چند روز پیش اتفاق تکراری برایم افتاد که هیچ وقت شاید توجهم را جلب نکرده بود اما این بار لحظه‌ای مرا به فکر فرو برد. برای کاری به دانشگاه رفته بودم که روبه روی دانشکده مدیریت، در نزدیکی مسجد افراد خدماتی مشغول تمیز کردن زمین بودند. از کنار آن‌ها می‌گذشتم که سلام کردم و خدا قوتی به آن‌ها گفتم. با روی گشاده و لبخندی بر لب تشکر کرد و احوالپرسی مختصری انجام داد.

چقدر برخی کارهای کوچک می‌تواند دلنشین شود. کارهایی که هیچ هزینه‌ای برای انسان ندارد اما احساس خوب زیادی به انسان می‌دهد. روزی استادی می‌گفت ما در برابر همه انسان‌های دور و برمان مسئولیت داریم و موقعیت و جایگاه آن‌ها را نباید بیشتر از حد در برابر این مسئولیت دخیل کنیم. همیشه به شرکت‌های مختلف هم که می‌روم این مسئله را می‌بینم که شخص مستخدم یا خدماتی مکان چقدر در برابر تشکر تو خوشحال می‌شود و تو این خوشحالی را در صورت فرد می‌بینی، انگار احساس مهم بودن به فرد منتقل می‌شود.

وقتی دانشجو هستی و به استاد احترام می‌گذاری مثلا جلوی او بلند می‌شوی، با احترام با او برخورد می‌کنی، احساس خاصی به تو و استادت منتقل نمی‌شود. اما وقتی در جایگاه استاد قرار داری و احترام خاصی به دانشجویت می‌گذاری مثلا جلوی او بلند می‌شوی آن وقت برق خوشحالی را در چشم دانشجویت می‌بینی. این احساس‌ها را فکر می‌کنم نباید از دست داد. این احساس‌هایی که هزینه‌ای برای هیچکس ندارند اما حس‌های خوبی را بین آدمیان منتقل می‌کنند.

همه افراد جامعه ما مهم هستند و بهتر است حال همه خوب باشد تا زندگی‌های بهتری در جامعه وجود داشته باشد.

حس خوب

۱ ۰