۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است.

یک سری موقعیت‌ها در زندگی برخی از ما پیش می‌آید که نمی‌دانم برای شما هم پیش آمده یا خیر و اینقدر خوش شانس بوده‌اید که این موقعیت برای شما پیش نیامده باشد. دست روزگار گاهی افرادی را در جایگاه بالاتر شما قرار می‌دهد که نمی‌توان با این موضوع کاری کرد. این افراد گاهی جوری برخورد می‌کنند که سنگینی رفتارشان تا مدت زیادی شما را آزرده می‌کند و تایم زیادی هم طول می‌کشد تا اندوه به وجود آمده در دل شما از بین برود.

هر چه قدر که این رفتار را ربط بدهی به بیشعور بودن و انسان نبودن و بی‌شخصیتی طرف مقابل هم دردی را دوا نمی‌کند. حتی فکر کردن به اینکه این هم می‌گذرد هم کاری نمی‌کند، فکر کردن به اینکه من برای کارهای مهمتری در این دنیا هستم هم مسئله را حل نمی‌کند. مسئله اینقدر برایت سنگین هست که به دست روزگارم نمی‌توانی موضوع را حواله بدهی. فقط باید نگاه کنی و خود را به بیخیالی بزنی که این هم نمی‌شود ولی به هر حال هر چیزی زمانی دارد. بالاخره یک روز این آزرده بودن از بین می‌رود اما فراموش نمی‌شود.

چه در محیط کاری چه در محیط دانشگاهی این موضوع برایم اتفاق افتاده است پس می‌توانم بگویم ربطی به محیط خاصی هم ندارد و نمی‌توانم بگویم در کدام‌یک برای من سخت‌تر بوده است اما چیزی که در آخر با خود زمزمه کردم این بود هر چند که من الان آزرده نیستم اما یک جای ماجرا همچنان باگ دارد، یک چیزی سر جای خودش نیست.

دست روزگار

شرایط نامطلوب

همه ما بخشی از زندگی خود را دوست نداریم، بخشی از افراد موجود زندگی خود را دوست نداریم، بخشی از اطلاعات ذهن خود را دوست نداریم، بخشی از کارهای خود را دوست نداریم اما این بخش‌ها قابل حذف نیستند و همراه ما ظاهرا باید باقی بمانند. به قول معروف کار که نشد ندارد اما در صورت حذف، ما به خود هم ضربه می‌زنیم.

مثل شکست‌های ما در زندگی که اصلا اطلاعات خوشایندی نیست که بخواهیم آن را مرور کنیم اما فراموشی آن باعث می‌شود دوباره آن خطاها را تکرار کنیم. من برخی کارهای حال حاضر خودم را دوست ندارم و می‌دانم در آینده هم برخی کارها وجود دارند که آن‌ها را دوست نخواهم داشت ولی باید انجام دهم چرا؟

به خاطر اینکه هیچ‌وقت در زندگی همه چیز بر وفق مراد انسان نیست. مثلا شما یک ایده دارید که به آن خیلی علاقه دارید اما به جذب سرمایه گذار برای ایده خود علاقه ندارید ولی به خاطر هزینه مجبورید این کار را انجام دهید. شما دوست دارید یک محصول تولید کنید تا مشکلی در جامعه را برطرف کنید، بسیار به این کار علاقه دارید اما وقتی وارد آن می‌شوید متوجه وجود کارهای اجرایی بسیاری در عمل می‌شوید که شما هیچ علاقه ای به انجام آن ندارید ولی اگر می‌خواهید آن مشکل را حل کنید نیاز است کارهای عملی آن را هم بپذیرید.

مجید حسینی نژاد موسس شرکت علی بابا بیان می‌کرد من شکست‌های زیادی داشته ام اما چیزی که خیلی خوب انجام می‌دادم این بود که به آن فکر می‌کردم و آن را خوب بازنگری می‌کردم و با این کار، اشتباه را  تبدیل به تجربه می‌کردم.

