۱۲ مطلب با موضوع «دانشگاه» ثبت شده است.

اواخر تیر بود و من سرمست از اینکه توانسته‌ام کمر دو پروژه‌ای که فشار زیادی وارد می‌کرد را خم کنم. دیگر آن چیز ترسناک روزهای گذشته نبودند و نگاه به آنها حتی برایم حس خوشایندی هم داشت. داشتم برنامه‌ریزی می‌کردم که کمی به کارهایی که دوست دارم بپردازم که تلفنم زنگ خورد. مثل اکثر اوقات پیش شماره تهران. به شماره نگاه کردم و امیدوار بودم موضوع یا کار جدیدی پیش نیاید. به پیام‌های تبلیغاتی هم آن لحظه می‌توانم بگویم راضی بودم. از دانشگاه بود؛ گفتند که کلاس تو برای ترم تابستان پر شده و از 26 تیر هم کلاس‌ها شروع می‌شود.

نمی‌دانم چرا ولی در موقع امتحان و کنکور و اینجور داستان‌ها هیچ‌وقت استرس نداشتم. همیشه برایم تعجب‌برانگیز بود که چرا آدم‌ها اینجور استرس می‌گیرند که انگار دارند قبض روح می‌شوند. خب شاید هم من غیرمعمولی هستم چون احتمالا نمی‌توانم اکثریت را غیرطبیعی در نظر بگیرم. شاید به خاطر این باشد که با واقعیت این داستان‌ها کنار آمده بودم، شاید برایم اهمیت آنچنانی نداشند، شاید  دوست داشتم خلاف دیگران حرکت کنم، شاید هم دستگاه استرس امتحان روی من نصب نشده است. اما یک چیز را مطمئن هستم.

اینکه با شرایط کنکور امسال من هم استرس می‌گرفتم. واقعا کنکوری‌های امسال خیلی شرایط بدی داشتند و هیچ‌وقت دوست ندارم خودم را جای آنها بگذارم. واقعا یکی از چیزهایی که حالم را بد می‌کند سردرگمی است. ولی

در این روزگار شاید جمله کلیشه‌ای به وجود آمده که می‌گوید آدم نباید اهل جناح باشد. این حرف هم مثل خیلی از حرف‌های قشنگ دیگر است از جنس اینکه آدم باید آزاده باشد و تعصبی عمل نکند و ... فکر نمی‌کنم افراد زیادی باشند که با این جمله مخالف باشند اما باز هم خیلی‌ها گرایش به سمت خاصی دارند.

خودم به شخصه قبلا در این بازی بودم و هر وقت کسی سنگ جناح خاصی به سینه می‌زد نگاه معنی‌داری به او می‌کردم که بفهمد از تعصبش چقدر حالم بد می‌شود. آن روزها همیشه در جواب آدم‌ها می‌گفتم ببین بدی و خوبی تا دلت بخواهد از چپ و راست و این‌بریا و اون‌بریا دیده‌ام، پس داستان و حمایت‌های عجیبت را برای خودت نگه دار.

این روزها می‌بینم همه ما چه بخواهیم چه نخواهیم باید در یک جناح باشیم. از دانشگاه حرف بزنم

من از جمله دانشجویانی بودم که برخی اساتید در دوران دانشجویی از من می‌خواستند در تصحیح برگه‌ها به آنها کمک کنم. آن موقع همیشه سعی می‌کردم احساسات مثبت و منفی که نسبت به برخی آدم‌ها دارم در برگه‌ها دخیل نکنم. آن موقع برایم خیلی جذابیت داشت تا ببینم کی چجوری به سوالات جواب می‌دهد و همیشه برایم سوال بود که چطور اساتید به این کار جذاب علاقه ندارند. دیروز که داشتم

به دفتر استادم وارد می‌شوم با کنایه بعضا تکراری روبه‌رو می‌شوم که پیش ما نمی‌آیی و همیشه با دیگران انگار هستی. می‌توانم حدس بزنم این طعنه از کجا می‌آید از اینجا که چند روز پیش چند ساعتی را در دفتر استاد دیگرم گذرانده‌ام و بر سر کارهایمان کمی با هم اختلاط کرده بودیم. کاش می‌توانستم بی‌پرده حرف‌هایم را بزنم اما چه می‌شود کرد بهرحال نه دوست دارم حرمتی را بشکنم نه حوصله‌ای مانده برای زدن برخی حرف‌ها و نه سیستم حوصله و وقت شنیدن برخی حرفها را دارد پس چه بهتر که آبی در هاون نکوبم و با لبخند و شوخی عرض ارادتی بکنم و راهم را بگیرم و به دنبال کارهایم بروم.

