۲۵ مطلب با موضوع «مدیریت» ثبت شده است.

قبل از مصاحبه دکتری بود که اولین بار با آن آشنا شدم. در برخی دانشگاه‌های خارج از کشور از دانشجو برای ورود به مقطع دکتری قیف تخصص می‌خواهند. برایم جالب بود و درباره‌اش بیشتر خواندم، هر چه بیشتر خواندم برایم جالب‌تر شد. داستان از این قرار است که برای متخصص شدن در یک حوزه نیازمند محورهای مکملی هم برای تخصص در آن حوزه هستیم مثلا وقتی می‌خواهی یک  معلم زبان خوب شوی علاوه بر تخصص کامل بر زبان نیازمند مهارت‌های مکملی مثل روش تدریس خوب یا ارتباط خوب با دیگر اساتید یا فن بیان خوب و ... هم هستی و این مهارتهای مکمل در متخصص شدن تو کمک شایانی می‌کنند.

این مهارت‌ها نیازمند تعادل می‌باشد و هر مهارتی به میزانی که نیاز است باید وارد قیف تخصص شوند. هر مهارت 5 سطح دارد که از مهارت پایه تا تخصص کامل متغیر است. ما برای متخصص شدن در یک موضوع علاوه بر مهارت علمی آن موضوع، نیازمند مهارت‌های عمومی آن بخش هم برای متخصص شدن هستیم.

اساتید در یادگیری زبان انگلیسی جمله مشهوری دارند که می‌گویند کلمه را در متن یاد بگیرید. راستش به تجربه این جمله را درک کرده‌ام. در گذشته زمان‌های زیادی را برای لغت حفظ کردن گذاشته‌ام و پس از گذشت مدتی همه فراموش شده‌اند چنانچه چنین کلمه‌ای اصلا وجود نداشته است. ولی کلماتی که در متن بوده (مخصوصا اگر به متن علاقمند هم بودم) تا همین زمانی که دارم می‌نویسم خیلی دقیق آنها را به یاد دارم.

در مدیریت هم من به تجربه این موضوع برایم اتفاق افتاده است یعنی اصطلاحات و موضوعاتی را که به منظور حفظ کردن خوانده‌ام یا به اجیار امتحان و استاد مجبور به حفظ بوده‌ام خیلی سخت به یاد دارم مگر چندین بار تکرار شده باشد ولی موضوعات مدیریتی که در زندگیم ملموس شده و از آن در زندگی استفاده می‌کنم، در واقع جزئی از من شده است. بخاطر همین معمولا نکته و اصطلاح مدیریتی که اشنا می‌شوم در اولین کار به دنبالش در زندگی خودم می‌گردم. (مثال معروف متن در کانتکست) به غیر از یادگیری اتفاق دیگری هم که می‌افتد شما داستان‌های مدیریتی جالبی در زندگی خود پیدا می‌کنید که در بسیاری از زمان‌ها به کارتان می‌آید.

داستان معروف مرد ماهیگیر.

مردی برای تهیه شام به ماهیگیری می رفت. فردی که ماهیگیری او را مشاهده می کرد متوجه شد هر وقت ماهیگیر یک ماهی بزرگ می گیرد، ان را به اب باز می گرداند و هر وقت ماهی کوچک می گیرد، ان را نگه می دارد. به سمت مرد رفت و از ماهیگیر دلیل کارش را جویا شد. ماهیگیر پاسخ داد: خیلی ساده است چون ماهی تابه من کوچک است. در روش قیاسی افراد و سازمانها از پیدا کردن راه حل های جدیدی که می تواند مشکلات بزرگ را به خوبی مشکلات کوچک حل کند اغماض می کنند و بر حل مشکل کوچک خود متمرکز می شوند اما در روش استقرایی فرد یا سازمان ابتدا راه حل های جدید را در نظر می گیرند و سعی می کنند مشکلاتی را پیدا کند که این راه حل ها می توانند انها را حل کند. بنابراین اگر مرد ماهیگیر بر کوچکی ماهی تابه تمرکز نمیکرد، می توانست ماهی های بزرگتری را به خانه خود ببرد و مقداری از ان را بفروشد و یا به همسایه گرسنه اش بدهد و یا مقداری از ان را برای روزهای اینده منجمد کند. برگرفته شده از کتاب مدلهای کسب و کار آلن آفوا

