۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان» ثبت شده است.

در اینجا مطلبی نوشته­‌ام با عنوان انسانها از دور قشنگترند. مطلب بسیار مختصری است که با موضوعی که الان می­‌خواهم درباره­‌اش بنویسم بسیار نزدیک است. البته بگذریم که کوتاه بودن آن برای خودم بسیار جالب است. در زمان ارشد کتاب­‌های استادی از دانشگاه تهران را که می­‌خواندم کتاب‌هایش بسیار برای من جذاب بود و شیفته کتاب­‌هایش شده بودم. کم کم نوشته­‌هایش باعث شده بود که دیدن او برایم شبیه رویا شود.

گذشت و گذشت و من کنکور دکتری شرکت کردم و از قضا به مصاحبه دانشگاه تهران دعوت شدم. روز مصاحبه را هنوز یادم می‌­آید. افراد پراسترسی که یک نگاه دیدن آنها کافی بود تا متوجه استرس آن‌ها شوی اما من استرسی نداشتم چرا که می‌خواستم کسی را ببینم که به نوعی شیفته‌­اش بودم. با دوستی که حدود ده سال از من بزرگتر بود به محوطه سبز دانشگاه رفتیم و منتظر شدیم تا شماره­‌ها بگذرند تا نوبت ما برسد. دوستم هم استرسی نداشت چرا که هر دو می­‌دانستیم با توجه به رتبه خوبمان و شرایطی که نسبت به بقیه داشتیم حداقل در یکی از دانشگاه‌­های تهران قبول خواهیم شد.

بالاخره نوبت به من رسید و وارد جلسه مصاحبه شدم. با اساتید ارتباطات خوبی برقرار کرده بودم و یادم است که گذر زمان را احساس نمی‌­کردم به طوری که وقتی از جلسه خارج شدم؛ افراد دیگر با تعجب پرسیدند چرا اینقدر جلسه طول کشید. یادم هست چند باری ساعتم را نگاه کردم تا باورم شود یک ساعت من در داخل حضور داشته­‌ام. بعد از جلسه یک چیز در ذهن من بولد شده بود. همه اساتید رفتار خوبی داشتند به جز استادی که من شیفته­‌اش بودم. بله برخی اوقات این گونه است همه افراد به جز آنکه تو می­‌خواهی. همه افکارم به هم ریخته بود. تمام حس‌ه­ای خوبم به حس‌­های منفی تبدیل شده بود. به خود می­‌گفتم کاش هیچ وقت او را نمی­‌دیدم، کاش هیچ وقت حس خوبم از بین نمی‌­رفت.

راستش قبلا از برخی دانشجویانش شنیده بودم

نمی‌دانم تا به حال برای شما هم اتفاق افتاده است یا نه اما برای من به کرات اتفاق افتاده است، افرادی در نگاه اول یا برخورد اول بسیار دوست داشتنی و قابل احترام هستند ولی به میزانی که ارتباطت با فرد بیشتر می‌شود به همان اندازه متوجه می‌شوی آن فرد، فقط برای یکبار دیدن خوب است.

مثلا در مصاحبه استخدامی یکی از مدیران خیلی خوب برخورد می‌کند و از تو خیلی محترمانه سوال می‌پرسد و تو در ذهنت می‌گویی من اگر استخدام شدم بیشترین همکاری را با این مدیر خواهم داشت. وقتی استخدام شدی به مرور متوجه می‌شوی تحمل ان فرد به عنوان همکار چقدر سخت است و اخلاقهای بخصوصی دارد که مانع رشد و شکل‌گیری همکاری مناسب تو می‌شود. نکته جالب اینجاست برخی اوقات عکس این موضوع هم صادق است یعنی از فرد مصاحبه گری بخاطر برخورد اول و سوالات تندش به شدت ناراحت می‌شوی و در ذهنت از او فرد منزجر کننده‌ای می‌سازی اما با شروع همکاری متوجه روحیه خوب او می‌شوی و انقدر علاقمند به مهربانی و ویژگی‌های رفتاری خوب او می‌شوی که باورت نمی‌شود از او در روز مصاحبه حس بدی گرفته بودی.

بخشی از این موضوع به علاقه ما به سیاه و سفید دیدن آدم‌ها، به صفر و صدی نگاه کردن به انسان‌ها برمی‌گردد. ما دوست داریم آدم‌ها را یا خوب ببینیم یا بد، یا زرنگ ببینیم یا تنبل، یا خوش اخلاق ببینیم یا بداخلاق. خب هر آدمی یک سری رفتارهای خوب و بد دارد. این بستگی به ما دارد که به چه رفتارهایی وزن زیادی می‌دهیم و چه رفتارهایی برای ما مهم هستند. مثلا در یک مصاحبه کوتاه برای ما احساس راحتی و احترام در جلسه بسیار مهم است و هر کسی این دو مورد را برای ما فراهم کند از نظر ما انسان خوبی است اما بعد از مصاحبه و در شغل برای ما رشد خود و شرکت مهم است و هر کسی که بیشترین کمک را به ما در این زمینه کند، آدم خوبی است.

موضوع بعدی به علاقه ما به اساطیر و قهرمانان برمی‌گردد. ما دوست داریم در دنیای واقعی هم مثل فیلم‌ها و داستان‌ها افرادی ببینیم که همه چیز تمام هستند. افرادی که همه چیزهای خوب در آنها جمع شده است. برای اینکه این دید از بین نرود ما یک راه بیشتر نداریم و اینکه در انزوا و دور از فرد زندگی کنیم تا یک وقت توهماتمان نقش بر زمین نشود.

زمان بهترین قاضی است. برای شناخت آدم ها فقط کافی است به او اجازه دهید. زمان نه خطا دارد نه سوگیری خاصی فقط هنر خاصی دارد که با چراغ قوه، ابعاد شخصیتی که شما ندیده بودید را به شما نشان می‌دهد به شرط  اینکه شما هم بیننده و شنونده خوبی باشید.