۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است.

همه ما در بخشی از زندگی خود عضوی از یک گروه بوده‌ایم. گروه به معنی چند نفری که رابطه متقابل با هم دارند و معمولا یک هدف مشترک آنها را به هم متصل می‌کند، چیزی که موجب انسجام و همبستگی اعضا می‌شود. مسئله مهم یک گروه هدف تشکیل آن و هدف اعضای گروه است. این هدف است که موجب تداوم گروه و ایجاد انگیزه برای حفظ گروه می‌شود. به هر حال انسان موجودی اجتماعی است و نمی‌تواند به هیچ گروهی تعلق نداشته باشد. جمله معروفی از بزرگی بیان می‌کند: انسان در گروه متولد می‌شود و در گروه زندگی و کار می‌کند و در گروه بیمار و درمان می‌شود. من از جمله افرادی بوده‌ام که همیشه برای پیوستن به یک گروه سخت‌گیر بوده‌ام. این را در مورد گروه غیررسمی بیان می‌کنم چه برسد که گروه مورد نظر دارای ساختار خاصی هم باشد.

چندی پیش چند تن از دوستانم قصد تشکیل گروهی داشتند و من هم مثل همیشه از دعوتشان تشکر کردم و دلایلی برای نبودن آوردم. به اصرار یکی از دوستان قبول کردم در جلسه اول گروه حضور داشته باشم. معمولا جلسه اول جلسه جالبی است. افرادی با روحیه‌های متفاوت در جمع حضور دارند که شناخت آنچنانی از یکدیگر ندارند. یکسری افراد در حال تجزیه و تحلیل رفتارهای دیگران هستند، یکسری افراد علاقه به در دست گرفتن گروه دارند، یکسری افراد خودشان هستند و یکسری افراد هم با نقابی بر صورت سعی می‌کنند جور دیگری خود را نشان دهند. وقتی یک گروه تشکیل می‌شود، اوایل شور و نشاط عجیبی میان اعضا است. هنوز اسم یکدیگر را افراد، رسمی و با احترام صدا می‌کنند، آدم‌ها خواسته‌هایشان را با کلی مقدمه بیان می‌کنند، برای انجام یک شوخی با احتیاط رفتار می‌شود و ...

من از گروه فاصله خاصی داشتم و خیلی در برنامه‌ها و جلسه‌ها فعال نبودم. مدتی که گذشت گروه به دلایل شخصی از بین رفت. ظاهرا اهداف فردی بر اهداف جمعی گروه غلبه کرده بود. تا بوده و یادم می‌آید همین بوده است ما آدمیان معمولا منفعت شخصی را به منفعت جمعی ترجیح می‌دهیم. تضاد میان منافع، گروه را به دو نیمه تقسیم کرد و هیچکدام از طرفین هم حاضر به کوتاه آمدن از موضع خود نبودند. فکر می‌کنم نتیبجه مشخص است. چیزی که در این موارد مرا بسیار به فکر فرو می‌برد این است که برخی اوقات خودخواهی انسانها به قدری است که پیش خودت می‌گویی کاش کمی گروه زدگی یا گروه اندیشی وجود داشت که اصلا مورد مطلوبی نیست و هیچ‌گاه موافق این سندروم نبوده‌ام اما گاهی با دیدن انسان‌های خودخواه فکر می‌کنی برای برخی افراد مقداری نیاز است.

یک گروه خوب گروهی نیست که مثلا ده نفر اعضای با قابلیت 95 داشته باشد. گروهی خوب است که قابلیت‌های اعضای آن متفاوت باشد هم 90 باشد، هم 80 و 70 و 30 و... مثل یک تیم فوتبال است که اگر شما در تیمتان 22 بازیکن تاپ داشته باشید قاعدتا تیم موفقی نخواهید داشت و بیشتر درگیر حاشیه‌های ستاره‌های تیمتان خواهید بود. تیمی خوب است که 11 بازیکن خوب و سه یار تعویضی مناسب و افرادی با کیفیت پایین‌تر و جوان داشته باشد. من به شخصه توی گروه عاشق آن افرادی هستم که وجود گروه براشون زیاد فرقی نداره ولی تلاش می‌کنند تعارضات را حل کنند مثل آن دسته از خانم‌های باحال چاقی که باشگاه می‌روند تا به بقیه حس خوب بدهند. این خانمها می‌دانند که مثل بقیه خوب نیستند اما می‌روند که با تعریف کردن از بقیه حال دل دیگران را خوب کنند. یه روز هم اگر باشگاه نتوانند بیایند انگار آن باشگاه از محبت خالی می‌شود. این مدل آدم‌ها کارشون خیلی درسته و قدرشون را باید دونست.

رابطه‌ها تشکیل می‌شوند، آدمیان به زندگی ما می‌آیند و گاهی هم بدون خداحافظی، بخاطر مشکل شخصی یا به دلیل خاص دیگری کوله خود را برمی‌دارند و می‌روند. می‌روند که می‌روند.... تو می‌مانی و خاطرات، خاطراتی که گاهی نسیم خنکی بر صورت تو می‌نشاند و گاهی مانند دردی همیشگی تو را همراهی می‌کند. خاطرات چیز عجیبی است، آمدنش با تو است اما رفتنش دیگر با تو نیست. فقط تنها کاری که می‌توانی کنی این است که کمتر شیر خاطرات را باز نگه بداری.

در اینجا مطلبی نوشته­‌ام با عنوان انسانها از دور قشنگترند. مطلب بسیار مختصری است که با موضوعی که الان می­‌خواهم درباره­‌اش بنویسم بسیار نزدیک است. البته بگذریم که کوتاه بودن آن برای خودم بسیار جالب است. در زمان ارشد کتاب­‌های استادی از دانشگاه تهران را که می­‌خواندم کتاب‌هایش بسیار برای من جذاب بود و شیفته کتاب­‌هایش شده بودم. کم کم نوشته­‌هایش باعث شده بود که دیدن او برایم شبیه رویا شود.

گذشت و گذشت و من کنکور دکتری شرکت کردم و از قضا به مصاحبه دانشگاه تهران دعوت شدم. روز مصاحبه را هنوز یادم می‌­آید. افراد پراسترسی که یک نگاه دیدن آنها کافی بود تا متوجه استرس آن‌ها شوی اما من استرسی نداشتم چرا که می‌خواستم کسی را ببینم که به نوعی شیفته‌­اش بودم. با دوستی که حدود ده سال از من بزرگتر بود به محوطه سبز دانشگاه رفتیم و منتظر شدیم تا شماره­‌ها بگذرند تا نوبت ما برسد. دوستم هم استرسی نداشت چرا که هر دو می­‌دانستیم با توجه به رتبه خوبمان و شرایطی که نسبت به بقیه داشتیم حداقل در یکی از دانشگاه‌­های تهران قبول خواهیم شد.

بالاخره نوبت به من رسید و وارد جلسه مصاحبه شدم. با اساتید ارتباطات خوبی برقرار کرده بودم و یادم است که گذر زمان را احساس نمی‌­کردم به طوری که وقتی از جلسه خارج شدم؛ افراد دیگر با تعجب پرسیدند چرا اینقدر جلسه طول کشید. یادم هست چند باری ساعتم را نگاه کردم تا باورم شود یک ساعت من در داخل حضور داشته­‌ام. بعد از جلسه یک چیز در ذهن من بولد شده بود. همه اساتید رفتار خوبی داشتند به جز استادی که من شیفته­‌اش بودم. بله برخی اوقات این گونه است همه افراد به جز آنکه تو می­‌خواهی. همه افکارم به هم ریخته بود. تمام حس‌ه­ای خوبم به حس‌­های منفی تبدیل شده بود. به خود می­‌گفتم کاش هیچ وقت او را نمی­‌دیدم، کاش هیچ وقت حس خوبم از بین نمی‌­رفت.

راستش قبلا از برخی دانشجویانش شنیده بودم

هنگامی که ورزشکاران به موفقیت می رسند، بیشتر اوقات بهتر بودن از لحاظ فیزیکی ورزشکاران را رسانه‌ها به تصویر می‌کشند. ورزشکارانی که قوی و قدرتمند به لحاظ بدنی هستند و رسانه‌ها و مردم هم بیشتر راجع به این موضوع که باعث موفقیت آنها شده است، صحبت می‌کنند.

بهترین ورزشکاران، همه آنها دارای چهار ویژگی هستند که هیچ ارتباطی به ورزش ندارد.

1- آنها تواضع و فروتنی دارند.

اول از همه، بهترین ورزشکاران بسیار فروتن و متواضع هستند، مهم نیست که با چه رکوردی و به چه شکلی موفق شده‌اند. آنها می‌توانند ارزیابی‌های انتقادی صادقانه از خود داشته باشند و به دنبال بهبود خود باشند. آنها توانایی دیدن خود به درستی، زمانی که دیگران مشغول تحسین آنها هستند را دارند. این توانایی به آنها اجازه می‌دهد که فروتن بمانند و به طور منظم به آنها یادآوری می‌کند که بیشتر باید یاد بگیرند.

