۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اتفاقات زندگی» ثبت شده است.

روزهای آخرسال می‌گذرد و فقط چند روز اندک مانده تا به طور رسمی وارد 1400 شویم. ما قرار است با یک 13 خداحافظی کنیم. سیزدهی که برای خیلی‌ها هویتشان بود. سیزدهی که قبل از همه تاریخ تولدها می‌نشست و ما آن را به دهه‌های مختلف تقسیم کرده بودیم برای اینکه بگوییم دهه ما نسل سوخته است و ما در چه مصیبت‌هایی زندگی می‌کردیم. واقعیت این است که دهه‌های جدیدی در راه هستند و قرار است کم‌کم ما هم در همین حوالی‌ها به همین راحتی مانند دهه‌های قبل فراموش شویم. دهه‌های جدید 1400 می‌آیند و به مرور ما هم قرار است در گوشه‌ای از تاریخ گم شویم. احتمالا آیندگان هم با تعجب به برخی ترس‌ها و انتظارات ما نگاه می‌کنند. متولدین 1400 در ابتدا کار سختی برای معرفی دهه خود دارند و باید بگویند ما دهه صفری هستیم و متولدین 1410 باید بگویند ما دهه دهی هستیم. خلاصه که بعید می‌دانم برای این برچسبها اتفاق خاصی بیفتد حالا هر چقدر هم بخواهد ابرازشان سخت باشد.

داشتم

بچه که بودیم به پدر اصرار کردیم که برای خانه پرنده‌ای بخرد. پدرم هم بعد از چند روز با قناری خوش‌رنگی به خانه آمد. آن زمان در محله ما مُد شده بود که همه پرنده بخرند. آن‌هایی که وضعشان بهتر بود، طوطی می‌خریدند و با ذوق و شوق از کلمات خاصی که طوطی به زبان می‌آورد، می‌گفتند. یکی از تفریحات سرگرم‌کننده آن روزها هم این بود که برویم حرف بد یاد آن طوطی بیچاره بدهیم تا در جایی طوطی شَرَف آن خانواده را به باد فنا بگیرد.

ما هم حالمان با قناریمان خوب بود. سر زیبایی و چَهچَهی که می‌زدند با بچه‌ها بحث می‌کردیم و هر کسی اصرار داشت قناری خود را برجسته نشان دهد. مادرم قناری را زیاد دوست نداشت. می‌گفت نگاه کنید پاسیوی خانه را چکار می‌کنند. صبح بوده که اینجا را تمیز کرده‌ام اما انگار هیچ کاری نکرده‌ام. کلی روضه می‌خواند که کثیفی دارند، دانه این بر و آن بر می‌ریزند و رسیدگی می‌خواهند.

ما هم حرف‌های صدمن یه غاز تحویل مادر می‌دادیم که مادر ببین این‌ها به خانه رنگ و بوی دیگری می‌دهند. اصلا آبادی خانه شده‌اند. مادرم هم از آن نگاه‌های عاقل اندرسفیه می‌کرد و با زبان بی‌زبانی می‌گفت که رنگ و بو و آبادیشان به سرتان بخورد. اگر دوستشان دارید خب خودتان حداقل یکبار به آن‌ها غذا بدهید، جایشان را تمیز کنید و ... ما هم از آن قول‌هایی که هیچ وقت قرار نبود عملی شود، می‌دادیم. آن موقع خب بچه بودیم و همه چیز را با هم میخواستیم.

از آن دوران خیلی گذشته است. فکر می‌کنم ترم‌های اولی بود که وارد مقطع دکتری شده بودم و به تدریس آنلاین علاقمند شده بودم. نمی‌دانم

چشم‌هایمان را باز می‌کنیم و می‌بینیم یک سال دیگر از زندگیمان گذشته است. سالی پر از فراز و نشیب، پر از آدم‌های جدید و پر از تجربیاتی که به زندگی هر کدام از ما اضافه شد اما همه اینها به کنار، این سال برای ما چقدر تلخ گذشت.

هنوز آرزو کردن سر سفره هفت سین و سبزه گره زدنمان تمام نشده بود که