دومین بازی تیم ملی در جام جهانی شروع شد. این بار ترجیح دادم در جمع عمومی بازی را تماشا کنم. نیمه اول ایران در زمین خود جمع شده و فقط دفاع می کند. اسپانیا راهی برای نفوذ پیدا نمی کند و بازیکنانش کلافه به نظر می رسند. نیمه دوم شروع می شود و زمان زیادی نگذشته است که اسپانیا در یک تعلل و اشتباه به گل می رسد. حالا ایران دیگر نمی تواند دفاع کند و نیاز به حمله دارد.

راستش به شخصه فکر نمیکردم ایران بتواند واکنش خوبی بعد از گل دریافتی داشته باشد اما اوضاع خوب می شود. ایران حمله می کند و نشان می دهد مثل خوب دفاع کردن، خوب حمله کردن را هم بلد است. میانه زمان های نیمه دوم و ایران گل می زند. ان لحظه را نمی شود به تصویر کشید. از انجا بگویم که افرادی که همدیگر را برای اولین بار بود می دیدند چنان همدیگر را بغل کردند که انگار رفیق صد و بیست ساله هم هستند. فردی میخواست نفر به نفر با همه جمع دست بدهد و خوشحالی خود را این چنین تقسیم کند. اما همه در میان خوشحالی برمیگردند و تلویزیون را میبینند انگار اتفاقی افتاده است و بله گل ایران افساید اعلام شده است. باز هم ایران به تلاش ادامه می دهد اما در نهایت راه به جایی نمی برد.

راستش بعد از بازی متوجه حس ملی گرایی عجیبی شدم ما بازی را باخته بودیم ولی چنان افراد راضی بودند و به خود می بالیدند که انگار شاخ غول شکسته شده است. نمی خواهم بگویم در هنگام باخت نباید شاد بود ولی خب جام جهانی تیمهای زیادی روبه روی تیم های بزرگ می ایستند و قد علم می کنند مگر در همین تورنمنت ایسلند با ارژانتین مساوی نکرد، مکزیک، المان را شکست نداد یا همین جام جهانی قبل کاستاریکا تا یک چهارم نهایی با شکست بزرگان جهان پیش نرفت. این حس ملی گرایی به جرئت می توان گفت در هیچ کشوری وجود ندارد.

توهین ها بعد از بازی برای سردار ازمون است مهاجم جوان ایران که با خراب کردن موقعیت تک به تک از بازی با مراکش در تیررس انتقادات وجود دارد. راستش شاید مردم نمی دانند در این سیستمی که ایران بازی می کند قدر کار مهاجم هدف تیم سخت است. به نظرم سردار ازمون تورنمنت بدی را پشت سر نگذاشته و در درفاع و حمله خوب حضور داشته و در بازی مستقیم ایران از دفاع به حمله برای ضربات سر بد کار نکرده است اما بهرحال فوتبال است و همیشه کسی که موقعیت خراب می کند در تیررس قرار دارد حتی اگر در دیگر فاکتورهای عملکردی خوب باشد.

یک ایران امیدوار چشم به بازی سوم دارد. شاید جشن صعود......

کسی چه می داند شاید زمانش رسیده است

بازی ایران و مراکش پایان می یابد. اسکوربورد ورزشگاه پیروزی ایران را نشان می دهد. ناگهان گزارشگر با خوشحالی تمام فریاد میزند فقط در فوتبال است که ما زود به آرزوهایمان می رسیم. در اوج هیجان و سرمست از پیروزی تیم ملی کشورمان این جمله چقدر بهمان می چسبد. اما کمی بعد که هیجانمان فروکش کرد به فکر فرو می رویم که چه جمله دردناکی!!!راستش پربیراه نگفته است فقط در ورزش ما می توانیم با بزرگان دنیا رقابت کنیم. فرصتی داشته باشیم خودی نشان دهیم. اما سوال مهم این است که چرا ما نباید در مولفه های دیگر با بزرگان دنیا رقابت کنیم؟ آیا همانطور که برای ورزشمان مربی کاربلد می اوریم نیاز نیست مدیران کاربلد به کشور بیاوریم تا اجازه خودنمایی در عرصه هایی مثل اقتصاد و ... را برای ما به ارمغان اورند.فرصت کردم و بعد از بازی به خیابان رفتم. انواع ادم ها حضور داشتند. عده ای که فوتبالی شدید بودند و خوشحالعده ای که اصلا نمی دانستند فوتبال چیست>عده ای می گفتند باید مراکش را تشویق کنیم چرا که انها گل زده اندعده ای می گفتند این برد لطف خدا بوده استاما راستش همه در فقط یک چیز مشترک بوده اند و ان هم به دست اوردن فرصتی برای شادی است. راستی چرا ما در سال رویدادی نداریم که مردممان بتوانند بیایند و شاد باشند. خب اگر ایران می باخت مردم ما باید منتظر می ماندند و چشم به اینده تا شاید اتفاقی بیفتد.چند روزی از دومین بردمان در کل ادوار جام جهانی می گذرد. حس رضایت را هنوز هم می توان در چهره مردم دید. راستش بعضی برد را به شانس حواله دادند اما گل به خودی نتیجه فشاری است که یک بازیکن  تحت فشار مرتکب ان می شود.  بعد از بازی رضا قوچان نژاد برای بازیکن مراکش که دروازه خودی را باز کرده پیغام میگذارد که بلند شو. همیشه صحنه دلداری دادن پیروز به بازنده زیبا است حتی اگر این دلداری حضور فیزیکی در کار نباشد. جالب ترین اتفاق این مسابقه دیدن برای من اما این بود که موفق شدم که بالاخره با یک نفر بدون داد در فوتبال بازی ببینم. فوتبالی ها می دانند که چنین افرادی نادر هستند. معمول تماشای فوتبال این است تو باید داد بزنی، حرصت را خالی کنی، تیم محبوبت را از جلوی تلویزیون مربیگری کنی و انها را راهنمایی کنی ولی خب ظاهرا نسل این موجودات کمیاب هنوز منقرض نشده است