جزئیات دوست نداشتنی

من در زندگی که داشته‌ام افراد بزرگتر از سن خودم زیاد بوده‌اند. از مدرسه که شروع کنیم طبق عادت نسل ما که شناسنامه را زودتر می‌گرفتند تا بچه از زندگیش جلو بیفتد شروع شد، همکلاسی شدن با ادم‌های بزرگتر از من. راستش مثل هر اتفاقی در زندگی که هم خوبی دارد و هم بدی، این موضوع هم به همین شکل برایم بود. در ورزش هم این اتفاق برایم افتاد. در سن نوجوانان بودم که به درخواست مربی تیمم در تمرینات تیم بزرگسال، امید و جوانان شرکت می‌کردم. همیشه حس خجالت داشتم از اینکه با افرادی که حداقل ده سال بزرگتر از من بودند باید تمرین می‌کردم. هیچوقت تمرینات بزرگسالان را دوست نداشتم. همیشه دنبال فرصتی بودم که به تمرین نروم. چند بار به خاطر اینکار البته تنبیه هم شدم و در بازی‌های رده سنی خودم من از لیست خط می‌خوردم. برای من خیلی سخت بود چرا که من تنها بودم. معمولا در آن زمان بزرگترها مصیبت‌های تیم را بر سر جوانان خرد می‌کردند. جوری که من یادم هست در زمان کوتاهی که به من بازی می‌رسید سعی می‌کردم در موقعیت گل قرار نگیرم تا در صورت گل نشدن مورد مواخذه قرار نگیرم. در تمرینات چون سن تو کم بود خیلی اوقات تو را می‌زدند انگار رسم این بود کسی که سنش کم است را باید اینقدر روی پایش محکم بازی کنی تا حساب کار دستش بیاید.

بعد به دانشگاه آمدم و باز هم با بزرگتر بودن برای من تکرار شد. یادم است در دوران ارشد یکی از همکلاسی‌هایم پسرش از من یک سال کوچکتر بود ولی اوضاع بهرحال بهتر بود و همسن برایم زیاد بود. در مقطع بعدی هم این اتفاق برایم به شکل شدیدتری افتاده است و حدود 90 درصد کلاس از من بزرگتر هستند. داشتم فکر می‌کردم این بزرگترها چقدر در زندگی من نقش داشته‌اند. به نوعی باعث شده‌اند رفتارهایی داشته باشم که متعلق به من نیست ولی با من هست. این رخدادها یک رفتار را در من برجسته کرد. من رفتارشناس ماهری شدم. به خاطر مواخذه نشدن از بزرگترها همیشه رفتارشان را به دقت مشاهده می‌کردم، حالات صورت، لحن بیان، زبان بدن و ... در حال حاضر یک نفر کاری را انجام می‌دهد بقیه آن را ساده می‌انگارند ولی برای من معنادار است. کوچکترین جزئیات و رفتارها در مغزم سریع تحلیل می‌شود که برخی اوقات با مغز گرامی درگیری ایجاد می‌شود که لطفا این اطلاعات را تحلیل نکن و فیلتر کن. من در خیلی از زمان‌ها خودم نبودم اما این خود نبودن‌ها باعث شد آدمیانی که خودشان نیستند را سریع بشناسم، سریع بفهمم چه کاری طبیعی و کدام کار مصنوعی است. چه کسی مرا دوست دارد و چه کسی وانمود به دوست داشتن می‌کند. اکثر چیزهای خوب را که نگاه کنی ردپای اتفاقات تلخ زندگی را هم در آن می‌بینی. یاد این جمله افتادم: تنها چیزی که از تو انسان قوی‌تر و عمیق‌تری می‌سازد، چالش است. پس آماده شو و با لبخند و امید به سمت چالش‌هایت حرکت کن. نقطه رشد تو در چالش‌هایت نهفته است.

زندگی با بزرگتر

حکایت کمونیست شدن ملانصرالدین را احتمالا شنیده‌اید اگر نشنیده‌اید حکایت کامل آن را می‌توانید از این سایت ببینید. اما در بخشی از آن در توضیح کمونیست بودن به ملا می‌گویند اگر دو تا اتومبیل داشته باشى و یکى دیگر اتومبیل نداشته باشد ناچار خواهى بود یکى از آن دو را بدهى. ملا با رضایت کامل قبول می‌کند. سپس به او می‌گویند اگر دو تا الاغ داشته باشى هم باید یکى را بدهى به کسى که الاغ ندارد. او می‌گوید نه من حاضر به انجام این کار نیستم. چرا؟ چون من اتومبیل ندارم اما الاغ دارم. داستان بسیاری از نقدهای برخی از ما هم به همین شکل است. رشوه دادن و اختلاس کردن بد است چرا که ما نمی‌توانیم انجام دهیم ولی اگر با 1000 تومان اضافی جنسی را بفروشیم، عیبی ندارد به جایی برنمی‌خورد. شما هم سوار تاکسی شده‌اید که کل مسیر، راننده از فساد مالی می‌نالد اما در انتها خودش کرایه اضافه‌تری را طلب می‌کند. بهتر است کارهایمان را مصادره به مطلوب نکنیم، کار بد، بد است و کار خوب، خوب است. کم و زیاد آن ارزش رفتار را تغییر نمی‌دهد. 

