در کتاب چرا عقب افتاده‌ایم علی محمد ایزدی نقل شده است:

در کشور دانمارک با قطار سفر می‌کردم. بچه‌ای بسیار شلوغ می‌کرد. خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم.

 ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته‌ای. به او گفته‌ای شکلات می‌خرم ولی نخریدی!!! با کمال تعجب بازداشت شدم!! در بازداشتگاه چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!!! آنها با نگاه عجیبی به من می‌نگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه‌ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!! آنها گدای یک بسته شکلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند!!!

داشتم فکر می‌کردم که اگر ما در یک کشور دیگر به دنیا می‌آمدیم چه سرنوشتی داشتیم. چقدر با شخصیت حال حاضرمان تفاوت داشتیم. چقدر دغدغه‌هایمان متفاوت بود. در یک کشور پر از جنایت شاید الان ما هم یکی از مجرمان پرتعداد منطقه بودیم. فکر کنم همه ما برای یک بار هم که شده به این موضوع فکر کرده‌ایم اگر اختیار در دست خودمان بود کدام کشور را برای زندگی انتخاب می‌کردیم.

حالا کشور را بیخیال می‌شوم و فکر می‌کنم در شهر دیگری اگر متولد می‌شدم چه سرنوشتی داشتم یا اگر در خانواده دیگری بودم چه شخصیتی داشتم. تنها چیزی که می‌دانم این است که مطمئنا این چیزی که تا الان ساخته شده است، نبودم. چند سال پیش به دزدها و مجرمان دید بدی داشتم. حس تنفر عجیبی داشتم حتی شاید فراتر از تنفر بود و خودم را انسان بهتری از آنها می‌دانستم. تا اینکه یک روز فکر کردم آنها در چه شرایطی زندگی کرده‌اند، چه محیطی، چه افرادی و ... وقتش بود کلاه خودم را کمی بالاتر بگذارم و منصفانه‌تر به قضیه نگاه کنم. شاید در شرایط آنها من نه تنها دست کمی از مجرمان نداشتم بلکه دست آنها را هم در جرم کردن از پشت می‌بستم.

آری آدم‌های مجرم، مجرم نیستند، فقط از ماها کمی بدشانس‌ترند که توی مکان و زمان بهتری به دنیا نیامدند و کارشان به اینجا کشیده!!!


جستارهای دیگری از کتاب چرا عقب افتاده‌ایم را می‌توانید از اینجا بخوانید

۲ ۰