حال و هوای پاییز هیچوقت برای من اینقدر پاییزی نبوده است. اینقدر زرد، اینقدر خشک، اینقدر دلگیر، اینقدر برگریزان و ... فکر کنم شب یلدای امسال هم تاریکترین و طولانیترین شبی باشد که در این سالها داشتهام. سیاهی و تاریکی که هر قدر سر بچرخانیم فعلا حوالی ما روشنی در آن دیده نمیشود.
از یک سنی که یادم میآید نگاهم به زندگی همیشه جدی بوده است. همین باعث میشد که از همان زمانها خیلیها به من میگفتند چرا اینقدر غمگین هستی، چرا اینقدر توی خودت هستی، چرا اینقدر زندگی را جدی میگیری؟ صادقانه بگویم این روزها دلم برای این سوال خیلی تنگ شده است. این روزها انگار دیگر کسی چنین سوالی ندارد.
روزهایی که جام جهانی از جذابیت ناچیزش برایم تبدیل به لیگ داخلی شده است. کلیپهای شادی مردم عربستان بعد از برد آرژانتین را که دیدم خیلی دلم شکست. بغض کردم و به معنای واقعی به آنها حسادت کردم. کشوری که چند وجب آن طرفتر از ما است میتواند از فوتبال اینقدر لذت ببرد. این جام جهانی لعنتی شاید یکی از آخرین چیزهایی بود که نسل من شب و روز انتظارش را میکشید تا شروع شود و از دیدنش کلی کیف کند و در حد مرگ برایش ذوق کند.
همه کارهای مهم زندگیمان را کنسل میکردیم به خاطر اینکه تیم ملی ما قرار بود بیاید در میدان جهانی خودی نشان دهد. راستش هیچوقت انتظار کارهای عجیب و غریبی هم از آنها نداشتیم. همین که روبهروی تیمهای بزرگ از جان و دل مایه بگذارند و باخت آبرومندانهای را برای ما کسب کنند مایه مباهاتمان بود. همین که جلوی این تیمها تحقیر نمیشدیم انگار دنیا و فوتبالش را دودستی به ما هدیه داده بودند. ما برای باختن با اختلاف کم به آرژانتین و اسپانیا به خیابانها میریختیم و صحنههای ماندگار بازی را دوباره و دوباره برای هم تعریف میکردیم. لایی وحید امیری به پیکه برای ما ارزش مدال طلای جهان را داشت همان طور که یه پا دو پا زدن مهراد پولادی به مسی انگار ما را قهرمان جهان کرده بود.
بازی انگلیس و ایران که شروع شد دائم در سرم این موضوع میچرخید که این محمدرضا احمدی گزارشگر چرا اینقدر داد میزند. بازیکن ایران مصدوم میشود و من نگران نمیشوم که این مصدومیت چه بدبیاری برای تیم میتواند محسوب شود. دروازه تیم ملی باز میشود و من باز هم بیتفاوت به صفحه گوشی نگاه میکنم. ایران گل میزند و من باز هم بیتفاوت به صفحه گوشی نگاه میکنم. ایران ولز را شکست میدهد و من به خوشحالی نیروی انتظامی در خیابانها نگاه میکنم. به جناحی از جامعه خیره میشوم که میخواهد قسمت مخالف خود را با طعنههای خود دوباره عصبانی کند. تنها لطف برد تیم ایران در شرایط حاضر این است که بتواند وفاق ملی دوباره در جامعه ایجاد کند اما انگار درک همین هم برای عدهای سخت است. با دیدن این چیزها نه امیدی در دلم زنده میشود نه شوقی در دلم برانگیخته میشود. بیتفاوت به بازیها نگاه میکنم و در دلم به یاد دوستان آنتیفوتبالیم میگویم چرا این بازیکنان دارند به دنبال یک توپ میدوند. در این میان فقط فرصت میکنم به روح الی ویزل درود بفرستم که میگفت متضاد عشق نفرت نیست، بیتفاوتی است. متضاد زیبایی زشتی نیست، بیتفاوتی است. متضاد ایمان ارتداد نیست، بیتفاوتی است و متضاد زندگی مرگ نیست، بلکه بیتفاوتی بین مرگ و زندگی است.
امروز در جایی از تاریخ هستیم که شادیهای عدهای از ما را انگار ربودهاند و بیتفاوتی برایمان به جا گذاشتهاند. امیدهایمان را به یغما بردهاند و حسرت و ناامیدی در دلمان کاشتهاند. به راستی که انگار واقعا یک ارزن دل خوش چیز زیادی در زندگی ما محسوب میشود. راستش من هم مثل خیلی از افرادی که در خاورمیانه زندگی میکنند این روزها دوست دارم به دنبال کسی از بیرون باشم که بیاید ما را نجات دهد. در دلم بلند داد میزنم ناجی عزیز دلمان گرفته است نمیشود از داخل داستانها، کتابها و فیلمها بیرون بیایی و ما را نجات دهی تا قبل از اینکه حرف فروغ فرخزاد را باور کنیم که گفت نجاتدهنده در گور خفته است.
پینوشت: شاید بتوانم بگویم از زمان شروع دوران وبلاگ نویسی تا الان این اولین بار است که حرف خیلی از وبلاگها را در روزهای گذشته نمیفهمم. این حجم از صراحت را اصلا نمیفهمم. این حجم دفاع بیمنطق از هر جناحی را نمیفهمم.
شاید دیگر زمان آن رسیده که باشد که شما هم صریح باشید!