همه ما در بخشی از زندگی خود عضوی از یک گروه بوده‌ایم. گروه به معنی چند نفری که رابطه متقابل با هم دارند و معمولا یک هدف مشترک آنها را به هم متصل می‌کند، چیزی که موجب انسجام و همبستگی اعضا می‌شود. مسئله مهم یک گروه هدف تشکیل آن و هدف اعضای گروه است. این هدف است که موجب تداوم گروه و ایجاد انگیزه برای حفظ گروه می‌شود. به هر حال انسان موجودی اجتماعی است و نمی‌تواند به هیچ گروهی تعلق نداشته باشد. جمله معروفی از بزرگی بیان می‌کند: انسان در گروه متولد می‌شود و در گروه زندگی و کار می‌کند و در گروه بیمار و درمان می‌شود. من از جمله افرادی بوده‌ام که همیشه برای پیوستن به یک گروه سخت‌گیر بوده‌ام. این را در مورد گروه غیررسمی بیان می‌کنم چه برسد که گروه مورد نظر دارای ساختار خاصی هم باشد.

چندی پیش چند تن از دوستانم قصد تشکیل گروهی داشتند و من هم مثل همیشه از دعوتشان تشکر کردم و دلایلی برای نبودن آوردم. به اصرار یکی از دوستان قبول کردم در جلسه اول گروه حضور داشته باشم. معمولا جلسه اول جلسه جالبی است. افرادی با روحیه‌های متفاوت در جمع حضور دارند که شناخت آنچنانی از یکدیگر ندارند. یکسری افراد در حال تجزیه و تحلیل رفتارهای دیگران هستند، یکسری افراد علاقه به در دست گرفتن گروه دارند، یکسری افراد خودشان هستند و یکسری افراد هم با نقابی بر صورت سعی می‌کنند جور دیگری خود را نشان دهند. وقتی یک گروه تشکیل می‌شود، اوایل شور و نشاط عجیبی میان اعضا است. هنوز اسم یکدیگر را افراد، رسمی و با احترام صدا می‌کنند، آدم‌ها خواسته‌هایشان را با کلی مقدمه بیان می‌کنند، برای انجام یک شوخی با احتیاط رفتار می‌شود و ...

من از گروه فاصله خاصی داشتم و خیلی در برنامه‌ها و جلسه‌ها فعال نبودم. مدتی که گذشت گروه به دلایل شخصی از بین رفت. ظاهرا اهداف فردی بر اهداف جمعی گروه غلبه کرده بود. تا بوده و یادم می‌آید همین بوده است ما آدمیان معمولا منفعت شخصی را به منفعت جمعی ترجیح می‌دهیم. تضاد میان منافع، گروه را به دو نیمه تقسیم کرد و هیچکدام از طرفین هم حاضر به کوتاه آمدن از موضع خود نبودند. فکر می‌کنم نتیبجه مشخص است. چیزی که در این موارد مرا بسیار به فکر فرو می‌برد این است که برخی اوقات خودخواهی انسانها به قدری است که پیش خودت می‌گویی کاش کمی گروه زدگی یا گروه اندیشی وجود داشت که اصلا مورد مطلوبی نیست و هیچ‌گاه موافق این سندروم نبوده‌ام اما گاهی با دیدن انسان‌های خودخواه فکر می‌کنی برای برخی افراد مقداری نیاز است.

یک گروه خوب گروهی نیست که مثلا ده نفر اعضای با قابلیت 95 داشته باشد. گروهی خوب است که قابلیت‌های اعضای آن متفاوت باشد هم 90 باشد، هم 80 و 70 و 30 و... مثل یک تیم فوتبال است که اگر شما در تیمتان 22 بازیکن تاپ داشته باشید قاعدتا تیم موفقی نخواهید داشت و بیشتر درگیر حاشیه‌های ستاره‌های تیمتان خواهید بود. تیمی خوب است که 11 بازیکن خوب و سه یار تعویضی مناسب و افرادی با کیفیت پایین‌تر و جوان داشته باشد. من به شخصه توی گروه عاشق آن افرادی هستم که وجود گروه براشون زیاد فرقی نداره ولی تلاش می‌کنند تعارضات را حل کنند مثل آن دسته از خانم‌های باحال چاقی که باشگاه می‌روند تا به بقیه حس خوب بدهند. این خانمها می‌دانند که مثل بقیه خوب نیستند اما می‌روند که با تعریف کردن از بقیه حال دل دیگران را خوب کنند. یه روز هم اگر باشگاه نتوانند بیایند انگار آن باشگاه از محبت خالی می‌شود. این مدل آدم‌ها کارشون خیلی درسته و قدرشون را باید دونست.

رابطه‌ها تشکیل می‌شوند، آدمیان به زندگی ما می‌آیند و گاهی هم بدون خداحافظی، بخاطر مشکل شخصی یا به دلیل خاص دیگری کوله خود را برمی‌دارند و می‌روند. می‌روند که می‌روند.... تو می‌مانی و خاطرات، خاطراتی که گاهی نسیم خنکی بر صورت تو می‌نشاند و گاهی مانند دردی همیشگی تو را همراهی می‌کند. خاطرات چیز عجیبی است، آمدنش با تو است اما رفتنش دیگر با تو نیست. فقط تنها کاری که می‌توانی کنی این است که کمتر شیر خاطرات را باز نگه بداری.

۳ ۰