مصادره به مطلوب کردن

پست آخر کانال تلگرامی دکتر رنانی مرا بسیار به فکر فرو برد. او از امید گفت، از اینکه کمتر کسی به اندازه او امیدوار است. در جواب چرایی امیدوار دانستن خود بیان کرده  که هر کاری را شروع می‌کنم اگر به نتیجه نرسد، دست از کنشگری برنمی‌دارم و می‌روم سراغ اقدام بعدی. اگر گفتگو با مقامات بی‌فایده بود می‌روم سراغ فضای عمومی، اگر آن هم اثری نداشت می‌روم سراغ متخصصان و نخبگان دانشگاهی، اگر باز هم نتیجه نداشت می‌روم سراغ نهادهای مدنی، اگر این هم نشد باز می‌گردم به نوشتن کتاب و فعالیت آکادمیک و همینطور در صورت نتیجه نگرفتن حرکت به سمت اقدام بعدی.

ایشان از فضای اجتماعی که باعث تخریب امید اجتماعی در کشور شده است صحبت کرد. همه می‌نالند و از فعالیت‌های ضد امید و ضد توسعه پر شده است. در بخش دیگری از صحبت‌هایش بیان کرده است که اطلاعات زمانی ارزشمند است که فرد بتواند آن را تحلیل کند وگرنه اطلاعات اضافی سرگردانی و پریشانی و ناتوانی در تصمیم را به بار می‌آورد. در واقع هر چه مغز در معرض اطلاعات زیادتر قرار می‌گیرد ظرفیتش برای تحلیل کاهش می‌یابد. جامعه ما تقریبا همه آنچه را باید از فساد و ناکارآمدی و بی‌عدالتی نظام کنونی بداند، می‌داند و همه آنچه که باید گفته شده است. گفتن بیش از این فقط جامعه را فرسوده می‌کند. به هر حال این فشارها و نقدها امید اجتماعی را نابود می‌کند.

ایشان در پایان بیان کرده است که تا زمان بیرون رفتن بیماری نقد از قلمش، فعالیت‌های مجازی خود را متوقف می‌کند. این صحبت‌ها در این مدت بسیار نقد شد. اما به شخصه با بخشی از صحبت در زمینه اطلاعات اضافی بسیار موافقم. گوشی‌های ما پر شده است از کانال‌های تلگرامی مختلف، حتی اگر همه آن‌ها علمی و مفید هم باشد مگر مغز چقدر توانایی دارد که بخواهد آن‌ها را درک کند. بهتر است مغز را خسته نکنیم. یکی از اساتید ارشدم همیشه می‌گفت من سه روز در هفته بیشتر تدریس نمی‌کنم، من با خودم صادقم. مگر من چقدر توانایی و علم دارم که بخواهم وقت دیگران را بگیرم. روزهای دیگر را باید صرف کارهای دیگر کنم یا حرف‌های چرت و پرتی را به هم ببافم و به خرد دانشجویان بدهم.

سکوت ملی و امید ملی

امروز شاهد گفتگوی بین دو فرد بودم. یکی از آن‌ها مدیر میانی یک سازمان دولتی بود و دیگری را می‌توان در بخش کارکنان عملیاتی سازمان قرار داد. موضوع از این قرار بود که نقدی به خاطر کمبود چیزی بر یک بخش سازمان وارد بود و آن فرد این موضوع را به مدیر انتقال می‌داد. مدیر مثال جالبی زد او گفت: ببین مدیریت مثل گلف است. یک ضربه نیست، تو باید بسیار ضربه‌های کوچک بزنی تا توپ یا هدفت به داخل حفره یا مقصدت هدایت شود. منظور این بود که تو باید اینقدر پیگیری کنی تا مسئله حل شود. نه یک‌بار بگویی و بروی. خب این موضوع و مثال برایم جالب بود، یکی بخاطر اینکه فرد عملیاتی اصلا نمی‌دانست از کجا باید مسئله را پیگیری کند یعنی فرد از چگونگی روند حل مشکلش در سازمان حتی آگاهی نداشت و نکته جالب دوم هم مثال فرد مدیر بود که ظاهرا مثال معروف این شخص بود چرا که بیان می‌کرد من همیشه می‌گویم مدیریت مثل گلف است.

