مطلب را با یک سوال ساده اغاز می کنم به نظر شما پختگی بهتر است یا عدم پختگی؟ سوال راحتی بود و شاید به نظر خیلی ها سوال بسیار مسخره ای، چرا که معلوم است که پختگی بهتر است.
چند وقت پیش مصاحبه ای از خانم عراقیان طراح پل طبیعت تهران می دیدم که می گفت متخصصان همیشه محدودیت های کارشان را می بینند و در همان محدودیت ها همیشه فکر می کنند ولی اماتور ها محدودیت های کار را نمی بینند و تا بی نهایت فکر می کنند و ایشان یکی از دلایل موفق شدن طرح خود را اماتور بودن خود می داند. فرق پختگی و عدم پختگی به همین سادگی است. وقتی دیواری در جلوی مسیر یک فرد پخته وجود دارد خب خیلی منطقی کنار می رود و به راه دیگری برای جلو بردن مسیر فکر می کند ولی یک فرد ناپخته خود را به در و دیوار می زند که شاید راهی باشد که بتوان از همین دیوار عبور کرد و بعضی اوقات با خلاقیت خود موفق هم می شود. فرد ناپخته محدودیت نمی شناسد. پس قدر عدم پختگی خود را باید بدانیم و حواسمان باشد به راحتی از دستش ندهیم.
ولی این را هم بدانیم که ترکیبی از پختگی و عدم پختگی باعث موفقیت می شود و نه دید سیاه داشته باشید و نه سفید و به دید خاکستری به این دو مقوله نگاه کنید. پختگی هم نیاز است تا ما انرژی خود را در جای بیخود هدر ندهیم. نیاز است تا ما تصمیمات اشتباه را دوباره نگیریم. نیاز است تا ما از تجربیات دیگران درس بگیریم. پختگی نیاز است همان قدر که عدم پختگی نیاز است. امیدوارم از هر کدام در جای خود بهترین استفاده را کنید