حرف‌هایم اما می‌ماند و در سرم دائم می‌چرخد. می‌خواهم بگویم

چند مدت پیش با دوستی صحبت می‌کردم. موضوع از این قرار بود که اگر فرد آکادمیکی از خارج از کشور به ایران بیاید و ما شیوه تحصیل دانشجویان دکتری را برایش تعریف کنیم چه فکری راجع به ما خواهد کرد. به او بگوییم سه ترم ما دانشجویان را با درسهایی که معمولا در ارشد داشته‌اند سرگرم می‌کنیم و در پایان هر ترم هم امتحان حفظ کردن مطالب از آنها می‌گیریم و در ترم 4 دوباره تحت عنوان امتحانی به نام جامع بار دیگر آن دروس را امتحان می‌گیریم. بعید می‌دانم آن فرد دیگر میلی برای شنیدن ادامه داستان تحصیل دانشجویان داشته باشد.

نکته زجرآور قصه این است همه اساتید و مسئولین هم می‌دانند امتحان جامع به شکل موجود مثل یک غلط مصطلح در سیستم آموزشی چشمک می‌زند ولی اتفاقی برای آن نمی‌افتد. امتحان جامع که سهل است راستش من یکی دیگر گوشم جا ندارد که سر کلاسی بروم و آن استاد راجع به سیستم آموزشی غلط کشور صحبت کند. خب عزیزان این موضوع را معلم اول دبستان هم به ما می‌گفت فکر نمی‌کنید بهتر است آستین همتی بالا بزنید و برای این پیراهن مندرس شده کاری بکنید.

امتحان جامع چیست؟

دکتر محمد فاضلی مطلبی تحت عنوان نااستادان و نادانشجویان در روزنامه ایران منتشر کرده است. در آنجا به این مطلب می‌پردازد که دانشگاه‌ها تحت فشار کمبودهای مالی دست به دامان تأسیس پردیس‌های دانشگاهی شده‌اند و دانشجو را به چشم پول می‌بینند. دانشجویی که قرار است به عنوان نیروی انسانی متخصص و مشارکت‌جوی جامعه تربیت شود اما به فرد سرخورده‌ای تبدیل می‌شود که نه جامعه خود را می‌شناسد و نه حتی حوصله شناختن دغدغه جامعه خود را دارد.

ایشان به نقل از کتاب استادان و نااستادان بیان می‌کند

این روزها گذر زمان را بیشتر احساس می‌کنم، نمی‌دانم انگار احساس می‌کنم لحظه‌ها با سرعت بیشتری می‌گذرد. انگار نه انگار چقدر در مسیر منتظر بودم تا از این حفظ کردن‌های بیخود خلاص شوم، چقدر می‌خواستم زمانی برسد که دیگر هیچ کتابی را به اجبار حفظ نکنم. منتظر زمانی که کتاب‌ها را برای خواندن، خودم انتخاب کنم. البته نه به خاطر استرس یا مسئله دیگری با امتحانات مشکل داشتم که اگر بخواهم دلایل این چنینی ببافم فقط بهانه آورده‌ام. من در هیچ امتحانی هیچ وقت استرس نداشتم حتی امتحان‌هایی که بدون خواندن در آن‌ها حضور پیدا می‌کردم. از امتحان‌های مدرسه تا دانشگاه تا انواع آزمون‌ها مثل کنکور و زبان و ...

