۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فوتبال» ثبت شده است.

بیل شنکلی مربی بزرگ دهه 70 باشگاه لیورپول در مورد فوتبال چنین می‌گوید: فوتبال مسئله مرگ و زندگی نیست بلکه فراتر از مرگ و زندگی  است. از هیجان و لذت و دوری از روزمرگی که بگذریم، زندگی عادی یه چیزی کم دارد و ما را به سمت یک چیز هدایت می‌کند و آن داشتن قهرمان است. کسی که قرار است همه خواسته‌های جامعه را برآورده کند. کسی که زیر فشارها کم نمی‌آورد  و چشم امید همه به او می‌باشد. چون فقط یک قهرمان می‌تواند که مسیر زندگی را قابل تحمل و دلنشین کند. پس قهرمان آماده می‌شود، روی پاهای خودش می‌ایستد و می‌جنگد و در نهایت  به چیزی که می‌خواهد، دست می‌یابد.

قهرمانان همه سدها را‌ می‌شکنند و تمام معماها را حل می‌کنند. تا اینجا داستان خیلی سخت نیست و دوست داشتن قهرمان هم راحت است اما اوضاع وقتی پیچیده می‌شود که دو قهرمان وجود دارند. به هر حال شاید کسی که برنده می‌شود،  شخصی نباشد که ما دوست داشته باشیم ولی این قانون بازی است. قهرمانان سختی می‌کشند، صبر می‌کنند، می‌جنگند، زخم برمی‌دارند ولی تسلیم نمی‌شوند. آن‌ها به ما یاد می‌دهند که برای پیروزی راهی نداریم جز اینکه امید داشته باشیم و هر نفس و هر لحظه بجنگیم تا چیزی یا کسی نتواند این امید را از ما بگیرد. هر کسی در زندگی خودش قهرمانی را انتخاب می‌کند و او می‌تواند از فیلدهای مختلفی باشد، ورزش، سینما، موسیقی، تاریخی، مذهبی و حتی خانواده خود. در زندگی در انتها کسی موفق می‌شود که فقط نظاره‌گر نباشد و از قهرمانان ببیند و یاد بگیرد و پیش برود و موفق شود.

موضوعی که می‌خواهم مطرح کنم پایه علمی خاصی ندارد یا حداقل من پژوهشی در این زمینه ندیده‌ام ولی بر حسب تجربه و گفتگو با دوستانی از این دست بیان می‌کنم. معمولا هواداران فوتبال همه چیز را در طرفداری خود تجربه می‌کنند. روزهایی که حال و روز تیمشان خوب نبوده، روزهایی که با یک اشتباه تیمشان نتیجه را از دست داده است. آن‌ها در دقایق پایانی هم طعم برد را چشیده‌اند هم حس تلخ شکست را مزه مزه کرده‌اند.
هم با بردهایشان معجزه کرده‌اند هم با باخت‌هایشان. اشتباه داوری علیه تیمشان و به سود تیمشان را به چشم دیده‌اند. پشت کردن بازیکن به باشگاهشان و آمدن یک سوپراستار به تیمشان را نظاره کرده‌اند، هم گریه شوق داشته‌اند هم گریه ناراحتی. فقط یک چیز هیچوقت تغییر نمی‌کند و آن تعهد و طرفداری آن‌ها نسبت به تیمشان است. در مواقع شکست تیم خیلی ناراحت می‌شویم اما با امید به آینده و فصل آتی چشم می‌دوزیم و می‌گوییم فصل آینده از آن باشگاه ماست.
وقتی به این موضوعات نگاه می‌کنی می‌توانی آن را با زندگی شخصی هم ارتباط دهی. اینجا هم گاهی زندگی به نفع و گاهی علیه تو سوت زده، اینجا هم شکست و پیروزی‌های زیادی داشته‌ای. اینجا هم گاهی به شدت ناراحت شدی و گریه کردی و گاهی هم از ته دل، حال خوب و خنده را تجربه کرده‌ای. اما یک چیز در اینجا فرق می‌کند و می‌لنگد. گاهی اوقات ما تعهدمان را نسبت به زندگی و افراد در زندگیمان از دست می‌دهیم. مگر اینجا نمی‌شود که فصل آینده‌اش از آن ما باشد؟ پس چرا گاهی از خود دست می‌کشیم و ناامید می‌شویم.

دومین بازی تیم ملی در جام جهانی شروع شد. این بار ترجیح دادم در جمع عمومی بازی را تماشا کنم. نیمه اول ایران در زمین خود جمع شده و فقط دفاع می کند. اسپانیا راهی برای نفوذ پیدا نمی کند و بازیکنانش کلافه به نظر می رسند. نیمه دوم شروع می شود و زمان زیادی نگذشته است که اسپانیا در یک تعلل و اشتباه به گل می رسد. حالا ایران دیگر نمی تواند دفاع کند و نیاز به حمله دارد.

