سجاد تازه از آلمان برگشته بود که پیغام داد بیا که برایت سوغات خریده‌ام. خودم را از قبل برای دیدنش آماده کرده بودم، هم دلم برایش تنگ شده بود و هم برای شنیدن غرغر کردنش مهیا شده بودم. با همان لبخند دوست‌داشتنی گفت نسکافه دیگه؟ گفتم در این حد هم از هم دور نبوده‌ایم که بخواهد ذائقه‌ام عوض شود. همیشه مرتب بودن زیاد از حدش برای من جالب است. با این که از لحاظ سبک زندگی خیلی متفاوت هستیم اما حرف‌های مشترک زیاد داریم طوری که ساعت‌ها با هم حرف بزنیم و خسته نشویم.

از دوچرخه‌سواری‌هایش گفت، رویدادهایی که شرکت کرده بود و عکس‌ها را نشان می‌داد. تعریف‌هایش که تمام شد آرام آرام غرغر کردنش را شروع کرد. اول از اینکه دوباره باید برود کمی گله کرد و بعد از نگاه بالا به پایین چشم رنگی‌ها شکایت می‌کرد. از کشورهای اروپایی متنفر است و مثل من بیشتر آمریکای جنوبی را دوست دارد البته کشورهای شرق آسیا را هم خیلی دوست دارد. می‌گفت انگار زورشان می‌آید که جواب آدم را بدهند.

سکوت کرده بودم و می‌شنیدم همان کاری که همیشه می‌کنم اما این دفعه به خودم گفتم شاید حرفی بزنم بهتر باشد. گفتم سجاد حرفت این است که اروپایی‌ها نژادپرست هستند و خیلی کارشان زشت است، درست است؟ گفت شک داری. گفتم نه ولی یادت می‌آید تعریف می‌کردی در زمان خوابگاه می‌خواستی با یک افغانی هم اتاق شوی چطور برخورد کردی. گفت آخه این موضوع فرق دارد ما فرهنگمان متفاوت است و هر دو از این اتفاق اذیت می‌شدیم.

گفتم یعنی تو در یک کشور دیگر دانشجو باشی و دانشجوی میزبان نگذارد که تو هم‌اتاقش شوی به تو برنمی‌خورد. از برخورد سنگینش ناراحت نمی‌شوی؟ آن موقع هم می‌گویی فرهنگمان متفاوت است و او حق دارد. راستش هم من و هم تو تجربه خوابگاهی بودن را داریم. خودمان هم می‌دانیم که در کشوری زندگی می‌کنیم که پر از فرهنگ‌های متفاوت است و اصلا طبیعی این است که با کسی هم‌اتاق شوی که فرهنگ متفاوتی دارد.

داستان خیلی ساده‌تر از این حرف‌ها است همان نگاهی که اروپایی‌ها به ما دارند، من و تو هم به کشورهایی داریم که از ما پایین‌تر هستند. خودت هم احتمالا دانشجوی سوری و افغانی و ... داشته‌ای. حتما برخوردهای بدی که با آنها شده است را برایت تعریف کرده‌اند. ما هم مثل اکثریت افراد و نژادهای دیگر از نژادپرستی بدمان نمی‌آید، از این بدمان می‌آید که به ما نگاه نژادی شود اما با کلمات این موضوع را تغییر می‌دهیم و به شکلی نژادپرستی خود را توجیه می‌کنیم.

چند روز پیش داشتم برنامه‌ای راجع نژادپرستی نگاه می‌کردم. کارشناس انگلیسی برنامه می‌گفت تا وقتی که باور نکنیم خودمان هم نژادپرست هستیم چیزی تغییر نمی‌کند و هیچ چیز اصلاح نمی‌شود. وقتی صحبت از این موضوع می‌شود همه از این موضوع شکایت می‌کنیم و این کار را محکوم می‌کنیم اما یادمان می‌رود که این وسط خودمان هم دچار این معضل هستیم.

بله شاید ما از برخورد خشن با یک سیاه‌پوست ناراحت شویم اما یادمان نیست که خودمان هم نگاه از بالا به پایین به سیاه‌ها داریم. می‌گفت این کمپین black live matter خیلی خوب است اما تأثیر و پیامدهای خوبی نخواهد داشت.  اولین گام برای اصلاح این است که همه ما قبول کنیم کمی نژادپرست هستیم.

همه ما از عدم شایسته‌سالاری، تبعیض و پارتی‌بازی و ... شاکی هستیم اما چند نفرمان اگر موقعیتی داشته باشیم دست نزدیکان خود را نمی‌گیریم. پس ما زیاد هم نگران شایسته‌سالاری نیستیم، بیشتر ناراحتیم چرا در حق ما ظلم شده است و افرادی غیر از ما دارند از موقعیتشان استفاده می‌کنند. یک چیز جالب هم این است وقتی موقعیتی داریم و به آشنایان و اقوام خود شغل و پست می‌دهیم. در خانواده از ما به عنوان یک انسان شریف یاد می‌شود.

کسی که دستش به خیر می‌رود و خانواده‌دوست است و هوای همه آشنایان را دارد. غافل از اینکه داستان همان پارتی‌بازی ساده است فقط چون ما این کار را می‌کنیم جریان مصادره به مطلوب می‌شود. پس درد خیلی از ما این مسائل نیست، چون همه ما قدرتش را که داشته باشیم خودخواه‌تر از خودمان پیدا نمی‌شود.

چه بگویم برخی اوقات خنده‌دار است اینکه در مقابل خشونت علیه حیوانات کمپین می‌زنیم، پروفایل عوض می‌کنیم، پیراهن پاره می‌کنیم اما یادمان نیست خودمان برخی اوقات چقدر خشونت داریم. یادمان می‌رود که برخی اوقات چقدر بد عصبی می‌شویم. عصبی می‌شویم و از عصبانی شدن بقیه خوشمان نمی‌آید. به نظرم نقطه شروع اصلاح یک شهر، استان و کشور از همین جا شروع می‌شود. همین که قبول کنیم کمی آدم بدی هستیم، کمی نژادپرست، کمی خودخواه و ...

همه ما خیلی خوب بلدیم کارهای اشتباهمان را جوری تعریف کنیم که بد به نظر نیایند. شاید باید یاد بگیریم که کارهای بد خودمان را بهتر ببینیم و باور کنیم همین که هر کدام از ما سهم خود را برداریم اوضاع بهتر می‌شود. همین که رفتارهای بد خودمان را ببینیم و به جای دیگران، خودمان را محکوم کنیم.


تو درگیر خودت هستی

فراموش کردی مرد، دخیلت رو کجا بستی

کجا این حرف ما بوده؟ کجا این رسم آدمهاست؟

همه دنیا رو گشتمو، فقط این رسم ما تنهاست

که وقتی آدمیت رو شغالا بردنو خوردن

فقط من سیر باشم، بقیه مردن هم مردن

و این رد همون ماره، که بند پای طاووسه

رفیق...

این خواب خرگوشی، زمینه ساز کابوسه

۸ ۰