همیشه سعی داشته‌ام که قلمم زیاد به سمت غم و اندوه و ناامیدی نچرخد اما اتفاقات این روزها دیگر حال و رمقی برای نوشتن چیز دیگری باقی نگذاشته است. نمی‌توان نسبت به این اتفاقات و ناراحتی‌های پیش آمده بی‌تفاوت بود. جمعه هفته گذشته بود که بسی تلخ برای ما شروع شد. اول صبح چشمانمان را که تازه باز کرده بودیم چند بار پلک‌هایمان را به هم مالیدیم تا شاید خبر را اشتباهی دیده باشیم. اما نه مثل اینکه کلمات به درستی کنار هم قرار گرفته بودند.

فرد نظامی که شاید برخلاف خیلی از همقطارانش محبوبیت ویژه‌ای هم بین عامه مردم داشت از بین ما رفته بود. باورش شاید برایمان کمی سخت بود کسی که برای خودمان از او قهرمان ساخته بودیم را به این راحتی از دست داده باشیم. هنوز شاید درست به خودمان نیامده بودیم که متوجه شدیم در مراسم تشییع جنازه ایشان بی خود و بی‌جهت بخشی دیگر از هموطنان خود را از دست داده‌ایم. شاید باور کردن این موضوع برایمان از موضوع اول هم سخت‌تر بود. مگر می‌شود اینقدر ساده و از روی بی‌توجهی و غفلت هموطنان خود را از دست بدهیم.

اینقدر این اخبار به ترند روز تبدیل شده بود که شاید در این اوصاف کسی متوجه نشد فوتبال یکی از پیشکسوتان خود را از دست داد. بله نادر باقری عزیز دروازه‌بان اسبق پرسپولیس بر اثر عفونت داخلی دار فانی را وداع گفت. فکر می‌کنم همین اخبار برای اینکه کل هفته ما را خراب کند کافی باشد اما خبر می‌رسد که هواپیمایی که از ایران به سمت اوکراین در حرکت بوده است، سقوط کرده است. 167 نفر مسافر که همه جان خود را از دست داده اند. بعد از مدتی خبر می‌رسد که بسیاری از مسافران جزء نخبگان این کشور بوده‌اند که شاید برای سر و سامان دادن به زندگیشان قصد عزیمت به کشوری دیگر داشته‌اند. لینکدین خود را چک می‌کنم و می‌بینم که برخی از دوستان خود را ظاهرا دیگر در آنجا نخواهم داشت.

راستش اگر شما هم مثل من دیده بودی که این عزیزان چه جان‌هایی که نکنده‌اند و برای رفتن از این مملکت چه بدبختی‌هایی کشیده‌اند ناخوداگاه اشک از گوشه چشمهایت سرازیر می‌شد. افرادی که با هزار زجر و سختی احتمالا ساعت‌ها به سایت‌های دانشگاه‌های مختلف رفته‌اند و برای پوزیشن‌های مختلف اپلای کرده‌اند و دائم سرچ کرده‌اند و با هر پیام جدید در ایمیلشان شاخک‌های خودشان را جمع کرده‌اند تا ببینند کجای دنیا به این جهان سومی نخبه با کلی برچسب اوکی داده شده است.

حالا بعد از این همه جان کندن، بعد از این همه سختی حتی نتوانسته‌اند سفر تحصیلی خود را به پایان برسانند. حتی نتوانسته‌اند در جشن فارغ التحصیلی خود کلاهشان را به بالا پرت کنند و هورا بکشند. انگار دنیا امان نداد که لحظه‌ای اینها فقط محض رضای خدا به خودشان بگویند که بالاخره سختی‌ها ذره‌ای کم شد. خبر آزار دهنده دیگری منتشر می‌شود که خانواده‌ها را آزار می‌دهد. اینکه شاید نقص فنی در کار نبوده است دیگر نمی‌توان این در برزخ بودن را تحمل کرد. باور کنید این افراد لیاقت داشتن یک مراسم عزاداری و خاکسپاری ساده را داشتند اما باید با سردرگمی اخبار را چک کنند که ببینند به چه صورت این بلا بر سر عزیزانشان بالاخره آمده است.

به نظرتان می‌خواهد بگویم که اتوبوسی در راه سیرجان از مسیر منحرف شده و مسافران آن هم جان خود را از دست داده‌اند یا بگویم اتوبوسی به مقصد گنبد به دره سقوط کرده است. این حجم از داغداری برای یک کشور بخدا کمی زیاد است. خدایا ما که سقف آرزوهایمان را در نزدیکی زمین نگه داشته‌ایم. همین که زمانی که سوار مترو می‌شویم بتوانیم خودمان را در مترو جا کنیم از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیم. همین که در صفی بایستیم و آن صف کمی خلوت باشد خوشحال می‌شویم. همین که با انواع و اقسام مشکلات موجودی که داریم با سرعت لاک پشت به سمتی حرکت می‌کنیم باز هم خدا را شکر می‌کنیم. ما نه به دنبال زندگی در لوکس‌ترین خانه‌های تهران بودیم و نه با پول خرج کردن‌های حسابی حال خودمان را خوب کرده‌ایم. تنها دلخوشیمان همین نجوای شیرین دوستت دارم عزیزانمان بود که آن هم دریغ شد پس این بلاها برای زیاده‌خواهی چه کسی خروار خروار بر سر ما می‌آید.

ناجی صدای ما را می‌شنوی ما در این روزگار از این سختی‌ها دلمان به تنگ آمده است رفیق. دلمان بد جوری گرفته است آنقدر که خودمان هم دیگر نمی‌فهمیم چه بلاهایی در این سالها بر سرمان آمده است.


به سنم که نگاه می‌کنم عددش آنچنان بزرگ نیست ولی بیست و خرده‌ای سال برای یک متولد خاورمیانه آنقدری هست که بتواند تا انتهای دنیا برایت درد و دل کند.

۲ ۰