۵۲ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است.

نمی‌دانم تا به حال برای شما هم اتفاق افتاده است یا نه اما برای من به کرات اتفاق افتاده است، افرادی در نگاه اول یا برخورد اول بسیار دوست داشتنی و قابل احترام هستند ولی به میزانی که ارتباطت با فرد بیشتر می‌شود به همان اندازه متوجه می‌شوی آن فرد، فقط برای یکبار دیدن خوب است.

مثلا در مصاحبه استخدامی یکی از مدیران خیلی خوب برخورد می‌کند و از تو خیلی محترمانه سوال می‌پرسد و تو در ذهنت می‌گویی من اگر استخدام شدم بیشترین همکاری را با این مدیر خواهم داشت. وقتی استخدام شدی به مرور متوجه می‌شوی تحمل ان فرد به عنوان همکار چقدر سخت است و اخلاقهای بخصوصی دارد که مانع رشد و شکل‌گیری همکاری مناسب تو می‌شود. نکته جالب اینجاست برخی اوقات عکس این موضوع هم صادق است یعنی از فرد مصاحبه گری بخاطر برخورد اول و سوالات تندش به شدت ناراحت می‌شوی و در ذهنت از او فرد منزجر کننده‌ای می‌سازی اما با شروع همکاری متوجه روحیه خوب او می‌شوی و انقدر علاقمند به مهربانی و ویژگی‌های رفتاری خوب او می‌شوی که باورت نمی‌شود از او در روز مصاحبه حس بدی گرفته بودی.

بخشی از این موضوع به علاقه ما به سیاه و سفید دیدن آدم‌ها، به صفر و صدی نگاه کردن به انسان‌ها برمی‌گردد. ما دوست داریم آدم‌ها را یا خوب ببینیم یا بد، یا زرنگ ببینیم یا تنبل، یا خوش اخلاق ببینیم یا بداخلاق. خب هر آدمی یک سری رفتارهای خوب و بد دارد. این بستگی به ما دارد که به چه رفتارهایی وزن زیادی می‌دهیم و چه رفتارهایی برای ما مهم هستند. مثلا در یک مصاحبه کوتاه برای ما احساس راحتی و احترام در جلسه بسیار مهم است و هر کسی این دو مورد را برای ما فراهم کند از نظر ما انسان خوبی است اما بعد از مصاحبه و در شغل برای ما رشد خود و شرکت مهم است و هر کسی که بیشترین کمک را به ما در این زمینه کند، آدم خوبی است.

موضوع بعدی به علاقه ما به اساطیر و قهرمانان برمی‌گردد. ما دوست داریم در دنیای واقعی هم مثل فیلم‌ها و داستان‌ها افرادی ببینیم که همه چیز تمام هستند. افرادی که همه چیزهای خوب در آنها جمع شده است. برای اینکه این دید از بین نرود ما یک راه بیشتر نداریم و اینکه در انزوا و دور از فرد زندگی کنیم تا یک وقت توهماتمان نقش بر زمین نشود.

زمان بهترین قاضی است. برای شناخت آدم ها فقط کافی است به او اجازه دهید. زمان نه خطا دارد نه سوگیری خاصی فقط هنر خاصی دارد که با چراغ قوه، ابعاد شخصیتی که شما ندیده بودید را به شما نشان می‌دهد به شرط  اینکه شما هم بیننده و شنونده خوبی باشید.

واژه جالبیست وقتی کارهای افراد جامعه را با دقت بیشتری نگاه می کنی. پدری برای فرزندش اسباب بازی می خرد، کودک با ان بازی می کند و بعد از مدتی ان را خراب می کند. پدر بخاطر اینکار او را دعوا می کند. منطقی به نظر می اید چونکه کودک باید مراقب باشد تا اسباب بازیش را خراب نکند اما ایا پدر کار خود را مصادره به مطلوب نمی کند؟هدف پدر از خریدن اسباب بازی چیست؟ درس دادن به فرزندش برای اینکه از وسایلش درست مراقبت کند یا اینکه او ان را تهیه کرده تا فرزندش خوشحال شود و با لذت بازی کند. اگر می خواهد فرزندش خوشحال باشد چرا پس او را با دعوا کردن ناراحت می کند؟ فکر میکنم پدر هدف را با وسیله اشتباه گرفته است.ممکن است بگویید خب بهرحال او باید بداند و بخاطر اینکار تنبیه شود. اما کودک با اینکار خودش دارد خود را تنبیه می کند. او خود را از یک بازی که دوست دارد محروم کرده است. بهتر است کودکان تجربه کنند و یاد بگیرند نه ما همه چیز را به زور یادشان بدهیم. چهارشنبه سوری مثال خوبی است همه پدر مادرها بچهایشان را از خطرهایی که این واقعه دارد، اگاه می کنند. اما چرا کودکان توجه نمی کنند و باز وارد فعالیتهای خطرناک می شوند. زیرا ما باید تجربه را به انها منتقل کنیم. نکته جالب اینجاست وقتی اتفاق بدی برای کودکی در چهارشنبه سوری می افتد ایا او سال بعد هم دوباره به چهارشنبه سوری می رود یا حتی دیگران را هم از رفتن نهی می کند. ما به بچها چرا در کودکی واکسن میزنیم؟  ما یک درصد ضعیف شده از بیماری را به او می زنیم تا او دو روز مریض شود اما در ادامه زندگی دیگر مریض نشود. پس بهتر است بگذاریم مریضی ضعیف شده بگیرند، بهتر است بگذاریم کودکان کمی دست خودشان را بسوزانند تا خود را در ادامه زندگی اتش نزنند. درباره کارهایمان بیشتر فکر کنیم و سعی در مصادره به مطلوب کردن نداشته باشیم.انجام دادن اشتباهات ضعیف شده مساوی است با  کسب تجربه و درس گرفتن از ان تا اخر عمر