۲۲ مطلب با موضوع «موفقیت» ثبت شده است.

مطلب را با یک سوال ساده اغاز می کنم به نظر شما پختگی بهتر است یا عدم پختگی؟ سوال راحتی بود و شاید به نظر خیلی ها سوال بسیار مسخره ای، چرا که معلوم است که پختگی بهتر است.

چند وقت پیش مصاحبه ای از خانم عراقیان طراح پل طبیعت تهران می دیدم که می گفت متخصصان همیشه محدودیت های کارشان را می بینند و در همان محدودیت ها همیشه فکر می کنند ولی اماتور ها محدودیت های کار را نمی بینند و تا بی نهایت فکر می کنند و ایشان یکی از دلایل موفق شدن طرح خود را اماتور بودن خود می داند. فرق پختگی و عدم پختگی به همین سادگی است. وقتی دیواری در جلوی مسیر یک فرد پخته وجود دارد خب خیلی منطقی کنار می رود و به راه دیگری برای جلو بردن مسیر فکر می کند ولی یک فرد ناپخته خود را به در و دیوار می زند که شاید راهی باشد که بتوان از همین دیوار عبور کرد و بعضی اوقات با خلاقیت خود موفق هم می شود. فرد ناپخته محدودیت نمی شناسد. پس قدر عدم پختگی خود را باید بدانیم و حواسمان باشد به راحتی از دستش ندهیم.

ولی این را هم بدانیم که ترکیبی از پختگی و عدم پختگی باعث موفقیت می شود و نه دید سیاه داشته باشید و نه سفید و به دید خاکستری به این دو مقوله نگاه کنید. پختگی هم نیاز است تا ما انرژی خود را در جای بیخود هدر ندهیم. نیاز است تا ما تصمیمات اشتباه را دوباره نگیریم. نیاز است تا ما از تجربیات دیگران درس بگیریم. پختگی نیاز است همان قدر که عدم پختگی نیاز است. امیدوارم از هر کدام در جای خود بهترین استفاده را کنید

واژه جالبیست وقتی کارهای افراد جامعه را با دقت بیشتری نگاه می کنی. پدری برای فرزندش اسباب بازی می خرد، کودک با ان بازی می کند و بعد از مدتی ان را خراب می کند. پدر بخاطر اینکار او را دعوا می کند. منطقی به نظر می اید چونکه کودک باید مراقب باشد تا اسباب بازیش را خراب نکند اما ایا پدر کار خود را مصادره به مطلوب نمی کند؟هدف پدر از خریدن اسباب بازی چیست؟ درس دادن به فرزندش برای اینکه از وسایلش درست مراقبت کند یا اینکه او ان را تهیه کرده تا فرزندش خوشحال شود و با لذت بازی کند. اگر می خواهد فرزندش خوشحال باشد چرا پس او را با دعوا کردن ناراحت می کند؟ فکر میکنم پدر هدف را با وسیله اشتباه گرفته است.ممکن است بگویید خب بهرحال او باید بداند و بخاطر اینکار تنبیه شود. اما کودک با اینکار خودش دارد خود را تنبیه می کند. او خود را از یک بازی که دوست دارد محروم کرده است. بهتر است کودکان تجربه کنند و یاد بگیرند نه ما همه چیز را به زور یادشان بدهیم. چهارشنبه سوری مثال خوبی است همه پدر مادرها بچهایشان را از خطرهایی که این واقعه دارد، اگاه می کنند. اما چرا کودکان توجه نمی کنند و باز وارد فعالیتهای خطرناک می شوند. زیرا ما باید تجربه را به انها منتقل کنیم. نکته جالب اینجاست وقتی اتفاق بدی برای کودکی در چهارشنبه سوری می افتد ایا او سال بعد هم دوباره به چهارشنبه سوری می رود یا حتی دیگران را هم از رفتن نهی می کند. ما به بچها چرا در کودکی واکسن میزنیم؟  ما یک درصد ضعیف شده از بیماری را به او می زنیم تا او دو روز مریض شود اما در ادامه زندگی دیگر مریض نشود. پس بهتر است بگذاریم مریضی ضعیف شده بگیرند، بهتر است بگذاریم کودکان کمی دست خودشان را بسوزانند تا خود را در ادامه زندگی اتش نزنند. درباره کارهایمان بیشتر فکر کنیم و سعی در مصادره به مطلوب کردن نداشته باشیم.انجام دادن اشتباهات ضعیف شده مساوی است با  کسب تجربه و درس گرفتن از ان تا اخر عمر