شاید این ویژگی عجیب باشد ولی برای من دیگران عجیب بودند، دیگرانی که برخی اوقات پنج برابر من کتاب را به اصطلاح جویده بودند اما سر جلسه نگاه به صورت آن‌ها بیانگر فقط نگرانی صدم های از دست رفته امتحان بود. یادم هست در راهنمایی در برخی امتحانات بعد از نوشتن جواب‌ها حوصله‌ام که سر می‌رفت شروع می‌کردم به تصحیح برگه خودم، در آخر هم نمره خودم را با مداد مشکی کمرنگ می‌دادم و امضا می‌کردم.

مشکلی که وجود داشت

معمولا کلاس‌های آخر ترم نزدیک به امتحان دانشجویان کم و بیش می‌آیند. مخصوصا هفته آخر دانشگاه که معمولا کسی نمی‌آید. در یکی از کلاس‌هایم یکی از دانشجویان اهل سوریه تنها آمده بود. همیشه در طول ترم آرام بود و من به جز جواب برای حاضر بودن چیز دیگری از او نشنیده بودم. کمی از چگونگی امتحان پرسید، دلایلی برای چند جلسه غیبتش آورد و درباره مسائلی از این دست صحبت می‌کرد.

از کشورش سوال کردم. گفت که 8-6 ماهی است که نرفته است. می‌گفت بروم تا چه چیزی را ببینم. حال بد کشورم دیدن ندارد، حال بد خانواده و خویشاوندانم دیدن ندارد. کمی راجع به سیاست صحبت کرد، کمی راجع به افراد سیاسی کشورش و کمی هم راجع به اینکه چگونه در دانشگاه ایران پذیرش گرفته است. در پایان هم گفت تصمیم به بازگشت ندارم و از اینجا هم می‌خواهم به کشور دیگری بروم.

بعد از کمی صحبت کردن نظر مردمانش را نسبت به ایران جویا شدم. گفت بستگی به منطقه زندگی افراد این موضوع فرق می‌کند. چند دلیل هم آورد که به این دلیل در فلان منطقه خوب است و به این دلیل در فلان منطقه بد است. بعد از مدتی که یخش کمی آب شده بود از این گفت که نگاه تحقیرآمیز ایرانیان برخی از ما را اذیت می‌کند. نگاه از بالا به پایین که هر چه دارید از ماست. می‌گفت قبل از جنگ نگاه افراد بسیار مثبت‌تر بود. از زمانی گفت که زائر ایرانی را دوست داشتند مهمان کنند اما الان دیگر اوضاع تغییر کرده است.

به او گفتم

چند روز پیش آخرین جلسه کلاس دانشگاهی من برگزار شد. البته من به دلیل مشغولیت‌هایی نتوانستم حضور پیدا کنم اما از چند هفته پیش به این موضوع فکر می‌کردم که در آخرین مقطع تحصیلی حضور دارم و دیگر کلاسی برای من در کار نیست. انگار خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کردم تمام شد. انگار همین دیروز بود روزهایی که دانشجوی کارشناسی شده بودم و سر به هوایی‌های خاص خودم را داشتم بعد مقطع ارشد آمد و سریع به روز دفاع پایان‌نامه رسیدم و حالا هم در این مقطع، آخرین کلاس دانشگاهی هم برگزار شد. اساتید از ترم اول یکی یکی آمدند و چیزهایی بیان کردند و رفتند.

من هم مثل هر دانشجویی چه در این مقطع و چه در مقاطع پیشین برخی اساتید داشته‌ام که برایم عزیزترند و بیشتر دوستشان دارم. هنوز هم برخی کلاس‌ها از یادم نمی‌رود که گذر زمان را متوجه نمی‌شدم و با اتمام وقت ناراحت بودم و لذت کلاس را با تمام وجود چشیده بودم. همچنین کلاس‌های دیگری که خود را به در و دیوار می‌زدم تا کلاس تمام شود. نه اینکه لزوما آن استاد بد باشد و طرح درس بلد نباشد، می‌توانم بگویم یک سری اساتید به مدل رفتاری و یادگیری شما می‌خورند و برخی نمی‌خورند.