در بین بچههای دانشگاه و دوستان دانشگاهیم همیشه وقتی میخواستیم و میخواهیم از یک رشته خاص حرف بزنیم پای فلسفه به میان میآید. فلسفه یادآور جنگ دوستان مذهبی و فلسفی است. یادآور زمانهایی که دوستان متعصب مذهبی به مقابله با دوستان رشته فلسفه رفتهاند و عقاید و بزرگان آن حوزه را زیر سوال بردهاند و گاهی فاتح و گاهی به تاراج رفته برگشتهاند. یادم هست به شوخی همیشه میگفتیم امیدی به آینده وجود ندارد تا زمانی که کسی را ببینیم که فلسفه میخواند. دوستان رشته فلسفه ما نه نیازی به لب تاپ داشتند نه ارائه خاصی در کلاس داشتند و نه از آفیس سردرمیآوردند. اتاقشان پر بود از کتابهای عجیب و غریب، کتابهایی که گاهی میگفتیم الان با وجود این کتابها عذاب الهی بر ما نازل میشود.
نوع حرف زدنشان هم جوری بود که فقط خودشان حرف یکدیگر را میفهمیدند. برخی کتابهایشان هم چنان سخت نوشته شده بودند که باید فکر میکردی از این سختتر و عجیبتر نمیشود یک مسئله را توضیح داد. با این تفاسیر من علاقه چندانی به این بحثها نداشتم و این مادر علم به زعم دوستان را به حال خود رها کرده بودم. همیشه وقتی یکی از دوستان فلسفه صدایت میکرد باید در راه اتاقش خودخوری میکردی که ای وای باز گوشی میخواهد برای اینکه بدون توقف حرف بزند.
دیدگاهم کمی عوض شد زمانی که با شوپنهاور آشنا شدم. شوپنهاور از فیلسوفانی است که خیلی ساده حرف میزند، تو را گیج نمیکند. هر چند بخاطر برخی دیدگاههایش، منتقدان بسیاری دارد اما این بی شیله پیله حرف زدنش برای من بسیار جذاب است. شاید حرفش را قبول نداشته باشی اما حرفش را متوجه میشوی تا بخواهی رد یا تائید کنی. سرتان را درد نیاورم و جملهای از او میآورم تا خودتان کمی قضاوتش کنید.
زمان حال چیست؟ آن دمی که میگذرد و دمی دیگر که نیست، ما یکسره در بین گذشته و آینده زندگی میکنیم. زندگی همچون کپهای کرم که در چنان فضای تنگی در هم میلولند یا هچون قطرهای آب است که زیر ذره بین چشمان ما بزرگ جلوه میکند، زندگی بزرگ نیست این ما هستیم که آنقدر کوچک هستیم که زندگی را بزرگ میبینیم.
رنج و عذاب موجود در جهان تنها حقیقتی است که انسان با آن رو به روست آنچه که به راستی شادی نامیده میشود در حقیقت نبود چند لحظه غم است مانند روشنایی که نبود تاریکی است. احساس شادی بعد از پشت سر گذاشتن رنج و مصیبتی است که بر آن غلبه کردهایم پس بدون رنج و مشقت شادی معنا نمیداشت پس در حقیقت این ذات غمهاست که مثبت است اگر شادی قائم به ذات خود بود نهایت آن چیزی به غیر از کسالت بود.
انسان چیزی جز اراده طبیعت نیست میل او و اختیار او گردن نهادن به میل و اراده طبیعت است از این روست که تمام اهداف بشر چیزی جز سعادت نوع بشر نیست و نفعی برای فرد ندارد و فرد تسلیم اراده طبیعت میشود.