اکنون زدگی در زندگی فردی، شخصی را روایت میکند که از گذشته فاصله گرفته و توان استفاده از ظرفیت گذشته را ندارد و با توجه به شرایط، امید و نگاهی به آینده نیز ندارد. او دچار روزمرگی شده است و عادت کرده است یکسری کارها را انجام دهد بدون آنکه فکر کند این کارها در آینده منفعتی برای او و جامعهاش خواهد داشت.
اگر این مسئله را هم حتی برایش تشریح کنی که این تصمیم در آینده چه تأثیری دارد؛ جواب میگیری که حالا تا آینده بیاید یا چه کسی از آینده خبر دارد. مثل همان داستان مهریه خودمان است که مهریه را کی گرفته است اما اگر زمانی فرد خواست مهریه را بگیرد آنوقت اوضاع بحرانی میشود و کاسه چه کنم باید دست بگیریم.
بیایید خودمان را بررسی کنیم چقدر حاضریم کارهایی را انجام دهیم که در بلند مدت پول هنگفتی نصیبمان میکند یا کارهایی کنیم که همین امروز و اکنون پول را نصیبمان میکند. چقدر حاضریم صبور باشیم.
کتاب تنها راز موفقیت "جواشیم دپوسادا"، داستان تحقیقی که در سال 1970 در دانشگاه استنفورد انجام شده است را روایت میکند. تحقیق از این قرار است که در یک اتاق خالی به حدود ۴۰۰ کودک ۴ الی ۶ ساله پیشنهاد خوردن یک مارشملو (شیرینی آمریکایی) را میدهند و اگر کودک 15 دقیقه میتوانست مارشملو را نخورد یک مارشملوی دیگر هم به عنوان جایزه به او داده میشد. نتایج این تحقیق نشان داد که اگر کودک بتواند در طول ۱۵ دقیقه بدون اینکه کسی یا چیزی برایش ممنوعیتی ایجاد کند و با انتخاب خودش، تصمیم بگیرد که چشمش رو روی لذتهای آنی ببندد میتواند پس از ۱۵ دقیقه لذتهای بزرگتری رو تجربه کند. بعد از ۲۰ تا ۲۵ سال زندگی بچهها را بررسی کردند و متوجه شدند که بچه هایی که توانسته بودند در همان سن کودکی در برابر خوردن مارشملو مقاومت کنند از زندگیهای بهتر و موفقتری برخوردار بودند. پس چنین میتوان گفت اگر یاد بگیریم که مارشملوهای خود را زودتر از موقع و در زمان حال نخوریم و آینده نگر باشیم در آیندهای نزدیک میتوانیم به شرایطی چندین برابر بهتر برسیم.
اکنون زدگی معمولا برای نشان دادن غفلت از آینده و آینده نگری استفاده میشود. حقیقت این است که ما سختمان است که هزینهها و بهاهایی را بپردازیم به امید اینکه منافع بلندمدتی نصیبمان شود. به عنوان مثال تصور کنید مدیر سازمانی هستید و طرحی را برای شما میآورند که با احتمال 98 درصد موفق خواهد شد یا طرح ساختمانی که با احتمال 98 درصد دچار آتش سوزی در طول زمان حیاتش نخواهد شد و اگر بخواهید این احتمال را به 100 برسانید باید هزینه گزاف متفاوتی کنید که سازمان شما را در چند سال آینده دچار مشکل میکند. چه میکنید؟ طرح خوبی به نظر میآید. بی معنا به نظر میرسد که برای دو درصد یا حتی کمتر بخواهیم هزینههای گزافی متقبل شویم که در چند سال آینده هم گریبانگیر ما خواهد بود.
