چند سرباز در مترو بودند، یکی از آنها که ماههای پایانی خدمت را پشت سر میگذاشت برای سرباز جدید از خاطرات و درسهایش میگفت که یکی از آنها بسیار جالب بود. او میگفت در دو ماه اول خدمت هر کاری دوست داری انجام بده و هرکس تو را بازخواست کرد کافی است یک جواب به او بدهی من توجیه نبودم.
میگفت اوایل خدمت همیشه تلفن همراهم را با خودم میبردم و کارهای ممنوع دیگر. هر کس از من میپرسید همین جواب را میدادم و آنها هم کاری نداشتند. به نوعی به قول خودش عشق و حال میکرد. اما آن لحظه من فکر کردم چقدر در زندگی توجیه بودهام. تا برههای از زمان فکر میکردم در زندگی باید همیشه برنده شوی و توجیه نبودم که زندگی باخت هم دارد، شکست هم دارد و باید برای آن روز هم آماده شوم.
شاید در یک جای بازی زندگی بتوانی جر بزنی ولی جایی دیگر در زندگی بقیه جر میزنند. توجیه نبودم که زندگی قواعد و قانون خودش را دارد و باید آنها را یاد بگیرم. به قول ویلیام گلاسر اگر خواستهای یا داشتهای داری باید براش یه تلاشی یه کاری بکنی، نمیشود دائم نق زد و جر زد.
باید تاس ریخت و بازی کرد و جلو رفت. اگر در بازی مار و پله نیش از مار خوردی نمیشود قهر کرد و رفت. دوباره باید بسازی و تلاش کنی نه اینکه با فریب و کلک بخواهی جلو بروی یا از بازی بیرون بروی و انصراف بدهی. اگر سربازی این مطلب را خواند امیدوارم بدآموزی نداشته باشد و بخاطر یک خاطره این تست توجیه نبودن را انجام ندهد چرا که تضمینی ارائه نمیشود که کاری به کارش نداشته باشند.