راستش به شخصه فکر نمیکردم ایران بتواند واکنش خوبی بعد از گل دریافتی داشته باشد اما اوضاع خوب می شود. ایران حمله می کند و نشان می دهد مثل خوب دفاع کردن، خوب حمله کردن را هم بلد است. میانه زمان های نیمه دوم و ایران گل می زند. ان لحظه را نمی شود به تصویر کشید. از انجا بگویم که افرادی که همدیگر را برای اولین بار بود می دیدند چنان همدیگر را بغل کردند که انگار رفیق صد و بیست ساله هم هستند. فردی میخواست نفر به نفر با همه جمع دست بدهد و خوشحالی خود را این چنین تقسیم کند. اما همه در میان خوشحالی برمیگردند و تلویزیون را میبینند انگار اتفاقی افتاده است و بله گل ایران افساید اعلام شده است. باز هم ایران به تلاش ادامه می دهد اما در نهایت راه به جایی نمی برد.

راستش بعد از بازی متوجه حس ملی گرایی عجیبی شدم ما بازی را باخته بودیم ولی چنان افراد راضی بودند و به خود می بالیدند که انگار شاخ غول شکسته شده است. نمی خواهم بگویم در هنگام باخت نباید شاد بود ولی خب جام جهانی تیمهای زیادی روبه روی تیم های بزرگ می ایستند و قد علم می کنند مگر در همین تورنمنت ایسلند با ارژانتین مساوی نکرد، مکزیک، المان را شکست نداد یا همین جام جهانی قبل کاستاریکا تا یک چهارم نهایی با شکست بزرگان جهان پیش نرفت. این حس ملی گرایی به جرئت می توان گفت در هیچ کشوری وجود ندارد.

توهین ها بعد از بازی برای سردار ازمون است مهاجم جوان ایران که با خراب کردن موقعیت تک به تک از بازی با مراکش در تیررس انتقادات وجود دارد. راستش شاید مردم نمی دانند در این سیستمی که ایران بازی می کند چقدر کار مهاجم هدف تیم سخت است. به نظرم سردار ازمون تورنمنت بدی را پشت سر نگذاشته و در دفاع و حمله خوب حضور داشته و در بازی مستقیم ایران از دفاع به حمله برای ضربات سر بد کار نکرده است اما بهرحال فوتبال است و همیشه کسی که موقعیت خراب می کند در تیررس قرار دارد حتی اگر در دیگر فاکتورهای عملکردی خوب باشد.

یک ایران امیدوار چشم به بازی سوم دارد. شاید جشن صعود......

کسی چه می داند شاید زمانش رسیده است

بازی ایران و مراکش پایان می یابد. اسکوربورد ورزشگاه پیروزی ایران را نشان می دهد. ناگهان گزارشگر با خوشحالی تمام فریاد میزند فقط در فوتبال است که ما زود به آرزوهایمان می رسیم. در اوج هیجان و سرمست از پیروزی تیم ملی کشورمان این جمله چقدر بهمان می چسبد. اما کمی بعد که هیجانمان فروکش کرد به فکر فرو می رویم که چه جمله دردناکی!!!راستش پربیراه نگفته است فقط در ورزش ما می توانیم با بزرگان دنیا رقابت کنیم. فرصتی داشته باشیم خودی نشان دهیم. اما سوال مهم این است که چرا ما نباید در مولفه های دیگر با بزرگان دنیا رقابت کنیم؟ آیا همانطور که برای ورزشمان مربی کاربلد می اوریم نیاز نیست مدیران کاربلد به کشور بیاوریم تا اجازه خودنمایی در عرصه هایی مثل اقتصاد و ... را برای ما به ارمغان اورند.فرصت کردم و بعد از بازی به خیابان رفتم. انواع ادم ها حضور داشتند. عده ای که فوتبالی شدید بودند و خوشحالعده ای که اصلا نمی دانستند فوتبال چیست>عده ای می گفتند باید مراکش را تشویق کنیم چرا که انها گل زده اندعده ای می گفتند این برد لطف خدا بوده استاما راستش همه در فقط یک چیز مشترک بوده اند و ان هم به دست اوردن فرصتی برای شادی است. راستی چرا ما در سال رویدادی نداریم که مردممان بتوانند بیایند و شاد باشند. خب اگر ایران می باخت مردم ما باید منتظر می ماندند و چشم به اینده تا شاید اتفاقی بیفتد.چند روزی از دومین بردمان در کل ادوار جام جهانی می گذرد. حس رضایت را هنوز هم می توان در چهره مردم دید. راستش بعضی برد را به شانس حواله دادند اما گل به خودی نتیجه فشاری است که یک بازیکن  تحت فشار مرتکب ان می شود.  بعد از بازی رضا قوچان نژاد برای بازیکن مراکش که دروازه خودی را باز کرده پیغام میگذارد که بلند شو. همیشه صحنه دلداری دادن پیروز به بازنده زیبا است حتی اگر این دلداری حضور فیزیکی در کار نباشد. جالب ترین اتفاق این مسابقه دیدن برای من اما این بود که موفق شدم که بالاخره با یک نفر بدون داد در فوتبال بازی ببینم. فوتبالی ها می دانند که چنین افرادی نادر هستند. معمول تماشای فوتبال این است تو باید داد بزنی، حرصت را خالی کنی، تیم محبوبت را از جلوی تلویزیون مربیگری کنی و انها را راهنمایی کنی ولی خب ظاهرا نسل این موجودات کمیاب هنوز منقرض نشده است