روز بین المللی خشونت علیه زنان 25 نوامبر است و احتمالا شما هم داستان چگونگی به وجود آمدن این روز را شنیده‌اید. داستان از قتل سه خواهر که در دومینیکن فعال سیاسی بودند، شروع می‌شود. حالا نمی‌خواهم زیاد وارد جزئیات این ماجرا و نوع برگزاری این موضوع در جهان شوم. اما قصد دارم نکته‌ای را بیان کنم که در این روز نظرم را جلب کرد. فکر می‌کنم به تاریخ ما این روز 4 آذر بود. سری به اینستاگرام زدم و صحنه‌ای که دیدم برایم جالب بود. خیلی‌ها به خاطر این روز تغییر پروفایل داده بودند و پست گذاشته بودند و خلاصه حسابی شلوغ کرده بودند. این افرادی که به این شکل خود را سینه چاک این روز نشان می‌دادند آیا در زندگی خود خشونتی علیه زنان نشان نداده‌اند. نمی‌خواهم بگویم که کسی این کمپین را ترویج نکند اما برخی آدم‌ها را دیدم که یا معنای خشونت علیه زنان را نمی‌دانند یا خودشان را به کوچه علی چپ زده‌اند چرا که رفتارهایی که ما از این اشخاص دیده‌ایم فراتر از حتی خشونت علیه زنان بوده است.

ما همه دوست داریم بیشتر در زمان این مناسبت‌های خارجی خودی نشان دهیم. ادای روشنفکری در بیاوریم و یک لحظه هم که شده است حس خوب یک آدم خوب، روشنفکر و متمدن را داشته باشیم. همه برای نشان دادن خود پروفایل مشکی می‌گذاریم، بسیار قاطع و محکم انسان‌های دیگر را محکوم می‌کنیم و رأی صادر می‌کنیم. حرفی نیست اگر واقعا مخالف یک عمل هستید نه تنها در زندگی مجازی خود بلکه در زندگی واقعی هم مخالف باشید نه البته با زدن حرف‌های پرطمطراق.

خشونت علیه زنان

احتمالا شما هم به این موضوع برخورد کرده‌اید که نسل گذشته، نسل فعلی را قبول ندارد و این موضوع شامل ورزش و سینما و سیاست و ... می‌شود. معمولا افراد گذشته، افراد فعلی را فاقد صلاحیت می‌دانند. فوتبالیست‌های گذشته، فوتبالیست‌های امروزی را قبول ندارند. می‌گویند ما اگر در این دوران بازی می‌کردیم، دو برابر گل می‌زدیم یا در مورد بازیگران می‌گویند که امروزی‌ها دیگر هنر بازیگری ندارند و به خاطر مسائل دیگر وارد این حرفه می‌شوند. جالب است این یک مسیر ادامه دار است. فوتبالیستی که امروز بازنشسته می‌شود او هم در ادامه فوتبالیست‌های آینده را قبول ندارد. نسل 50، نسل 60 را قبول ندارد. نسل 60، نسل 70 را قبول ندارد و احتمالا در آینده هم نسل 70، جوان‌های نسل 80 را قبول نخواهد داشت. یک نکته ای که در پس این انتقادها و قبول نداشتن‌ها گم می‌شود این است که مثلا وضعیت بد سازمان‌ها در کشور به دلیل تصمیمات نسل جدید است یا نسل قدیم؟ خب جواب سوال سخت نیست کافی است به رده سنی مدیران کشور نگاه کنید و ردپای آن‌ها را در تصمیمات ببینید.

اما چه شد که تصمیم گرفتم درباره این موضوع بنویسم. چند روز پیش با دوست کوچکتر(از لحاظ سنی) صحبت می‌کردم. فکر می‌کنم سنش متعلق به دهه 80 یا نزدیک به آن بود. گفتگوهایمان را که مرور می‌کردم چند نکته جالب می‌دیدم. اول اینکه این نسل چقدر سخت قانع می‌شوند، یعنی باید کلی منبع و مورد معرفی کنی تا حرفت را قبول کند و با خودم که مقایسه می‌کنم، می‌بینم که من خیلی راحت حرف آدم‌هایی که بزرگتر از من بودند را قبول می‌کردم فقط به این دلیل که آن‌ها بزرگتر بودند. دوم اینکه این‌ها خیلی راحت‌تر از ما زندگی می‌کنند. یک بخشی از آن هم البته باعث شده که کمتر تلاش کنند ولی در کل در مقایسه با ما کمتر به خود سختی می‌دهند. اگر از شغلی اخراج شوند زمین و زمان را به هم نمی‌دوزند ولی قاعدتا ما خیلی سخت با این موضوع برخورد می‌کردیم. یادم هست که یک بار استاد ما می‌گفت من شما را که با دوره خودمان مقایسه می‌کنم یا ما دانشجوی دکتری نبودیم یا شما دانشجوی دکتری نیستید. پربیراه نمی‌گفت ما خیلی از آن دوره متفاوت هستیم. به هر حال نمی‌شود ما با ابزارهای تکنولوژی این زمان مثل دوره‌های قبل رفتار کنیم. یکی از دوستانم می‌گفت با این همه امکانات حال حاضر، استاد ما در درس روش تحقیق همچنان فیش برداری با کاغذ را آموزش می‌دهد. نمی‌دانم کدام نسل بهترین است ولی به نظرم نسل به نسل باهوش‌تر شده‌ایم اما به نسبت راحت طلب‌تر، کم اراده‌تر هم شده‌ایم. موضوعی که اما مهمتر است این است معمولا افرادی برای نسل آینده خود تصمیم می‌گیرند که زیاد راجع به روحیه و رفتار نسل بعدی چیزی نمی‌دانند. درد این موضوع این است که در صورت گرفتن تصمیم درست در حال حاضر هم قرار نیست کار درست امروز، فردا هم درست باشد.