حدود 80 سالی از مطرح شدن قانون پارکینسون می گذرد، قانونی که بیان می کند هر کار به اندازه زمانی که که برای ان می گذاریم طول می کشد. شما اگر فکر می کنید یک ساعت برای خرید پیراهنی که دوست دارید در بازار زمان نیاز دارید بعد از یک ساعت پیراهن را می خرید و اگر فکر کنید یک روز وقت لازم است، کارتان یک روز طول می کشد. در واقع نکته این است که چقدر زمان برای کار خود در نظر می گیرید. اما فکر میکنم که این قانون ثابت نیست و قابلیت شکسته شدن هم دارد. افراد زیادی دیده ام که این قانون را پشت سر گذاشته اند. انها راهکار هایی برای این موضوع دارند مانند تعیین زمان مشخص برای پایان کار به دور از کمال گرایی.

تغییر و شکستن باورهای و عادتهای گذشته خود مثلا شما همیشه عادت داشته اید برای خرید یک نیمروز وقت صرف کنید و این به عادت شما تبدیل شده است. هیچ قانون ثابتی در جهان وجود ندارد.
جایزه دادن به خود برای اتمام سریعتر. این کار سرعت عمل شما را در کارها بالاتر می برد.
تعیین گام بعدی قبل از اتمام کار فعلی. زمانی که بدانید که قرار است بعد از این کار به چه فعالیتی بپردازید کمتر گرفتار تفکر اضافی و گذاشتن وقت اضافی در مورد موضوع می شوید.

دیروز در تکمیل تحقیقی دوباره به موضوع آشنایی برخوردم تناقض استاکدیل. اولین بار فکر می‌کنم در کتاب بهتر از خوب "جیم کالینز" بود که  با آن مواجه شدم. داستان دریا سالاری که بعد از هشت سال  از اردوگاه زندانیان جنگ ویتنام آزاد شد. استاکدیل می‌گوید که هیچوقت نسبت به پایان ماجرا تردید نداشتم نه تنها مطمئن بودم آزاد می‌شوم بلکه می‌دانستم پیروزی نهایی با من است.

دقت کنید او بیش از 20 بار شکنجه شد و از حقوق یک زندانی هم محروم بود.بعد در جواب سوال چه کسی نتوانست آن شرایط زندان را تحمل کند جواب داد خوشبین ها!!! همان‌هایی که فکر می‌کردند جشن میلاد مسیح آزاد می‌شوند و سال نو می‌شد و آزاد نمی‌شدند. بعد می‌گفتند در عید پاک آزاد می‌شویم، عید پاک هم می‌گذشت و آزاد نمی‌شدند. بعد نوبت روز شکرگذاری می‌رسید، آن هم می‌آمد و می‌رفت و خبری از آزادی نبود.

استاکدیل می‌گوید نباید نسبت به عاقبت خود تردید کنی وگرنه می‌بازی و باید جرأت داشته باشی و با واقعیت هر چند تلخ و ناگوار روبه‌رو شوی. همه ما در گذر عمر با حقایق تلخ و حوادث کمرشکنی روبه رو می‌شویم. شاید بیماری، جراحت، تصادف و از دست دادن عزیزان یا شغل خود باشد. نکته‌ای که وجود دارد بودن یا نبودن در سختی نیست بلکه روش برخورد با این واقعیات تلخ است. در واقع تناقض استاکدیل بیان می‌کند به پایان خوش ماجرا ایمان داشته باش در عین حال با وقایع تلخ زندگی هم باید روبه‌رو شوی.

داستان این است که نمی‌توانی موفق شوی وقتی هیچ خونی از دماغت بیرون نیامده، وقتی شلوارت یکبار کثیف نشده، بدون یکبار زمین خوردن نمی‌توانی موفق شوی. تقریبا اکثر شرکت‌های موفق همزمان و بطور منظم با بیشتر حقایق ناگوار وضع موجود جامعه‌شان روبه‌رو می‌شوند. شکست می‌خورند و یاد می‌گیرند و می‌دانند روزی موفق می‌شوند شاید دیر اما حتمی.

این مختص شرکت‌ها نیست خیلی از افراد بزرگ جهانمان شرایط بسیار بدی را در زندگی تجربه کرده‌اند اما به آینده خوب خود شک نکردند. سعی می‌کنم هر تحقیقی انجام دادم بخش جالبی از آن را به اشتراک بگذارم توصیه استاکدیل را فراموش نکنید در جشن میلاد مسیح آزاد نمی‌شویم پس مقاومت کن. راستی کتاب بهتر از خوب برای هر کسی و هر وضعیت و هر شغلی جالب است. خواندنش را توصیه می‌کنم.