بعضی اوقات، بعضی شعرها به دل آدم می‌نشیند، شعرهایی که حالت را خوب می‌کند، شعرهایی که در یک نگاه می‌شود عاشقشان شد شعرهایی از جنس شعر پل الووار

تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم       تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود دوست می‌دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم                           تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام، دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می‌دارم                            برای پشت کردن به آرزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم

تو را به خاطر بوی لاله‌های وحشی به خاطر گونه زرین آفتاب‌گردان برای بنفشیِ بنفشه‌ها دوست می‌دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم                      تو را به جای همه کسانی که ندیده‌ام دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها پرواز شیرین خاطره‌ها دوست می دارم        تو را به اندازه ی همه کسانی که نخواهم دید دوست می‌دارم

اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می‌دارم            تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می‌دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم                                         تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته‌ام، دوست می‌دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته‌ام، دوست می‌دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می‌شود و برای نخستین گناه، تو را به خاطر دوست داشتن، دوست می‌دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی‌دارم، دوست می‌دارم.

نوشته زیر در باب اهمیت اوقات فراغت از کتاب کارلا هندرسون است.  یکی متخصصین در زمینه اوقات فراغت که سالهاست در این زمینه  فعال می باشد.

اگر مردم مکانی را برای بازی کردن نداشته باشند و سازمان هایی مانند دولت فضاهایی را  برای تفریح و سرگرمی تعیین نکند، دنیا محل دلتنگ کننده ای خواهد بود. اگر فرصتی برای فراغت و تفریح وجود نداشته باشد، جهان کاملا متفاوت خواهد بود. زندگی چگونه خواهد بود اگر هیچکس اوقات فراغت یا وقت ازاد نداشته باشد؟ مردم در تمام طول روز مشغول کار کردن باشند، از زمانی که مادران از خواب بیدار می شوند و در هر ثانیه از زندگی خود مشغول تمیز کردن خانه و مراقبت از فرزندان باشند؟ کودکان باید به درس خواندن و انجام کارهای روزمره خود بپردازند، بدون اینکه بازی کنند، مردم هرگز خود را از کار بازنشسته نکنند، دانشجویان نتوانند به تماشای رویدادهای ورزشی مورد علاقه خود بپردازند یا اینکه به تماشای کنسرت بروند. فناوری فقط برای کار و  نه برای امور اجتماعی استفاده می شود و تولیدکنندگان تجهیزات امادگی جسمانی کار نکنند و هیچ سینما و مجتمع ورزشی وجود نداشته باشد. اگر مردم وقت ازاد داشته باشند و هیچ مکان تفریحی یا فرصتی نباشد زندگی نابود می شود. اگر پارک، تفریح، ورزش، هنر یا فرصت هایی در فضای باز وجود نمی داشت، مردم جایی را برای استراحت در خارج از خانه های خود و کودکان هیچ زمینی برای بازی نداشتند. مناطقی برای تفریح در دسترس نبود. هیچ فعالیت فوق برنامه ای وجود نمی داشت، ورزش جوانان، تنیس، فوتبال و سایر تیم های لیگی هم وجود نداشت. در این شرایط کودکان کجا شنا کردن را یاد می گرفتند؟ موسسه سالمندان وجود نمی داشت و خانواده ها در تعطیلات برای دیدن عجایب طبیعت به کجا می رفتند؟ نوازندگان هیچ جایی برای نواختن نداشتند، هنر ممکن بود در دسترس عموم نباشد و مردم بخاطر کمبود فضا برای ورزش کردن، چاق و تنبل تر می شدند. بدون فراغت و تفریح، دنیای ما یک مکان کاملاً متفاوت بود.

