بالاخره سال 98 از راه رسید. سالی که با خود مثل هر سال، عید بزرگ ایرانیان را به همراه دارد. انسان از دیدن تازگی، شور، طراوت و ... در نوروز به ذوق میآید. روزهایی که حال همه ما خوب است و احساس میکنیم خیلی کارها را میتوانیم در این سال پیش رو انجام دهیم و خیلیهایمان هم برای روزهای پیش رو نقشه میکشیم و هدفهای دور و دراز برای خود میکشیم. در روزهای نوروز ما به آینده خیلی امیدوار میشویم، روزهایی که پر از احساسات مثبت و خوب میشویم اما
پست آخر کانال تلگرامی دکتر رنانی مرا بسیار به فکر فرو برد. او از امید گفت، از اینکه کمتر کسی به اندازه او امیدوار است. در جواب چرایی امیدوار دانستن خود بیان کرده که هر کاری را شروع میکنم اگر به نتیجه نرسد، دست از کنشگری برنمیدارم و میروم سراغ اقدام بعدی. اگر گفتگو با مقامات بیفایده بود میروم سراغ فضای عمومی، اگر آن هم اثری نداشت میروم سراغ متخصصان و نخبگان دانشگاهی، اگر باز هم نتیجه نداشت میروم سراغ نهادهای مدنی، اگر این هم نشد باز میگردم به نوشتن کتاب و فعالیت آکادمیک و همینطور در صورت نتیجه نگرفتن حرکت به سمت اقدام بعدی.
ایشان از فضای اجتماعی که باعث تخریب امید اجتماعی در کشور شده است صحبت کرد. همه مینالند و از فعالیتهای ضد امید و ضد توسعه پر شده است. در بخش دیگری از صحبتهایش بیان کرده است که اطلاعات زمانی ارزشمند است که فرد بتواند آن را تحلیل کند وگرنه اطلاعات اضافی سرگردانی و پریشانی و ناتوانی در تصمیم را به بار میآورد. در واقع هر چه مغز در معرض اطلاعات زیادتر قرار میگیرد ظرفیتش برای تحلیل کاهش مییابد. جامعه ما تقریبا همه آنچه را باید از فساد و ناکارآمدی و بیعدالتی نظام کنونی بداند، میداند و همه آنچه که باید گفته شده است. گفتن بیش از این فقط جامعه را فرسوده میکند. به هر حال این فشارها و نقدها امید اجتماعی را نابود میکند.
ایشان در پایان بیان کرده است که تا زمان بیرون رفتن بیماری نقد از قلمش، فعالیتهای مجازی خود را متوقف میکند. این صحبتها در این مدت بسیار نقد شد. اما به شخصه با بخشی از صحبت در زمینه اطلاعات اضافی بسیار موافقم. گوشیهای ما پر شده است از کانالهای تلگرامی مختلف، حتی اگر همه آنها علمی و مفید هم باشد مگر مغز چقدر توانایی دارد که بخواهد آنها را درک کند. بهتر است مغز را خسته نکنیم. یکی از اساتید ارشدم همیشه میگفت من سه روز در هفته بیشتر تدریس نمیکنم، من با خودم صادقم. مگر من چقدر توانایی و علم دارم که بخواهم وقت دیگران را بگیرم. روزهای دیگر را باید صرف کارهای دیگر کنم یا حرفهای چرت و پرتی را به هم ببافم و به خرد دانشجویان بدهم.
دیروز در تکمیل تحقیقی دوباره به موضوع آشنایی برخوردم تناقض استاکدیل. اولین بار فکر میکنم در کتاب بهتر از خوب "جیم کالینز" بود که با آن مواجه شدم. داستان دریا سالاری که بعد از هشت سال از اردوگاه زندانیان جنگ ویتنام آزاد شد. استاکدیل میگوید که هیچوقت نسبت به پایان ماجرا تردید نداشتم نه تنها مطمئن بودم آزاد میشوم بلکه میدانستم پیروزی نهایی با من است.
دقت کنید او بیش از 20 بار شکنجه شد و از حقوق یک زندانی هم محروم بود.بعد در جواب سوال چه کسی نتوانست آن شرایط زندان را تحمل کند جواب داد خوشبین ها!!! همانهایی که فکر میکردند جشن میلاد مسیح آزاد میشوند و سال نو میشد و آزاد نمیشدند. بعد میگفتند در عید پاک آزاد میشویم، عید پاک هم میگذشت و آزاد نمیشدند. بعد نوبت روز شکرگذاری میرسید، آن هم میآمد و میرفت و خبری از آزادی نبود.
استاکدیل میگوید نباید نسبت به عاقبت خود تردید کنی وگرنه میبازی و باید جرأت داشته باشی و با واقعیت هر چند تلخ و ناگوار روبهرو شوی. همه ما در گذر عمر با حقایق تلخ و حوادث کمرشکنی روبه رو میشویم. شاید بیماری، جراحت، تصادف و از دست دادن عزیزان یا شغل خود باشد. نکتهای که وجود دارد بودن یا نبودن در سختی نیست بلکه روش برخورد با این واقعیات تلخ است. در واقع تناقض استاکدیل بیان میکند به پایان خوش ماجرا ایمان داشته باش در عین حال با وقایع تلخ زندگی هم باید روبهرو شوی.
داستان این است که نمیتوانی موفق شوی وقتی هیچ خونی از دماغت بیرون نیامده، وقتی شلوارت یکبار کثیف نشده، بدون یکبار زمین خوردن نمیتوانی موفق شوی. تقریبا اکثر شرکتهای موفق همزمان و بطور منظم با بیشتر حقایق ناگوار وضع موجود جامعهشان روبهرو میشوند. شکست میخورند و یاد میگیرند و میدانند روزی موفق میشوند شاید دیر اما حتمی.
این مختص شرکتها نیست خیلی از افراد بزرگ جهانمان شرایط بسیار بدی را در زندگی تجربه کردهاند اما به آینده خوب خود شک نکردند. سعی میکنم هر تحقیقی انجام دادم بخش جالبی از آن را به اشتراک بگذارم توصیه استاکدیل را فراموش نکنید در جشن میلاد مسیح آزاد نمیشویم پس مقاومت کن. راستی کتاب بهتر از خوب برای هر کسی و هر وضعیت و هر شغلی جالب است. خواندنش را توصیه میکنم.