رومینای عزیز چه کسی است که داستان تو را بشنود و به هم نریزد... نمی‌خواهم ناامیدت کنم اما باید بگویم قصه تو هم مثل داستان دختر آبی خیلی زود تمام می‌شود. کمی دیگر که بگذرد همه یادشان می‌رود که چه اتفاقی افتاده است. کمی که بگذرد اصلا یادمان می‌رود که رومینایی اصلا وجود داشته است. کمی که بگذرد اینقدر درگیر مسائل زندگی می‌شویم که برای مشکلات خودمان باید چرتکه بیندازیم.

راستش من نمی‌فهمم که چرا جامعه اینقدر زود داغ می‌کند و اینقدر زود سرد می‌شود. چرا اینقدر زود پروفایل‌ها عوض می‌شود و اینقدر زود همه چیز فراموش می‌شود. چرا اینقدر واکنش عمیق زودگذری به اتفاقات داریم. رومینا به خاطر این حرف‌ها از تو معذرت می‌خواهم اما برخی می‌گویند به خاطر لایک و فالوور برخی اینکارها را می‌کنند. برخی دیگر هم انگار به خاطر منفعت شخصی از تو استفاده می‌کنند تا جناح رقیبشان را بکوبند.

گفتنش سخت است اما بگذار این حقیقت تلخ تو را آزار دهد تا اینکه خیالات خوش به تو تقدیم کنم. مرا ببخش اما برخی هم داستان تو انگار برایشان راه درآمدی باز کرده است. کار به جایی رسیده است که آن خواننده زیر زمینی تازه به فرنگ رفته از تو استفاده می‌کند تا فحش‌های موجود در آهنگش را تائید کند، از تو استفاده می‌کند تا مسائل جنسی جامعه را توجیه کند.

دلم گرفته است و بغض دارم لطفا کمی انسانیت توزیع کنید انگار اینجا برخی به موجودات دیگری تبدیل شده‌اند. چه زمانی ما وقت کردیم که تا این حد پَست شویم.  رومینای عزیز ما را ببخش، بخاطر همه منفعت طلبی هایی که از تو کردیم و همه خودمان را خیرخواه تو نشان دادیم. ببخشید بخاطر اینکه بدون اینکه نزدیک به محیط تو و اتفاقات زندگیت باشیم، تو و تمام اطرافیانت را قضاوت کردیم. حکممان را صادر کردیم و محکومان را ردیف کرده‌ایم. خب چه کاری از این راحت‌تر...

خب چه اهمیتی دارد که من از این ماجرا دوردست‌ها فاصله دارم، انگار فاصله دلیلی نمی‌شود تا خیلی راحت تو و اطرافیانت را قضاوت نکنم. این دنیا که پر از بی‌عدالتی است بگذار برخی هم حکم ناعادلانه‌ای راجع به تو بدهند. بگذار حکمی هم راجع به پدرت و حکمی هم راجع به آن پسر بدهند.

امروز به این فکر کردم که اگر من روزی پیش آدمیان بی‌آبرو شوم، اگر روزی غرورم را خرد کنند، می‌توانم به اطرافیان و جامعه‌ام آسیبی نرسانم و از این مسئله عبور کنم. چرا دروغ! من هم احتمال دارد که شاید در آن زمان لطمه‌ای به خودم یا شیئی بزنم. فقط الان این را می‌دانم که من نه تو را نه اطرافیانت را قضاوت نمی‌کنم. فقط به خودم و رفتارهایم کمی نگاه می‌کنم. امروز کمی به تعصب‌های خودم فکر کردم، به چیزهایی که می‌تواند باعث شود خودم را نتوانم کنترل کنم.

یاد حرف استاد عزیزم دکتر محمدیان می‌افتم که گفت: همه در این حوادث دیگران را مقصر می‌دانند، کمتر دیده‌ام کسی سهم خودش را در بروز چنین حوادثی و از آن مهمتر در کمک به عبور از این مسائل مطرح کند. این حوادث علل زیادی دارد که ما علمش را نداریم اما حتما ما هم سهمی در بروز چنین حوادثی و کمک به حل آنها داریم. بیاییم سهم خود را ادا کنیم.

این سهم ما است که به دختران اطرافمان احترام بیشتری بگذاریم، سهم ما است که دید برتری جویانه‌ای نسبت به آنان نداشته باشیم. نقش ما در این داستان گاهی با قضاوت‌های بیخود، گاهی با پرورش تعصب‌های بیجا، گاهی با خود محوری و محق دانستن خود و گاهی هم با بلد نبودن یک گفتگوی ساده با اطرافیانمان است.

رومینای عزیز ببخشید که سرت را درد آوردم و ناراحتت کردم. امیدوارم روحت در آرامش باشد و شمایی که این متن را می‌خوانید هم امیدوارم همیشه سلامت باشید و جامعه خود را به جایی بهتر برای زندگی دختران سرزمینمان تبدیل کنید.


پ ن. روزی بزرگی می‌گفت که برخی اوقات آدمها با خوب رفتار کردن برای خودشان دُکان باز می‌کنند. برخی به خاطر شرایط و محیط زندگی روحیه لطیفی پیدا کرده‌اند. خب این آدم باید قبول کند خیلی هنر نمی‌کند که آدم آرامی است و با کسی برخورد فیزیکی نمی‌کند. او باید نقطه ضعف‌های دیگر خود را پیدا کند و موضوعاتی که برایش سخت است را اصلاح کند.

۴ ۰