط کار، کارمان را درست انجام میدهیم بدانیم که وظیفه ما است و باعث طلبکاری ما از کسی نمیشود. ما مسئولیتی نسبت به سازمان، جامعه و افراد زندگیمان داریم که درست است انجام دهیم و بعد از انجام، کسی را بدهکار خود نبینیم.
شب آرامی بود/ می روم در ایوان، تا بپرسم از خود/ زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست/ گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من/ خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا/ لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد/ شعر زیبایی خواند، و مرا برد به آرامش زیبای یقین/
با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست/ زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست/ زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی، که به هنگام ورود آمدهایم/ دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند/ شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری/ شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است/ زندگی شوق رسیدن به همان/ فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی/ ظرف امروز، پر از بودن توست/ شاید این خنده که امروز، دریغش کردی/ آخرین فرصت همراهی با امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند