کمی بیوگرافی

سلام محمدحسین هستم و اگر برایتان مهم است باید بگویم نام خانوادگی هم به نام قربانی دارم و بیش از 10 سالی می‌شود که در تهران سکنی گزیده‌ام. راستش مثل برخی از افراد شناسنامه من را زودتر گرفته‌اند تا در زندگی جلو بیفتم اما نمی‌دانم در حال حاضر جلو افتاده‌ام یا همچنان باید گاز بدهم. به هر حال خیلی تفاوتی بین آبانی یا شهریوری بودن احساس نمی‌کنم اما به هر حال آبان را به خاطر اصل بودنش بیشتر ترجیح می‌دهم.

در حال حاضر مدتی است که آخرین مقطع تحصیلی را پشت سر گذاشته‌ام و سعی می‌کنم معلم یا به نقل بعضی‌ها استاد خوبی باشم. البته کلی کارهای دیگر هم دارم که در حال انجام است که البته مهمترین آن زندگی کردن است که سعی می‌کنم در بین دل مشغولی‌ها و گرفتاری‌های این روزها از یادم نرود. هدف از راه اندازی این وبلاگ به اشتراک‌گذاری نوشته‌ها، دغدغه‌ها، مطالعات و ... می‌باشد.

 کمی بیشتر راجع به محمدحسین قربانی

علاقمندی‌ها

هر کسی در زندگی خود به فعالیت‌هایی علاقه دارد، فعالیت‌هایی که حالش را خوب می‌کند و زندگی با این فعالیت‌ها برایش شیرین است اما برخی اوقات به خودت می‌آیی و می‌بینی علاقه‌هایت بخشی از هویتت شده است.

کتاب

من تا دوران کارشناسی کتابخوان نبودم یعنی کل کتاب‌های مورد مطالعه‌ام به بیست تا هم نمی‌رسید. همیشه برایم موضوع خنده‌داری بود که افرادی می‌روند عضو کتابخانه می‌شوند هر چند که الان هم میانه‌ای با کتابخانه رفتن ندارم. به هر حال تفکراتم این شکلی بود که این همه فعالیت باحال و درجه یک و همین کتابهای سیستم آموزشی برای هفت پشتم بس است. اما خب به مرور علاقمند شدم. با رمان شروع شد اما خیلی سریع رمان از دایره فیلد مورد علاقه خارج شد. الان فکر می‌کنم کتاب بخش جداناپذیری از من شده است.

پیاده روی

از همان ابتدا برایم جذاب بود اینقدری که همه در خانه دیوانه راه رفتن زیاد من بودند تا اینکه بزرگتر شدم و توانستم بخشی از این فعالیت را به بیرون از خانه منتقل کنم. پیاده‌روی برای من مساوی فکر کردن است. وقتی پیاده‌روی می‌کنم ذهنم از کنترلم خارج می‌شود. به قول سورن کی‌یرکگور در زمان پیاده‌روی انسان به بهترین اندیشه‌هایش دست پیدا می‌کند و مسئله‌ای نیست که شما را برافروخته کند و شما با برداشتن 100 قدم نتوانید راه حلی برایش پیدا کنید.

طبیعت و فضاهای طبیعی

رنگ سبز، رنگ مورد علاقه من از بچگی بوده است. همیشه در نقاشی کشیدن هم اینقدر به خاطر رنگ سبز درخت می‌کشیدم که سخت جایی برای بقیه چیزها می‌ماند. قبلا خیلی به دنبال فضاهای طبیعی خاص بودم اما الان پارک کوچک هم می‌تواند حال من را خوب کند. طبیعت و فضای سبز برای من نماد زندگی است.

کارهای بین رشته‌ای

رفت و آمد کردن بین دو حوزه برای من جالب و جاذب است. همیشه سعی می‌کنم درباره دو حوزه مختلف که می‌خوانم ارتباطشان را با هم پیدا کنم. همیشه از پروژه‌های بین رشته‌ای استقبال می‌کنم چون خیلی برایم جذابیت دارد. دیدن حوزه‌ای که یک فرد دیگر در آن متمرکز است و او درباره تمرکز سالیانش می‌گوید و نگاه او به حوزه‌ای که تو در آن متمرکز بوده‌ای.

ویژگی‌ها

ویژگی‌هایم باعث شده کارهای خاصی در زندگی انجام دهم، با آدم‌های خاصی ارتباط داشته باشم و ... اما اگر بخواهم در چند ویژگی ساده خودم را معرفی کنم خب الان این موارد دم دست‌تر است:

عجیب و غریب در غذا

اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد و برای همه عجیب است بی تفاوت بودن نسبت به غذاست. روزی دوستم در سلف دانشگاه به من گفت تو نه در امتحان‌ها تقلب می‌کنی نه چیز خاک‌برسری مصرف می‌کنی و نه غذا درست و حسابی می‌خوری!!! تو به چه امیدی واقعا زندگی می‌کنی. غذا در اولویتم نیست مخصوصا اگر درگیر کار خاصی باشم و نخوردن یک وعده غذایی موضوع مهمی نیست هر چند این نخوردن تا چند روز هم برای من شده است. سلیقه غذایی متفاوتی هم دارم مثلا به قرمه سبزی و فسنجان علاقه‌ای ندارم اما از ماکارونی و ته‌دیگ سیب زمینی آن نمی‌توانم بگذرم.

بی معرفت در دوستی

همیشه دوستانم از نوجوانی به من گفته‌اند و من هم صادقانه قبول کردم که انسان بامعرفتی نیستم. همیشه سعی کرده‌ام اگر در جایی حضور دارم باید الزامی برای آن حضور باشد. من در داشتن دوست خوش‌شانس بوده‌ام چون دوستانم از لحاظ معرفتی دقیقا برعکس من بوده‌اند. البته که  درست است که کمتر سراغی از دوستانم می‌گیرم اما همیشه به نقل خودشان در مواقع لازم خوب به حرف‌هایشان گوش می‌کنم و درد و دل گوش‌کن خوبی هستم ظاهرا!!!

عدم علاقه به مهمانی، عروسی و مراسمات ختم و ...

یک‌بار در بچگی پدر و مادرم به مهمانی رفتند و من تنها در خانه ماندم. یادم هست که کمی ترسیده بودم اما مادرم که آمد اینقدر از اینکه من در آن شب تنها در خانه ماندم، تعریف کرد که تصمیم گرفتم چندبار بعد هم در خانه بمانم. ماندم و به مرور تنهایی جزئی از من شد. از حرف‌های بی‌خود مهمانی‌ها، از خاله زنکی بودنشان، از اینکه در مراسم ما باید مثل آدم بزرگ‌ها رفتار کنیم متنفر بودم، از اینکه افرادی بدون اینکه اطلاع و دانشی از حوزه خاص داشته باشند زبانشان را می‌چرخانند تا حرفی زده باشند، متنفر هستم. تنهایی را از همان بچگی مفیدتر دیدم و همچنان هم ادامه دارد.

روی اعصاب بودن زیاد رسمی بودن

پوشیدن کت و شلوار همیشه برای من سخت است. اگر ملزومات یکسری از مکان‌ها نبود فکر می‌کنم همیشه من یکی تی‌شرت می‌پوشیدم چیزی که در آن راحت هستم. در مکان‌هایی که به انسانها یاد می‌دهد خودشان نباشند، حس خوبی ندارم.

اشتیاق برای یادگیری و آموزش

یادگیری و شاگردی کردن برایم جذابیت دارد. اگر در یک چیز فکر کنم خوب باشم آن شاگردی کردن است. خوب می‌توانم از یک فرد مهارت‌هایش را یاد بگیرم و بعد از مدتی بهتر از خودش از آن استفاده کنم. همان حس خوبی که در یادگیرم دارم در آموزش دادن هم دارم. اصلا به نظرم نمی‌شود چیزی را یاد گرفت و با کسی راجع به آن صحبت نکرد. یاد دادن یک فعالیت، یک تئوری و ... برای من جزء شیرین‌ترین لحظات زندگی است مخصوصا زمانی که گام به گام رشد یادگیرنده را مشاهده کرده باشی.

افراد خوب و شاید کمی تاثیرگذار

یک سری افراد در زندگی آدم هستند که آدم آنها را به عنوان الگوی خود انتخاب می‌کند. برای من این الگوبازی و اسطوره دیدن در نوجوانی متوقف شد و فهمیدم که باید بهترین ورژن خودم باشم، همین و بس...  اما به هرحال افرادی که سعی می‌کنم مطالبشان را به صورت منظم بخوانم به شرح زیر هستند

استاد مصطفی ملکیان

دکتر محمد فاضلی

دکتر محسن رنانی

دکتر مقصود فراستخواه

دکتر مجتبی لشکربلوکی

دکتر سارا شریعتی

دکتر هومن عطار

دکتر محمود محمدیان

 

بعدا اگر حوصله‌ای باقی بود راجع به افراد خارجی که مطالبشان را مطالعه می‌کنم هم خواهم نوشت.