بیاییم از زاویه دیگر به این مسئله نگاه کنیم. اگر آن 2 درصد باعث شود حادثهای مثل پلاسکو در آینده تکرار شود آنوقت تصمیم شما چیست. اصلا حادثه پلاسکو هم تکرار نشود بلکه فقط جان دو نفر گرفته شود، تصمیم شما چیست؟ اوضاع کمی عوض میشود، تازه ما هنوز این را هم در نظر نگرفتهایم که در آینده ممکن است با ظهور مسائل جدید این 98 درصد هم تنزل کند و اصلا به استانداردهای آینده توجه نکردهایم. بحث این است که ما خودمان را به شکل امروزی در آینده میبینیم اما این مایی که فکر میکنیم در آینده اصلا وجود ندارد.
اکنون زدگی وضعیت ما و کشور ما است. مایی که دچار فرار نخبگان هستیم اما در نظر نمیگیریم که این رفتن چه آسیبهایی در گذشته به ما زده است و چه آسیبهایی قرار است به ما در آینده بزند. این موضوع هم بد نیست در نظر بگیریم که رفتن نخبه شاید رفتن یک فرد نباشد بلکه رفتن یک ژن باهوش و خوب است.
مایی که سیستمی نداریم، مایی که همیشه ضربتی عمل میکنیم، به عنوان مثال خبر میرسد طرح جمعآوری یکروزه زباله از ترمینال جنوب در 1 آبان اجرا میشود و یا دو روزه سعی میکنیم هر چه موادفروش است را جمع کنیم و برخی مردم هم از این موضوع خوشحال میشوند. اما متوجه نیستیم که خیلی از مواد را میتوان جلوی آن را برای ورود به کشور گرفت و در ضمن با گرفتن چند ساقی خرده پا که این مشکل حل نمیشود.
ما در حال سپری کردن زندگی هستیم بدون اینکه از اتفاقات گذشته درس گرفته باشیم و بدون اینکه آینده را در نظر داشته باشیم. ما بدجور دچار اکنون زدگی شدهایم. همه چیز در حال سپری میشود و صحبت از آینده فقط برای پر کردن برخی قفسههای کتابخانههایمان است و در حد حرف جذاب است. پیامد اکنون زدگی سازمانهای ما چیست به جز اینکه برنامههایی را صرفا برای بیان داشتن برنامه ارائه میدهند که بیشتر حالت فرار و گریز دارد.
روایت است که عباس شاه اسب زیبا و تنومندی داشت که خیلی به آن علاقه داشت. در روزی متوجه شد که این اسب مثل قبل نیست و کمی ضعیف شده است. بخاطر همین فردی را مأمور کرد تا ببیند که آیا فردی که از اسب مراقبت میکند، کارش را درست انجام میدهد. اما بعد از مدتی اسب لاغرتر و ضعیفتر شد. شاه عباس این بار یک فرد رده بالاتر دربار را مأمور کرد تا کار مأمور قبلی و کسی که از اسب مراقبت میکند را بررسی کند. اما نه تنها اسب بهتر نشد که اسب بعد از مدتی مرد. داستان این بود زمانی که یک نفر مسئول اسب بود کمی از علوفه اسب را برای خودش برمیداشت بعد از مدتی مجبور شد برای بسته نگه داشتن دهان مأمور اول بیشتر از علوفه بردارد و به مأمور اول بدهد. با آمدن مأمور رده بالا، آنها مجبور بودند کمی علوفه هم به او بدهند تا دهان او هم بسته شود و این باعث شد پس از مدتی اسب از کمبود علوفه بمیرد.
داستان آشنایی است...
سلام دوست عزیز اگه دوست داری تبادل لینک داشته باشیم آدرس سایتمو با عنوان دانلود آهنگ قدیمی بذار توی وبلاگت pishimusic.ir منم ادرس وبلاگتو توی وبلاگام که ادرسشون gipsy-kings.rozblog.com و sinatra.blog.ir و andy-williams.blog.ir هست میذارم .اگه دوست داشتی تبادل لینک داشته باشیم بهم ایمیل بزن یا توی سایت ادرس وبلاگتو برام کامنت کن