۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصادره به مطلوب» ثبت شده است.

دوستم یک مدت پیش بالاخره موفق شد از رساله‌اش دفاع کند. با اینکه رشته متفاوتی داشتیم اما تقریبا یک منطق مشترک ما را به هم رسانده بود. اینکه صمیمی بودن با هم‌رشته‌ای‌های خودمان دردسرهای بیشتری نسبت به مزایایش دارد. بعد از دفاع میان تمام حرف‌هایش از این می‌گفت که مسئول فلان بخش دانشکده در زمان روند دفاع خیلی مهربان شده بود. خودش تماس می‌گرفت، خودش کارها را پیگیری می‌کرد و من هم متعجبانه این دلسوزی عجیب را تماشا می‌کردم. بعد از دفاع پیام تبریک فرستاد و در انتها هم کارش را گفت. اینطور می‌گفت که مطمئن بوده یک داستانی باید باشد که اینقدر کارها روی ریل دارد پیش می‌رود وگرنه قبل از این و در طول روند دفاع پیگیری‌ها از نوشتن رساله بیشتر امانم را بریده بود.

گفتم چیز عجیبی نیست. به هر حال ما آدم‌ها یاد گرفته‌ایم که در اکثر اوقات برای خواسته‌هایی که داریم باید باج بدهیم. برای به دست آوردن خیلی از موقعیت‌ها باید لابی کنیم. مجبور هستیم کارهایی که دوست نداریم را انجام دهیم، مجبور هستیم مثل یک بازیگر جلوی دوربین برویم و نقشی را بازی کنیم که از ما خیلی متفاوت است. نه اینکه این کارها را دوست داشته باشیم ولی جامعه این را از ما می‌خواهد، نهادهای اجتماعی اینطور سازماندهی شده‌اند. ما خیلی اوقات برای محافظت از خودمان مجبوریم یکسری کارها را انجام دهیم.

واژه جالبیست وقتی کارهای افراد جامعه را با دقت بیشتری نگاه می کنی. پدری برای فرزندش اسباب بازی می خرد، کودک با ان بازی می کند و بعد از مدتی ان را خراب می کند. پدر بخاطر اینکار او را دعوا می کند. منطقی به نظر می اید چونکه کودک باید مراقب باشد تا اسباب بازیش را خراب نکند اما ایا پدر کار خود را مصادره به مطلوب نمی کند؟هدف پدر از خریدن اسباب بازی چیست؟ درس دادن به فرزندش برای اینکه از وسایلش درست مراقبت کند یا اینکه او ان را تهیه کرده تا فرزندش خوشحال شود و با لذت بازی کند. اگر می خواهد فرزندش خوشحال باشد چرا پس او را با دعوا کردن ناراحت می کند؟ فکر میکنم پدر هدف را با وسیله اشتباه گرفته است.ممکن است بگویید خب بهرحال او باید بداند و بخاطر اینکار تنبیه شود. اما کودک با اینکار خودش دارد خود را تنبیه می کند. او خود را از یک بازی که دوست دارد محروم کرده است. بهتر است کودکان تجربه کنند و یاد بگیرند نه ما همه چیز را به زور یادشان بدهیم. چهارشنبه سوری مثال خوبی است همه پدر مادرها بچهایشان را از خطرهایی که این واقعه دارد، اگاه می کنند. اما چرا کودکان توجه نمی کنند و باز وارد فعالیتهای خطرناک می شوند. زیرا ما باید تجربه را به انها منتقل کنیم. نکته جالب اینجاست وقتی اتفاق بدی برای کودکی در چهارشنبه سوری می افتد ایا او سال بعد هم دوباره به چهارشنبه سوری می رود یا حتی دیگران را هم از رفتن نهی می کند. ما به بچها چرا در کودکی واکسن میزنیم؟  ما یک درصد ضعیف شده از بیماری را به او می زنیم تا او دو روز مریض شود اما در ادامه زندگی دیگر مریض نشود. پس بهتر است بگذاریم مریضی ضعیف شده بگیرند، بهتر است بگذاریم کودکان کمی دست خودشان را بسوزانند تا خود را در ادامه زندگی اتش نزنند. درباره کارهایمان بیشتر فکر کنیم و سعی در مصادره به مطلوب کردن نداشته باشیم.انجام دادن اشتباهات ضعیف شده مساوی است با  کسب تجربه و درس گرفتن از ان تا اخر عمر