فاصله نسلها

باشگاه پرسپولیس پس از سال‌ها توانست به فینال آسیا برسد. از زمانی که یک تیم ایرانی توانسته بود به فینال آسیا برسد زمان زیادی می‌گذرد. اما یک نکته وجود دارد هیچ باشگاهی مثل این باشگاه برای حضور در فینال آسیا دچار محرومیت نقل و انتقالاتی نبوده است. وقتی شرایط پرسپولیس را با وضعیت حال کشور مقایسه کنیم، شباهت‌هایی می‌بینیم. این تیم هم توسط فیفا از پنجره نقل و انتقالاتی محروم بود و به نوعی واردات و صادراتی نمی‌توانست با جهان داشته باشد. اما چه شد که توانست با وجود محرومیت و با وجود رقبایی که از لحاظ مالی و زیرساختاری تا دندان مسلح بودند، این راه دشوار را بپیماید.

اولین مورد وجود یک مربی یا راهبر کاردان و باتجربه در رأس کار بود. کسی که تجربیات زیادی داشت، برنامه‌ریز خبره‌ای بود و قواعد بازی را خوب فرا گرفته بود و درس استراتژی را خوب خوانده بود. بر ضعف‌های تیم خود آگاه بود و می‌دانست چگونه باید از نیروی انسانی خود بهترین بهره را بگیرد. در این مورد زیاد صحبت شده است که چرا ما مدیر وارد نمی‌کنیم. بسیاری از کشورهای پیشرفته که در تولید علم مدیریت پیشرو هستند هم این کار را می‌کنند و تعارفی با خود ندارند. البته هر چند ما نیروی داخلی متخصص هم در بسیاری از زمینه‌ها داریم و کافی است به این افراد میدان دهیم.

دومین مورد نق نزدن و نبود نق‌زن بود. هیچ گاه مربی تیم بذر ناامیدی پخش نکرد. در شرایط کنونی کشور، ما به سختی می‌توانیم از امید حرف بزنیم. سخنرانانی که همه چیز را نقد می‌کنند و بر همه می‌تازند و کلیه افراد را می‌کوبند در حال حاضر محبوب‌ترین اشخاص جامعه هستند. افرادی که از شاخص‌های رشد کشور صحبت می‌کنند در حال حاضر مخاطبی ندارند. با اینکه شرایط بسیار وخیم بود. باشگاه شرایط مالی بدی داشت و حتی دستمزد نیروی انسانی خود را نمی‌توانست پرداخت کند، مربی تیم با آرامش در مقابل این سوالات می‌گفت این مسائل درون باشگاه است و مطرح کردنش دردی را دوا نمی‌کند.

سومین مورد حمایت همه جانبه هواداران باشگاه بود. آن‌ها به تیمشان باور داشتند و از هیچ کاری برای حمایت از باشگاه محبوبشان فروگذاری نکردند. هیچ دولتی بدون حمایت جامعه‌اش ره به جایی نخواهد برد، مگر اینکه جامعه و مردم با حکومت همراه باشند و در دشوارترین مسیرها شانه به شانه دولتشان گام بردارند.

چهارمین مورد هم خودباوری بازیکنان و نیروی انسانی بود. آن‌ها می‌دانستند اگرچه باشگاه‌های دیگر متمول هستند، شرایط بهتری دارند و ابزارهای بهتری را برای نتیجه گرفتن در دست دارند اما این موضوع خللی در باور و اراده آن‌ها ایجاد نکرد. آن‌ها با وحدت بیشتر، رفاقت بیشتر و انگیزه بالا سعی کردند خلأهای موجود را بپوشانند.

پرسپولیس