چند جمله خوب از کتاب قله و دره ها از اسپنسر جانسون:

قله ها و دره ها به یکدیگر پیوسته هستند.
اشتباه امروز شما در دوران خوب دوران بد فردای شما را می‌سازد.
و رفتار خردمندانه شما در دوران بد امروز دوران خوب فردای شما را میسازد. باورها و عملکرد خود، قله ها و دره های شخصی خود را کنترل کنید.

هنگامی که شما انتخاب می‌کنید که چیزها را متفاوت ببینید، مسیرهای تازهای در خارج از دره پدیدار می‌شوند.

در بین قله ها همیشه دره ها وجود دارند.
عامل تعیین کننده در دیر یا زود رسیدن به قله بعدی همانا چگونگی مدیریت دره‌تان است.

دو شعر زیبا که آنها را دوست دارم و حس خوبی همیشه به من می‌دهد. شعر اول که البته بیشتر در قالب دلنوشته می‌توان آن را قرار داد روزهای سبز دور از ذهن از کتاب با آهنگ عشق بخوان خدیجه تاج الدین است و دومی هم از نیما است که نیازی به معرفی ندارد.

روزگار گذشته را به یاد داری که از دستشان به ستوه آمدم، اشک ریختم و به درگاهت پناه آوردم

غصه های ناگفته ام را می دانستی، مرا در آغوش فشردی و در گوشم زمزمه کردی که به زودی رودخانه در کشتزار تو روان خواهد شد

سبزی از آن تو می شود و روزهای پژمردگیت به خاطره می پیوندد

من ناباورانه به حرفهای قصه گونه ات گوش کردم و تو که ذهنم را خوانده بودی به من لبخند زدی

حالا آن روزهای سبز دور از ذهن، از راه رسیده اند و این من هستم که باز هم تو را صدا می‌زنم ولی این بار می‌خواهم من تو را در آغوش بگیرم و ملتمسانه بخواهم که قصه‌هایت را در گوشم زمزمه کنی.

کاش میشد لحظه ای پرواز کرد................حرفهای تازه را آغاز کرد..........................کاش می‌شد خالی از تشویش بود...........
برگ سبزی تحفه درویش بود.................کاش تا دل می‌گرفت و می‌شکست.............عشق می‌آمد کنارش می‌نشست...........
کاش با هر دل، دلی پیوند داشت............هر نگاهی یک سبد لبخند داشت..............کاشکی لبخندها پایان نداشت..............
سفره ها تشویش آب و نان نداشت.........کاش میشد ناز را دزدید و برد..................بوسه را با غنچه هایش چید و برد.........
کاش دیواری میان ما نبود......................بلکه میشد آن طرف تر را سرود...............

همه ما داستان افراد موفقی را شنیده ایم که قبل از ساعاتی که باید در مکان کار یا مسابقه و ... حضور پیدا می کردند. مدیرانی که قبل از زمان شروع کارشان در محل کار حضور می یابند یا ورزشکارانی که قبل از شروع زمان تمرین در مکان تمرین حضور پیدا می کردند. اما چیزی که مهم تر است این است که آن‌ها با هدف مشخص، زودتر در مکان حضور پیدا می کردند. لری برد بازیکن بسکتبال بوستون سلتیکس چندین ساعت قبل از شروع بازی به سالن مسابقه می رفت. او همیشه از یک طرف زمین شروع به دریبل زدن تا سمت دیگه زمین می کرد و تمام این مدت سرش پایین بود. واقعا چرا؟چون میخواست سانت به سانت زمین را بررسی کند. او می خواست بدونه کدوم قسمت زمین مشکل دارد تا اگر در طول مسابقه بخواد توپ را برای کس دیگه ای ارسال کنه، به اون نقطه ارسال نکنه و باعث از دست رفتن توپ نشه یا اقدام به شوتزنی در آن منطقه از زمین نکند.
در واقع او حاضر بود کاری رو انجام بده که بقیه بسکتبالیست ها حاضر به انجام آن نیستند و بخاطر همین امر در پرتاب جزء برترین های تاریخ بسکتبال محسوب می شود.

