این روزها گذر زمان را بیشتر احساس میکنم، نمیدانم انگار احساس میکنم لحظهها با سرعت بیشتری میگذرد. انگار نه انگار چقدر در مسیر منتظر بودم تا از این حفظ کردنهای بیخود خلاص شوم، چقدر میخواستم زمانی برسد که دیگر هیچ کتابی را به اجبار حفظ نکنم. منتظر زمانی که کتابها را برای خواندن، خودم انتخاب کنم. البته نه به خاطر استرس یا مسئله دیگری با امتحانات مشکل داشتم که اگر بخواهم دلایل این چنینی ببافم فقط بهانه آوردهام. من در هیچ امتحانی هیچ وقت استرس نداشتم حتی امتحانهایی که بدون خواندن در آنها حضور پیدا میکردم. از امتحانهای مدرسه تا دانشگاه تا انواع آزمونها مثل کنکور و زبان و ...
شاید این ویژگی عجیب باشد ولی برای من دیگران عجیب بودند، دیگرانی که برخی اوقات پنج برابر من کتاب را به اصطلاح جویده بودند اما سر جلسه نگاه به صورت آنها بیانگر فقط نگرانی صدم های از دست رفته امتحان بود. یادم هست در راهنمایی در برخی امتحانات بعد از نوشتن جوابها حوصلهام که سر میرفت شروع میکردم به تصحیح برگه خودم، در آخر هم نمره خودم را با مداد مشکی کمرنگ میدادم و امضا میکردم.
مشکلی که وجود داشت