۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیریت» ثبت شده است.

فرافکنی به معنی خوی و خصلت‌های خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن و تعارض‌ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن تعریف شده است. به عنوان مثال شاید شما هم افرادی دیده‌اید که در شغل خود از زیر کار فرار می‌کنند، مسئولیت خود را درست انجام نمی‌دهند اما در جمع‌های مختلف از منتقدان اصلی بی‌مسئولیتی دیگران و دولت هستند. به نوعی واژه فرافکنی به ضرب‌المثل معروف کافر همه را به کیش خود پندارد برمی‌گردد. فرد چاپلوسی را تصور کنید که دائم در حال خم و راست شدن جلوی مدیرانش است اما زمانی که یک نفر دیگر برای کاری پیش مدیریت می‌رود سریع برچسب چاپلوسی را به آن فرد می‌زند.

آیا در مدیریت هم فرافکنی صورت می‌گیرد؟

مدیران و کارمندانی وجود دارند که هر اتفاق ناخوشایندی در حوزه مسئولیتشان پیش می‌آید آن را به عوامل محیطی ارجاع می‌دهند. حرفهایی از جنس در این کشور نمی‌گذارند کار درست انجام شود. با این حقوقی که به من می‌دهند انتظار دارند کارشان را سرموقع و باکیفیت انجام دهم یا موارد دیگری که به اصطلاح افراد دلیل‌تراشی انجام می‌دهند. معمولا مکانیزم‌های فرافکنی در مدیریت به چند صورت انجام می‌گیرد:

1- تحریف:

امروز شاهد گفتگوی بین دو فرد بودم. یکی از آن‌ها مدیر میانی یک سازمان دولتی بود و دیگری را می‌توان در بخش کارکنان عملیاتی سازمان قرار داد. موضوع از این قرار بود که نقدی به خاطر کمبود چیزی بر یک بخش سازمان وارد بود و آن فرد این موضوع را به مدیر انتقال می‌داد. مدیر مثال جالبی زد او گفت: ببین مدیریت مثل گلف است. یک ضربه نیست، تو باید بسیار ضربه‌های کوچک بزنی تا توپ یا هدفت به داخل حفره یا مقصدت هدایت شود. منظور این بود که تو باید اینقدر پیگیری کنی تا مسئله حل شود. نه یک‌بار بگویی و بروی. خب این موضوع و مثال برایم جالب بود، یکی بخاطر اینکه فرد عملیاتی اصلا نمی‌دانست از کجا باید مسئله را پیگیری کند یعنی فرد از چگونگی روند حل مشکلش در سازمان حتی آگاهی نداشت و نکته جالب دوم هم مثال فرد مدیر بود که ظاهرا مثال معروف این شخص بود چرا که بیان می‌کرد من همیشه می‌گویم مدیریت مثل گلف است.

موضوع مدیریت پاس‌کاری به نوعی از مدیریت اشاره دارد که در سازمان‌های ایرانی وجود دارد. در این سازمان‌ها، افراد به بهانه‌های مختلف کار، وظیفه یا ارباب رجوع را به یکدیگر پاس می‌دهند. در این مدیریت، مدیران ارشد سرشان شلوغ است و وقت حل کردن مشکل را ندارند. مدیران عملیاتی و کارکنان عملیاتی قدرت تصمیم‌گیری در باب موضوع را ندارند و مدیران میانی خود را فاقد قدرت تصمیم گیری می‌دانند با استفاده از جملاتی مثل آئین‌نامه این گونه است، مدیر ارشد این دستور را به ما ابلاغ کرده است و ... بدین شکل تصمیم‌گیری را به جای دیگری پاس می‌دهند.

به مسابقه فوتبالی فکر کنید که همه به هم پاس می‌دهند و هیچکس گل نمی‌زند. توپ در همه جای زمین پخش می‌شود اما گل زده نمی‌شود.  مهاجم تیم به جای گل کردن توپ در موقعیت مطلوب به جای دیگری پاس می‌دهد. اتفاق خاصی در زمین فوتبال نمی‌افتد و این مسیر در هر روز برای تیم ادامه دارد