کار اصلی مغز پیشرفت ما نیست، کار اصلی مغز متاسفانه حفظ حالت موجود است. قسمت ناخودآگاه مغز ما تمام تلاش خود را می کند که ما همیشه در شرایط فعلی باشیم و پیشرفتی نکنیم.

مغز ما بسیار کم مصرف است و از روش هایی استفاده می کند که همواره این مصرف را پایین نگه دارد. بنابراین تلاش می کند که هر رفتاری را به صورت یک عادت در بیاورد تا بتواند از روی آن الگوی مشخص در حالت ناخودآگاه حرکت کند. مثل رانندگی کردن که در ابتدا مغز انرژی بسیار زیادی را صرف آن می کند اما مغز تمام تلاش خود را می کند که این فعالیت را به صورت یک عادت ناخودآگاه در خود ذخیره کند و بخاطر همین امر ما پس از مدتی بدون فکر کردن و به صورت کاملا ناخودآگاه رانندگی می کنیم و اصلا خسته نمی شویم.

اتفاقات جدید مصرف مغز را بالا می برد و از همین رو تمام تلاش مغز حفظ حالت موجود به هر طریقی است. به فعالیتهای عادت وار خود فکر کنید و نگاهی به زمان حضور در شبکه های اجتماعی افراد بیندازید.

برگرفته شده از کتاب جواشیم دپوسادا

وقتی بگویی اوقات فراغت یک علم در جهان است همه با تعجب نگاه می کنند ولی بحث این است چند نفر می توانند فقط این واژه را تعریف کنند. امیدوارم ان را با زمان ازاد اشتباه نگیرید، امیدوارم بدانید که اگر در حال ورزش می باشید الزاما در حال اوقات فراغت نیستید.به شخصه فکر می کنم علم مهمی است چرا که انسان ها در فراغت است که می توانند حالشان را خوب کنند. شما یک زمان دارید که در حال تحصیل، کار، خانواده و ... هستید و این زمان را همه ادمها تقریبا می گذارند اما زمانی که در واقع تفاوت ها را بین افراد رقم میزند فراغت شماست.

میخواهم یکی از ویژگی های اوقات فراغت را معرفی کنم که ان ازادی انتخاب است. این ویژگی به این موضوع اشاره دارد که اگر در خانه هستید و فقط گزینه نگاه کردن تلویزیون را دارید و شما هم تلویزیون را روشن می کنید و عمل کانال سورفینگ را انجام می دهید در حال گذران اوقات فراغت نیستید. در پستهای بعدی بیشتر راجع به ان صحبت خواهم کرد.

چند سرباز در مترو بودند، یکی از آنها که ماه‌های پایانی خدمت را پشت سر می‌گذاشت برای سرباز جدید از خاطرات و درس‌هایش می‌گفت که یکی از آنها بسیار جالب بود. او می‌گفت در دو ماه اول خدمت هر کاری دوست داری انجام بده و هرکس تو را بازخواست کرد کافی است یک جواب به او بدهی من توجیه نبودم.

می‌گفت اوایل خدمت همیشه تلفن همراهم را با خودم می‌بردم و کارهای ممنوع دیگر. هر کس از من می‌پرسید همین جواب را می‌دادم و آنها هم کاری نداشتند. به نوعی به قول خودش عشق و حال می‌کرد. اما آن لحظه من فکر کردم چقدر در زندگی توجیه بوده‌ام. تا برهه‌ای از زمان فکر می‌کردم در زندگی باید همیشه برنده شوی و توجیه نبودم که زندگی باخت هم دارد، شکست هم دارد و باید برای آن روز هم آماده شوم.
شاید در یک جای بازی زندگی بتوانی جر بزنی ولی جایی دیگر در زندگی بقیه جر می‌زنند. توجیه نبودم که زندگی قواعد و قانون خودش را دارد و باید آن‌ها را یاد بگیرم. به قول ویلیام گلاسر اگر خواسته‌ای یا داشته‌ای داری باید براش یه تلاشی یه کاری  بکنی، نمی‌شود دائم نق زد و جر زد.

باید تاس ریخت و بازی کرد و جلو رفت. اگر در بازی مار و پله نیش از مار خوردی نمی‌شود قهر کرد و رفت. دوباره باید بسازی و تلاش کنی نه اینکه با فریب و کلک بخواهی جلو بروی یا از بازی بیرون بروی و انصراف بدهی. اگر سربازی این مطلب را خواند امیدوارم بدآموزی نداشته باشد و بخاطر یک خاطره این تست توجیه نبودن را انجام ندهد چرا که تضمینی ارائه نمی‌شود که کاری به کارش نداشته باشند.