از نوجوانی به بعد همیشه منتظر بوده‌ام، منتظر یک روز خوب که تمام زخم‌هایم را از بین ببرد، روزی که همه دردهایم درمان پیدا کنند ولی خب نشده است و الان می‌دانم قرار نیست هم بشود. اصلا قرار نیست دردهای ما درمان پیدا کنند و در نیمه پر لیوان ما فقط التیام‌هایی برای دردهایمان پیدا می‌کنیم. در حدی که زخمها را شستشو دهیم تا اوضاع خراب‌تر نشود و از پا در نیاییم.

 مثل سرما خوردن‌های پاییزی می‌ماند که دیر یا زود یقمان را می‌گیرد و هر سال با قرص و مسکن باید خود را مجهز کنیم با اینکه می‌دانیم دوباره و دوباره قرار است بیاید و چند روزی حالمان را بد کند. اصلا یکسری دردها درمان ندارد، این جمله را کسی که باید می‌فهمد.

اصلا درد و غم و زخم‌های کاری از بین نمی‌روند.