مدیریت پاسکاری

زمانی که چمن کاشته می‌شود به مرور رشد می‌کند، این رشد نیاز به مراقبت را ایجاد می‌کند. وقتی چمن رشد می‌کند باید با ماشین چمن‌زنی کوتاه شود تا چمن یک‌دست و یک‌جور شود. اگر در این میان یکی دو ساقه چمن زودتر از موعد رشد کنند و بیش از بقیه قد بکشند بلافاصله با ابزاری به جان آن می‌افتند تا آن را یک‌دست با بقیه کنند. چرا این کار را می‌کنند؟ بخاطر اینکه حق ندارد بیشتر از بقیه رشد کند. خب حالا فرض کنید چمن‌هایی کنار هم کاشته شدند که استعداد رشد متفاوت دارند، جنس و ریشه متفاوت دارند و حتی فصول رشد متفاوتی دارند. خب کار برای یک دست کردن آن سخت می‌شود اما به هرحال کار دست این است که چمن را یکدست کرد ولی مشکل این است که ما همین موضوع را وارد موضوعات انسانی می‌کنیم.
در یک کلاس درس، یک سازمان، یک جامعه، تقاوت‌های انسانی مانند هوش و خلاقیت و استعداد و ... مانع رشد یکسان افراد محیط می‌شوند. اگر فردی در یک گروه بیش از بقیه موفق شود دیگران به هر وسیله‌ای درصدد تخریب او یا به اصطلاح خالی کردن زیر پایش برمی‌آیند. اصلا نمی‌خواهم بگویم که جامعه ما بدین شکل شده است ولی درصد نسبتا بالایی هم دچار این پدیده شده‌ایم. همان داستان همیشگی سنگ زدن به قطار در حال حرکت است.
می‌شود در کنار هم قد کشید، رشد کرد و به سایرین هم کمک کرد تا آن‌ها هم رشد کنند. همان چیزی که اساتید موفقیت گاهی با عنوان قانون فراوانی از آن یاد می‌کنند. در این جهان اینقدر فراوانی وجود دارد که به همه ما چیزی برسد. اینقدر شغل وجود دارد که ما هم شغل پیدا کنیم، اینقدر ثروت وجود دارد که ما هم گوشه‌ای از آن را داشته باشیم. پس به جای گرفتن جای یکدیگر بهتر است مکانی که متعلق به ماست را در هستی پیدا کنیم.

چند جمله خوب از کتاب قله و دره ها از اسپنسر جانسون:

قله ها و دره ها به یکدیگر پیوسته هستند.
اشتباه امروز شما در دوران خوب دوران بد فردای شما را می‌سازد.
و رفتار خردمندانه شما در دوران بد امروز دوران خوب فردای شما را میسازد. باورها و عملکرد خود، قله ها و دره های شخصی خود را کنترل کنید.

هنگامی که شما انتخاب می‌کنید که چیزها را متفاوت ببینید، مسیرهای تازهای در خارج از دره پدیدار می‌شوند.

در بین قله ها همیشه دره ها وجود دارند.
عامل تعیین کننده در دیر یا زود رسیدن به قله بعدی همانا چگونگی مدیریت دره‌تان است.

برخی اوقات در لحظه عصبانیت کارهایی می‌کنیم که جالب است. چند موقعیت را برای نمونه بیان می‌کنم:

مردی که همسرش را بچه می‌داند و او را فاقد شعور می‌داند، مدیری که کارمندانش را بی‌مسئولیت و ناکارآمد می‌داند، فردی که دیگران را نادان می‌داند بخاطر اینکه او را هیچکس درک نمی‌کند. در نگاه اول شخص دارد به دیگران توهین می‌کند ولی فرد در واقع دارد به خود توهین می‌کند. وقتی فردی یک انسان بی‌شعور را برای زندگی کردن برگزیده است باید درباره شعور خود جدی‌تر فکر کند یا مدیری که یک کارمند بامسئولیت استخدام نکرده بهتر است درباره کارآمدی خود تجدید نظر کند. بدانیم به چه کسی داریم توهین می‌کنیم.
نظریه اسناد این روزها در عقاید آدمیان به وفور یافت می‌شود.

علاقه ورزشکاران ما به وارد شدن به کرسی مدیریت بسیار ناامید کننده است اما ناامید کننده تر از ان، استقبال مردم از این روند و رای اوردن این افراد در اکثر منصب ها است. کسی که در جایی تخصصی ندارد و از اعتبار دیگرش برای رسیدن به مقصودش استفاده می کند. البته خوشبختانه این روند در حال افول است.... گوش شیطان کر البته

اساتید در یادگیری زبان انگلیسی جمله مشهوری دارند که می‌گویند کلمه را در متن یاد بگیرید. راستش به تجربه این جمله را درک کرده‌ام. در گذشته زمان‌های زیادی را برای لغت حفظ کردن گذاشته‌ام و پس از گذشت مدتی همه فراموش شده‌اند چنانچه چنین کلمه‌ای اصلا وجود نداشته است. ولی کلماتی که در متن بوده (مخصوصا اگر به متن علاقمند هم بودم) تا همین زمانی که دارم می‌نویسم خیلی دقیق آنها را به یاد دارم.

در مدیریت هم من به تجربه این موضوع برایم اتفاق افتاده است یعنی اصطلاحات و موضوعاتی را که به منظور حفظ کردن خوانده‌ام یا به اجیار امتحان و استاد مجبور به حفظ بوده‌ام خیلی سخت به یاد دارم مگر چندین بار تکرار شده باشد ولی موضوعات مدیریتی که در زندگیم ملموس شده و از آن در زندگی استفاده می‌کنم، در واقع جزئی از من شده است. بخاطر همین معمولا نکته و اصطلاح مدیریتی که اشنا می‌شوم در اولین کار به دنبالش در زندگی خودم می‌گردم. (مثال معروف متن در کانتکست) به غیر از یادگیری اتفاق دیگری هم که می‌افتد شما داستان‌های مدیریتی جالبی در زندگی خود پیدا می‌کنید که در بسیاری از زمان‌ها به کارتان می‌آید.