۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلاس» ثبت شده است.

چند روز پیش آخرین جلسه کلاس دانشگاهی من برگزار شد. البته من به دلیل مشغولیت‌هایی نتوانستم حضور پیدا کنم اما از چند هفته پیش به این موضوع فکر می‌کردم که در آخرین مقطع تحصیلی حضور دارم و دیگر کلاسی برای من در کار نیست. انگار خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کردم تمام شد. انگار همین دیروز بود روزهایی که دانشجوی کارشناسی شده بودم و سر به هوایی‌های خاص خودم را داشتم بعد مقطع ارشد آمد و سریع به روز دفاع پایان‌نامه رسیدم و حالا هم در این مقطع، آخرین کلاس دانشگاهی هم برگزار شد. اساتید از ترم اول یکی یکی آمدند و چیزهایی بیان کردند و رفتند.

من هم مثل هر دانشجویی چه در این مقطع و چه در مقاطع پیشین برخی اساتید داشته‌ام که برایم عزیزترند و بیشتر دوستشان دارم. هنوز هم برخی کلاس‌ها از یادم نمی‌رود که گذر زمان را متوجه نمی‌شدم و با اتمام وقت ناراحت بودم و لذت کلاس را با تمام وجود چشیده بودم. همچنین کلاس‌های دیگری که خود را به در و دیوار می‌زدم تا کلاس تمام شود. نه اینکه لزوما آن استاد بد باشد و طرح درس بلد نباشد، می‌توانم بگویم یک سری اساتید به مدل رفتاری و یادگیری شما می‌خورند و برخی نمی‌خورند.

اولین خاطره ام از درس زبان که در ذهنم وجود دارد  برمی گردد به کلاس سوم یا چهارم ابتدایی که خانم مدیر محترم برای ما یک معلم اوردن و گفتن امروز این خانم بهتون انگلیسی یاد میده. یادمه کل اونروز خانم معلم زبان بهمون گفتن دفترهاتون رو بیارین تا نام و نام خانوادگیتون رو براتون به انگلیسی بنویسم. اسم بعضیا مثل فامیلی اینجانب را نمینوشت و میگفت معادل انگلیسی نداره  و ما هم کلی قمپوز در کلاس جولان میدادیم و به بقیه بچها میگفتیم اسم شماها الکیه که میشه نوشت و ببینید که ما چه اسم خفنی داریم که اصلا نمیشه نوشت غافل از اینکه ایشون ق و غ و چ و ... رو بلد نبود بنویسه. ولی نکته دیگه این بود که واقعا معلمان مقطع ابتدایی ما خانم بودند و در دوره راهنمایی کلی از اینکه ما مثل بچهای دیگه زیر لگد و مشت اقا معلم، مقطع ابتدایی  به پایان نبردیم ابراز مسروریت و قمپوز میکردیم. یاد باد آن روزگاران یاد باد