شاید شما هم شنیده باشید. برخی میگویند باید به این و آن بچسبی. اگر از بنده خدایی خوشت هم نمیآید باید به احترامش کلاه از سر برداری. چرا؟ چون آدمی است که دستش میرسد برای تو کاری انجام دهد. در زمان مهمل بافتن باید سرت را فقط به نشانه تأیید تکان دهی. کسی نمیگوید که شاید همین سکوتها، همین چاپلوسیهای بیخودی، همین احترام گذاشتنهای زورکی باعث شده این فرد برای خودش الان برو و بیایی داشته باشد.
بیشتر از یک کمی عجیب شدهایم. جلوی هم بلند میشویم و پشت سر یکدیگر را به باد تمسخر میگیریم. صدای دکتر دکتر کردنمان گوش آسمان را کر میکند اما فرد بعد از رفتن درجهاش به مرتیکه و زنیکه تنزل پیدا میکند. همدیگر را فالو میکنیم تا فقط یکدیگر را زیر نظر داشته باشیم. ایراد میگیریم تا فقط نشان دهیم حرفی برای گفتن داریم.
بیشتر که دقت میکنم میبینم این رفتارها زیاد هم عجیب نیستند. انگار کسانی که از این قاعده و اصول پیروی نکنند بیشتر عجیبند. آنها تنهاترند، بیرمقترند، زور کمتری دارند و برای خودشان دبدبه و کبکبهای ندارند. هر کس در زندگی خود فلسفهای دارد، اولویتهای متفاوتی دارد راستش بدون در نظر گرفتن این مسائل من این مدل آدمهای ساده را بیشتر دوست دارم حالا اصلا شما بگویید هیچ جذابیتی ندارند و حوصلهسربر هستند.
روزی استیون هاوکینگ گفت رباتها بر انسانها چیره میشوند و بشر به دسته ساخته خود نابود میشود. از آن زمان تا الان همه از این رباتها میترسند. رباتهایی که انگار قرار است بیایند جای ما را بگیرند. اما من از آدمهایی میترسم که همین الان وجود دارند و شکل رباتها هستند. یک برنامه به آنها دادهاند و طبق همان عمل میکنند. اگر چیزی جایی اشتباه باشد اول نگاه میکنند ببینند در برنامه اعتراض تعریف شده یا سکوت. هر کاری میخواهند انجام دهند اول نگاه میکنند ببینند در دستورالعمل چه چیزی تعریف شده است.
همانهایی که چون سلبریتی شدهاند فکر میکنند باید لباسهای عجیبوغربب بپوشند، خودشان را زیر آرایش و عملهای عجیب و غریب ببرند، حاشیههای آبکی داشته باشند، چرا؟ چون سلبریتیها باید فرقی با بقیه داشته باشند.
همانهایی که چون به جایی رسیدهاند فکر میکنند همه باید تا زانو جلویشان خم شوند، روی حرفشان کسی حرف نزند، چرا؟ چون فکر میکنند بیشتر از همه میفهمند و در هر موضوع و مسئلهای حرف آنها نباید روی زمین بماند.
همانهایی که کاری که برایشان تعریف شده را بدون چون و چرا انجام میدهند بدون اینکه ذرهای فکر کنند، چرا؟ چون شاید نانشان قطع شود و بیرون انداخته شوند.
حالا میفهمید چرا آن مدل آدمها را دوست دارم. چون خودشان هستند، در هر شرایطی خودشان هستند. شاید تونالیته دلنشینی نداشته باشند، شاید ظاهر جذابی نداشته باشند، شاید افکار روشنفکرانهای نداشته باشند، شاید کاری که میکنند اشتباه باشد اما خودشان هستند و تو خیالت راحت است با همین کیفیتی که دارند همیشه کنارت هستند. یک روزهایی هم شاید در مقابلت باشند اما بر طبق یک برنامه از پیش تعریف شده نیست. در یک کلام انسان هستند و احساس دارند.
وقتی حرف میزنی به حرفهایت گوش میدهند نه اینکه فقط به رسم عادت سرشان را تکان دهند تا به تو بفهمانند حرفهایت را شنیدند. نه مثل این گویندگان رادیو باشند که بدون اینکه حال ما را بفهمند بلند داد بزنند خوشحال باشید، بخندید و ... نه مثل آن مجریان تلویزیون که فقط چیزهایی را میگویند که برایشان نوشتهاند، همان خبرها، همان تیترها با همان لحنی که تعریف شده است.
با بند سه به شدت موافقم و خودم هم تو اون موقعیتم
مردم همش دارن چشم و هم چشمی میکنن و بدتر از همه به خودشون ضرر میکنن
و وقتی هم کسی بخواد اعتراضی بکنه ، دورشو خالی میکنن.
از اینجور آدما متنفرم!