2- آنها روزانه به دنبال بازخورد هستند

همه ما شاید در بخشی از زندگی خود از رفتار و هزینه بالای محصول یا خدماتی نالیده‌ایم. برخی اوقات این موضوع شکل چرخه به خود می‌گیرد. چرخه‌ای که شاید نام آن خالی کردن جیب مردم باشد.

یک صنف به نفع خود قیمت‌ها را بالا می‌برد. صنف دیگری با توجه به قیمت افزایش یافته آن صنف، به خود اجازه بالا بردن قیمت در صنف خود را می‌دهد. در جواب چرا اینقدر گران شده است پاسخ می‌گیریم چونکه فلان چیز بالا رفته است. یکی از دوستان کارمندم می‌گفت در این شرایط، ما کارمندان چکار کنیم. ما که جنسی نداریم تا قیمتش را بالا ببریم. با وجود این وضع، بسیاری از کارمندان برای متعادل کردن هزینه‌ها  از جاهایی که می‌توانند و دسترسی دارند بیشتر برمی‌دارند.

دوست دیگری دارم که دستی بر آشپزی دارد. در مکانی برای مردم غذا درست می‌کند و دستپخت بدی هم ندارد. مدتی پیش با هم همکلام شده بودیم. از سختی‌های کارش پرسیدم و اوضاع و احوال  کارش را جویا شدم. کمی از چگونگی کارش گفت و در میانه صحبت گفت شعار من این است که ما آمده‌ایم جیب مردم را خالی کنیم، نیامده‌ایم شکم مردم را سیر کنیم.

دوست دیگری دارم که در سازمان نیمه دولتی کار می‌کند. همیشه در لابلای صحبت‌هایمان می‌نالد که مافوق‌های ما خوب می‌برند بعد برای دادن چندرغازی به ما استرس و عذاب می‌دهند. او از این اوضاع به شدت ناراحت است اما در پایان حرف‌هایش همیشه یک چیز می‌گوید:  بگذار زمان من برسد من هم خوب خواهم برد!!!

انگار چرخه‌ای واقعا وجود دارد، چرخه‌ای که کوتاه بودن افق تحلیل و نبود تفکر سیستمی را به ما گوشزد می‌کند. داستان اثر کبری را احتمالا شنیده‌اید. سال‌ها پیش وقتی هند مستعمره‌ انگلیسی‌ها بود، تعداد مارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد شده بود و این یک خطر جدی محسوب می‌شد. دولت احساس کرد به تنهایی نمی‌تواند از عهده‌ مدیریت این وضعیت بر بیاید. به همین دلیل تصمیم گرفته شد که شهروندان به مشارکت دعوت شوند. برای هر مار مرده‌ای که تحویل می‌شد، جایزه‌ای نقدی در نظر گرفته شد. این استراتژی ابتدا بسیار موفقیت‌آمیز بود و مارهای مرده‌ زیادی تحویل شد. به نظر می‌آمد که در طول زمان باید تعداد مارهای مرده کم و کمتر می‌شد. اما با کمال تعجب دیده شد که تعداد مارهای مرده تحویلی هر روز در حال افزایش است!

احتمالاً می‌توانید دلیلش را حدس بزنید. مردم احساس کردند این کار درآمد خوبی دارد و بسیاری از آن‌ها به پرورش مارهای کبرا پرداختند تا درآمد خوبی به دست بیاورند. ماجرا در همین جا تمام نشد. دولت اعلام کرد که دیگر برای مارهای کبرای مرده جایزه نمی‌دهد! حالا مردم که می‌دیدند این کسب و کار دیگر رونق ندارد،‌ مارهای خود را در گوشه‌ و کنار شهر رها کردند. هر کس مارهای خود را به دورترین نقطه از خانه‌اش می‌برد و رها می‌کرد و می‌توانید حدس بزنید که همان زمان که یک نفر در سمت دیگر شهر، مارهایش را رها می‌کرد، کسی هم بود که از آن سمت شهر به این طرف آمده بود تا مارهای خود را رها کند!

اولین موضوعی که در نقد رفتارهای بالا به وجود آمده است، بحث پایداری است. «بله! می‌توان از اموال بیت المال بیشتر برداشت. می‌توان محصولاتمان را با گرانی و بی انصافی بفروشیم. می‌توان دیگران را فریب داد و دروغ گفت. می‌توان محیط زیست را آلوده کرد.  اما آیا این سیستم پایدار است؟ چند ده سال یا چند قرن بعد این روند زندگی و رفتاری، فرزندان ما را به کجا خواهد رساند.

خالی کردن جیب مردم